قافيه در شعر نو وجود دارد ، اما از نظم و ترتيب و اصول دقيق شعر سنتي برخوردار نيست و شاعر التزامي به آوردن آن در پايان مصراعها يا ابيات ندارد بلكه در هر كجا كه مناسب بداند آن را مورد استفاده قرار مي دهد . براي تشريح چگونگي قافيه در شعر نو بهتر است از زبان نيما صحبت كنيم . بنيانگذار شعر نو در موقعيتهاي مختلف از قافيه و كاربرد آن در شعر نو وهمچنين ارزش و اهميت قافيه سخن گفته است . او مي گويد :
(( قافيه در نظر من زيبايي و طرح بندي است كه به مطلب داده مي شود و موزيك طبيعي كلام را درست مي كند ... قافيه مقيد به جمله خود است ؛ همين كه مطلب عوض شد و جملة ديگر روي كار آمد قافيه به آن نمي خورد .))
(( قافيه مال مطلب است ، زنگ مطلب است . مطلب كه جدا شد قافيه جداست . در هر دو مطلب اگر دو قافيه شد ، يقين مي دانم مثل من زشت خواهي دانست . قدما اين را قافيه مي دانستند ولي قبول اين مطلب بيذوقي است . براي ما ، كه به طبيعت كلام دست به هم مي دهيم ، هر جا كه مطلبي است در پايان آن قافيه است . دو كلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهي اثر قافيه را به هم مي دهند . فراموش نكنيد وقتي كه مطلب تكه تكه و در جملات كوتاه كوتاه است اشعار شما حتماً بايد قافيه نداشته باشد . همين نداشتن عين داشتن است و در گوش من لذت بيشتري مي دهد . ))
(( شعر بي قافيه آدم بي استخوان است ... قافيه بندي ، آن طور كه من مي دانم و زنگ مطلب آن را اسم مي گذارم ، بسيار بسيار مشكل است و بسيار بسيار لطيف و ذوق مي خواهد . قافيه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافيه و من قافيه را بردة خويش ساخته ام . ))
(( قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد . مطلب كه جداشد قافيه جداست ... لازم نيست قافيه در حرف روي متفق باشد ، دو كلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهي اثر قافيه را به هم مي دهند . ))
(( قافيه يك موزيك جداگانه از وزن براي مطلب است . شعر بي قافيه خانة بي سقف و در است . ))
(( اگرقافيه نباشد چه خواهد بود ؟ حباب تو خالي ! شعر بي قافيه مثل آدم بي استخوان و وزن بي ضرب است. به حسب ذوق و پس از كار زياد خودتان مي توانيد پيدا كنيد كجا خواننده منتظر قافيه است . هر كه اين انتظار را شناخت قافيه را شناخته است . ))
چنانكه ديديم بنيانگذار شعر نو مي گويد : (( شعر بي قافيه آدم بي استخوان است )) و در جاي ديگر : (( شعر بي قافيه خانة بي سقف و در است . )) سخن نيما را اگر به بيان ديگر بازگو كنيم بايد بگوئيم : (( شعر بي قافيه شعر نيست زيرا آدم بي استخوان آدم نيست و خانة بي سقف و در خانه نيست . ))
استناد به سخن نيما در مورد قافيه و نيز توجه او به وزن در بسياري از شعرها به معني طرفداري از استمرار اسلوبهاي كهن و رعايت وزن و قافيه به شيوة سنتي نيست . هرگز نمي توان انكار كرد كه نوآوري و ايجاد تغيير و تحول در شعر فارسي نياز زمانه بود و ظهور شعر نو و شاعران نو گو به شعر فارسي طراوت و تازگي بخشيد . تداوم شعر به يك شيوه و يك شكل و تكرار مضامين گذشته در طول مدتي بيش از هزار سال خسته كننده و ملال آور بود .
اگر نياز زمانه نبود چگونه شعر نو در برابر شعر پر اقتدار كهن ياراي خودنمايي داشت ؟
در ضرورت نوآوري و لزوم تغيير و تحول در شعر فارسي به اندازة كافي سخن گفته شده و ظهور صدها شاعر نوگو و ارائه اشعاري زيبا به شيوة نو جايي براي انكار اين شعر باقي نگذاشته است . اما در چگونگي شعر نو و معيارها و ضوابطي كه آن را مشخص مي سازد سخن بسيار است .
همزمان با نيما و بعد از او گروه بيشماري به عنوان شاعر نوگو در عرصة شعر ظاهر شدند و به زعم خود اشعارشان را در روزنامه ها و مجلات و دفترها و ديوانهاي گوناگون منتشر ساختند . برخي بدون استحقاق ، تنها به لطف همفكران و دوستان روزنامه نگار به نام و شهرتي دست يافتند . در ساخته هاي آنها اثري از تازگي ، زيبايي لفظ و زيبايي معني نمي توان يافت اما ملاحظات عقيدتي و همفكري و دوستي ، آنان را به شهرت كاذب رسانيد .
نيما خود از اين مدعيان نوگويي و ساخته هايشان در رنج و عذاب بود و مي گفت :
((نمونه ها ي تازه ترين شعرهاي ما نشانة نموداري از شك و ترديد و ندانم كاري و كارهاي بي نظم و از پيش خود است . چون اساس كار از روي هوسناكي است و كمتر از روي واقعيت و لزوم و حالي شعر گفته مي شود كمتر از روي واقعيت و لزوم و حالي هم گوينده پي جوي مصالح و وسايل كار خود است ؛ در صورتي كه ما آغاز مي كنيم و در آغاز به كار نقصان بيشتر است و به دانستن راه و تجربة ديگران
(( قافيه در نظر من زيبايي و طرح بندي است كه به مطلب داده مي شود و موزيك طبيعي كلام را درست مي كند ... قافيه مقيد به جمله خود است ؛ همين كه مطلب عوض شد و جملة ديگر روي كار آمد قافيه به آن نمي خورد .))
(( قافيه مال مطلب است ، زنگ مطلب است . مطلب كه جدا شد قافيه جداست . در هر دو مطلب اگر دو قافيه شد ، يقين مي دانم مثل من زشت خواهي دانست . قدما اين را قافيه مي دانستند ولي قبول اين مطلب بيذوقي است . براي ما ، كه به طبيعت كلام دست به هم مي دهيم ، هر جا كه مطلبي است در پايان آن قافيه است . دو كلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهي اثر قافيه را به هم مي دهند . فراموش نكنيد وقتي كه مطلب تكه تكه و در جملات كوتاه كوتاه است اشعار شما حتماً بايد قافيه نداشته باشد . همين نداشتن عين داشتن است و در گوش من لذت بيشتري مي دهد . ))
(( شعر بي قافيه آدم بي استخوان است ... قافيه بندي ، آن طور كه من مي دانم و زنگ مطلب آن را اسم مي گذارم ، بسيار بسيار مشكل است و بسيار بسيار لطيف و ذوق مي خواهد . قافيه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافيه و من قافيه را بردة خويش ساخته ام . ))
(( قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد . مطلب كه جداشد قافيه جداست ... لازم نيست قافيه در حرف روي متفق باشد ، دو كلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهي اثر قافيه را به هم مي دهند . ))
(( قافيه يك موزيك جداگانه از وزن براي مطلب است . شعر بي قافيه خانة بي سقف و در است . ))
(( اگرقافيه نباشد چه خواهد بود ؟ حباب تو خالي ! شعر بي قافيه مثل آدم بي استخوان و وزن بي ضرب است. به حسب ذوق و پس از كار زياد خودتان مي توانيد پيدا كنيد كجا خواننده منتظر قافيه است . هر كه اين انتظار را شناخت قافيه را شناخته است . ))
چنانكه ديديم بنيانگذار شعر نو مي گويد : (( شعر بي قافيه آدم بي استخوان است )) و در جاي ديگر : (( شعر بي قافيه خانة بي سقف و در است . )) سخن نيما را اگر به بيان ديگر بازگو كنيم بايد بگوئيم : (( شعر بي قافيه شعر نيست زيرا آدم بي استخوان آدم نيست و خانة بي سقف و در خانه نيست . ))
استناد به سخن نيما در مورد قافيه و نيز توجه او به وزن در بسياري از شعرها به معني طرفداري از استمرار اسلوبهاي كهن و رعايت وزن و قافيه به شيوة سنتي نيست . هرگز نمي توان انكار كرد كه نوآوري و ايجاد تغيير و تحول در شعر فارسي نياز زمانه بود و ظهور شعر نو و شاعران نو گو به شعر فارسي طراوت و تازگي بخشيد . تداوم شعر به يك شيوه و يك شكل و تكرار مضامين گذشته در طول مدتي بيش از هزار سال خسته كننده و ملال آور بود .
اگر نياز زمانه نبود چگونه شعر نو در برابر شعر پر اقتدار كهن ياراي خودنمايي داشت ؟
در ضرورت نوآوري و لزوم تغيير و تحول در شعر فارسي به اندازة كافي سخن گفته شده و ظهور صدها شاعر نوگو و ارائه اشعاري زيبا به شيوة نو جايي براي انكار اين شعر باقي نگذاشته است . اما در چگونگي شعر نو و معيارها و ضوابطي كه آن را مشخص مي سازد سخن بسيار است .
همزمان با نيما و بعد از او گروه بيشماري به عنوان شاعر نوگو در عرصة شعر ظاهر شدند و به زعم خود اشعارشان را در روزنامه ها و مجلات و دفترها و ديوانهاي گوناگون منتشر ساختند . برخي بدون استحقاق ، تنها به لطف همفكران و دوستان روزنامه نگار به نام و شهرتي دست يافتند . در ساخته هاي آنها اثري از تازگي ، زيبايي لفظ و زيبايي معني نمي توان يافت اما ملاحظات عقيدتي و همفكري و دوستي ، آنان را به شهرت كاذب رسانيد .
نيما خود از اين مدعيان نوگويي و ساخته هايشان در رنج و عذاب بود و مي گفت :
((نمونه ها ي تازه ترين شعرهاي ما نشانة نموداري از شك و ترديد و ندانم كاري و كارهاي بي نظم و از پيش خود است . چون اساس كار از روي هوسناكي است و كمتر از روي واقعيت و لزوم و حالي شعر گفته مي شود كمتر از روي واقعيت و لزوم و حالي هم گوينده پي جوي مصالح و وسايل كار خود است ؛ در صورتي كه ما آغاز مي كنيم و در آغاز به كار نقصان بيشتر است و به دانستن راه و تجربة ديگران