mohammadshamosi
کاربر ويژه
بچه که بودم مدام دستم را از دستان نگرانی که مراقبم بود رها میکردم و آرزویم این بود که یکبارهم شده تنها ، از خیابان زندگی رد شوم .
حالاکه دیگر نمیشود بچه بود و فقط میشود عاشق بود ... ازسر بچگی هرچه از وسط خیابان زندگی سربه هوا میدوم هیچکس حاضر نمیشود دستم رابگیرد و برای لحظه ای حتی مراقبم باشد . . .
حالاکه دیگر نمیشود بچه بود و فقط میشود عاشق بود ... ازسر بچگی هرچه از وسط خیابان زندگی سربه هوا میدوم هیچکس حاضر نمیشود دستم رابگیرد و برای لحظه ای حتی مراقبم باشد . . .