• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

كانت، فیلسوف روشنگری

parisa

متخصص بخش
00010371_Immanuel%20Kant.jpg



صد و پنجاه سال از مرگ ایمانوئل كانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر كونیگزبرگ كه یكی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری كرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پیش از آن، در عزلت كامل زیسته بود و دوستانش به فكر مراسم خاكسپاری ساده ای بودند. اما این فرزند یك پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاك سپرده شد. هنگامی كه خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاكسپاری، تمام عبور و مرور در كونیگزبرگ بازایستاد. كاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حركت بود. آنگونه كه معاصران گزارش می دهند، اهالی كونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه ای به خود ندیده بودند. به راستی این حركت شگفت آمیز و خودانگیخته به چه معنایی می توانست باشد؟ آوازه كانت به مثابه فیلسوفی بزرگ و انسانی نیك، به هیچ وجه قادر نیست این موضوع را به اندازه كافی توضیح دهد. به نظر من، این رویدادها معنایی ژرف تر داشت. می خواهم خطر كرده، این حدس را پیش كشم كه در آن هنگام، در سال ۱۸۰۴ ، تحت سلطنت مطلقه فریدریش ویلهلم سوم، آن ناقوسهایی كه برای كانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلابهای آمریكا و فرانسه بود: پسآهنگ ایده های سالهای ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹. كانت برای شهروندان خود، به نماد این ایده ها تبدیل شده بود و آنان به تشییع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پیام آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نیز منادی جهان وطنی و رهایی خویش به یاری دانش و آنچه كه شاید مهم تر است یعنی صلح جاویدان بر روی زمین، قدردانی كنند.
بذرهای همه این ایده ها، از طریق انگلستان و در قالب كتاب «نامه هایی از لندن درباره انگلیسی ها» اثر ولتر منتشر به سال ۱۷۳۲ به قاره اروپا رسیده بود. ولتر در این كتاب به مقایسه شكل حكومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزیده بود. او شكیبایی مذهبی انگلیسی را با نابردباری كلیسای رومی و قدرت روشنی بخش نظام كیهانی اسحاق نیوتن و تجربه گرایی تحلیلی جان لاك را با جزمیت گرایی رنه دكارت مقایسه كرده بود.
كتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود كه در تاریخ جهان با اهمیت است. جنبشی كه میل تهاجمی خودویژه آن در انگلستان فهمیده نشد، چرا كه با مناسبات این كشور همخوانی نداشت.
این جنبش را معمولا” در فرانسه éclaircissementو در آلمانیAufklärung [روشنگری] می نامند. تقریبا” همه جنبشهای مدرن فلسفی و سیاسی را می توان به طور مستقیم یا غیرمستقیم، ناشی از آن دانست. زیرا این جنبش ها یا بی میانجی از روشنگری تكوین یافته اند و یا در واكنش رومانتیك علیه روشنگری؛ در این واكنش، رومانتیك ها با تمسخر از آن به عنوان «روشنگری بازی» (Aufklärerei ) یا «روشنگری پردازی» (Aufkläricht) نام می بردند.
شصت سال پس از مرگ كانت، این ایده در اصل انگلیسی، به انگلیسی ها به مثابه یك «روشنفكری سطحی و پرمدعا» معرفی شد و واژه انگلیسی enlightenment كه در آن زمان برای نخستین بار به كار رفت، به عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتی امروز هم برای خواننده انگلیسی، دارای چاشنی یك «روشنگری بازی» سطحی و پر مدعاست.
كانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسین پیكارگر بزرگ آن بود. به خوبی می دانم كه این نظر امروز رایج نیست. زیرا در حالی كه من كانت را واپسین پیكارگر روشنگری می بینم، او را اغلب، بنیانگذار مكتبی می دانند كه روشنگری را نابود كرد ـ مكتب رومانتیك «ایده آلیسم آلمانی»، مكتب فیشته، شلینگ و هگل. من مدعی ام كه این برداشت ها با یكدیگر ناسازگارند.
فیشته و بعدها هگل كوشیدند از آوازه كانت به نفع خود بهره برداری كنند. آنان او را بانی مكتب خود معرفی كردند. اما كانت آن اندازه عمر طولانی كرد تا ابراز نزدیكی های مكرر فیشته را كه خود را جانشین و وارث كانت معرفی می كرد، واپس زند. كانت در مقاله منتشر شده خود به نام «توضیح در ارتباط با نظریه علم فیشته» (۷ اوت ۱۷۹۹) كه كمتر شناخته شده است، تا آنجا پیش رفت كه نوشت: «خدا ما را از شر دوستانمان حفظ كند … چرا كه در میان این به اصطلاح دوستان … فریبكاران و نیرنگ بازانی یافت می شوند كه در فكر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خیرخواهی اختیار می كنند و از كمند آنان نمی توان به اندازه كافی در امان بود». اما پس از مرگ كانت، هنگامی كه او دیگر نمی توانست از خود دفاع كند، این شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مكتب ملی گرایی رومانتیك قرار داده شود و در واقع اینكار علیرغم همه چیزهایی كه او علیه روح رومانتیسم، شور احساساتی و شیفتگی گفته و نوشته بود، با موفقیت عملی گشت.
اما گوش فرادهیم كه خود كانت درباره ایده روشنگری چه می گوید. او می نویسد: «روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود كرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به كاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. این نابالغی هنگامی خودكرده است كه علت آن نه كاستی فهم، بلكه كاستی عزم و دلیری در به كاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. Sapere aude! : در به كار بردن فهم خویش شهامت داشته باش! لذا اینست گزینسخن روشنگری».
چیزی كه كانت در اینجا می گوید، بدون تردید یك اقرار شخصی است؛ این بخشی از سرگذشت خود اوست. وی كه در مناسبات فقیرانه و با چشم انداز محدود پیتیسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهایی خویشتن از طریق دانستن را پیمود. او در سالهای بعد (آنگونه كه هیپل گزارش می دهد) گاهی با هراس به « بردگی دوران جوانی اش» در گذشته، یعنی زمان نابالغی معنوی خویش نظر می افكند. می توان گفت كه ایده رهایی معنوی خویش، ستاره راهنما و پیكار برای تحقق و اشاعه این ایده، مضمون زندگی او بود.

 

parisa

متخصص بخش
مكانیك آسمانی و كیهان شناسی نیوتن نقش تعیین كننده در این پیكار را، فیزیك و مكانیك آسمانی نیوتن بازی می كرد كه آنها هم در قاره اروپا توسط ولتر معروف شده بود منظومه جهانی كوپرنیك و نیوتن، در تكامل فكری كانت، نیرومندترین تاثیر را بر جای گذاشت. نخستین كتاب مهم او یعنی تاریخ طبیعی عمومی و نظریه آسمان، دارای این عنوان فرعی جالب بود: « تحقیق درباره قانون و خاستگاه مكانیكی سراسر ساختمان جهان بر پایه آغازه های نیوتنی». این، بزرگترین طرحی است كه تا آنزمان درباره كیهان شناسی (Kosmologie ) و آموزه پیدایش و تكامل كیهان (Kosmogonie) ریخته شد. این طرح مشتمل بر نخستین فرمولبندی روشن برای نه فقط نظریه ای است كه امروزه بطور عادی فرضیه «كانت ـ لاپلاس» درباره خاستگاه منظومه شمسی نامیده می شود، بلكه همچنین كاربست این نظریه بر خود منظومه راه شیری است ( كه تامس رایت پنج سال پیش از آن، آن را به مثابه منظومه ستارگان تفسیر كرده بود). كانت بدینوسیله پیشاپیش ایده جینز را مطرح ساخته بود. اما حتی این امر نیز در سایه توضیح كانت درباره ستارگان سحابی به مثابه راه های شیری و منظومه ستارگان دور قرار می گیرد كه با توضیحات [امروزی] خود ما تطابق دارد.
آنگونه كه كانت در یكی از نامه های خود توضیح می دهد، مساله كیهان شناسی بود كه او را به نظریه شناخت و سنجش خرد ناب رهنمون شد. مساله ای كه او در تلاش حل آن بود ـ و هیچ دانشمند كیهان شناس را از این مهلكه خلاصی نیست ـ مسأله پیچیده كرانمندی یا ناكرانمندی جهان هم در رابطه با مكان و هم با زمان است. برای مسآله كرانمندی یا ناكرانمندی جهان در مكان، از زمان اینشتاین به بعد راه حل پیشنهادی درخشانی وجود دارد، یعنی جهانی كه كرانمند، اما بی مرز است. در واقع می توان گفت كه اینشتاین، گره های كانتی را به این ترتیب گشود؛ اما او برای این منظور سلاحهای به مراتب تیزتری در اختیار داشت تا كانت و معاصران او. برای مسأله كرانمندی یا ناكرانمندی زمانی جهان، بر عكس تا امروز راه حل پیشنهادی روشن كننده ای وجود ندارد.
كانت در همان نامه گزارش می دهد كه مساله مركزی سنجش خرد ناب را هنگامی یافت كه در تلاش بود تصمیم بگیرد كه آیا جهان آغازی زمانی دارد یا خیر. او با شگفتی كشف كرد كه برای هر دو امكان، ظاهرا” برهانهای معتبری قابل عرضه اند. هر دو برهان جالب اند و دنبال كردن آنها صرفا” نیازمند دقت است. اما طولانی و برای فهمیدن دشوار نیستند.
برای اینكه نخستین برهان را آماده كنیم، با تحلیل مفهوم توالی بی پایانی از سالها (یا روزها و یا هر نوع فاصله زمانی برابر و محدود) آغاز می كنیم. چنین توالی نامحدودی از سالها، توالی ای است كه همواره ادامه دارد و هرگز به پایان نمی رسد. این توالی هیچگاه نمی تواند تمام شود. یك توالی بی پایان تمام شده و كامل (برای كانت) مهمل و بی معنا یا نچیز (Unding) و تناقضی در خود است. نخستین برهان كانت به صورت زیر استدلال می شود: جهان باید آغازی در زمان داشته باشد، چرا كه در غیر اینصورت در لحظه حاضر یك توالی بی پایان از سالها گذشته است و از همین رو باید به طور پایان یافته و كامل وجود داشته باشد. اما این موضوع، چنانكه دیدیم غیر ممكن است. به این ترتیب نخستین برهان مستدل می شود.
برای اینكه دومین برهان را آماده كنیم، با تحلیل مفهوم زمانی كاملا” تهی آغاز می كنیم ـ زمان پیش از پیدایش جهان. چنین زمان تهی ای كه در آن هیچ چیز وجود ندارد، باید ضرورتا” زمانی باشد كه در آن فاصله ای زمانی از فاصله زمانی دیگر، به لحاظ رابطه ای زمانی نسبت به اشیاء و رویدادها متفاوت نباشد؛ چرا كه اصلا” اشیاء و رویدادها وجود ندارند. اما اینك واپسین فاصله زمانی چنین زمان تهی ای را در نظر بگیریم ـ فاصله زمانی ای را كه بلافاصله پیش از آغاز جهان قرار دارد: به این ترتیب آشكار می شود كه این فاصله زمانی از بقیه فاصله های زمانی پیشین به این لحاظ متفاوت است كه در یك ارتباط زمانی تنگ و بلاواسطه با رویدادی معین، یعنی پیدایش جهان قرار دارد؛ از طرف دیگر همانگونه كه دیدیم، همان فاصله زمانی، تهی است یعنی نمی تواند در رابطه ای زمانی با یك رویداد قرار گیرد. لذا این فاصله زمانی تهی واپسین، چیزی مهمل و بی معنا و تناقضی در خود است. دومین برهان كانت به صورت زیر استدلال می شود: جهان نمی تواند آغازی در زمان داشته باشد، چرا كه در غیر اینصورت باید یك فاصله زمانی وجود داشته باشد ـ یعنی فاصله زمانی بلاواسطه پیش از پیدایش جهان ـ كه هم تهی و هم دارای این خصوصیت باشد كه در یك رابطه تنگ زمانی با رویدادی در جهان قرار داشته باشد. اما این همانگونه كه دیدیم غیرممكن است. بدین ترتیب دومین برهان مستدل می شود.
ما در اینجا دارای تعارضی میان دو برهان هستیم. كانت چنین تعارضی را یك خلاف آمد (Antinomie ) می نامد و خود را از طرق مشابهی درگیر تعارضات دیگری می بیند، برای مثال از گونه تعارضاتی چون محدودیت جهان در مكان. اما من در اینجا از نزدیكتر به تعارضات دیگر نمی پردازم.
 

parisa

متخصص بخش
مكان و زمان كانت می پرسد: ما از این تعارضات گیج كننده چه درسی می توانیم بگیریم؟ پاسخ او چنین است: تصورات ما از مكان و زمان، قابل كاربست بر روی جهان به مثابه یك كل نیست. تصورات از مكان و زمان، طبیعتا” بر روی اشیاء و رویدادهای معمولی فیزیكی قابل كاربست هست، اما در مقابل، مكان و زمان خود نه شی اند و نه رویداد. آنها را حتی نمی توان مشاهده كرد و دارای خصوصیت كاملا” دیگری هستند. آنها بیشتر نوعی چارچوب برای اشیاء و رویدادها را به نمایش می گذارند؛ می توان آنها را با یك سیستم قفسه ها و یا یك سیستم كاتالوگ برای نظم بخشی به مشاهدات مقایسه كرد. مكان و زمان، به جهان واقعی تجربی اشیاء و رویدادها تعلق ندارند، بلكه متعلق به تجهیزات و ابزارهای روحی و معنوی ما هستند كه توسط آنها به مصاف جهان می رویم. مكان و زمان شبیه ابزارهای مشاهده عمل می كنند. وقتی ما یك رویداد را مشاهده می كنیم، قاعدتا” آن را بلاواسطه و به صورت شهودی (intuitiv ) در یك نظم مكانی ـ زمانی جای می دهیم. از همین رو ما می توانیم مكان و زمان را به مثابه سیستمی نظم دهنده در نظر بگیریم كه بر پایه تجربه قرار ندارد، ولی در تمامی تجربه مورد استفاده قرار می گیرد و بر همه تجربه ها كاربست دارد. به همین دلیل است كه وقتی ما تلاش می كنیم تصور از مكان و زمان را در عرصه ای به كار بندیم كه از هر تجربه ممكن فراتر می رود، دچار دشواری می شویم. و این درست كاری است كه ما در هر دو برهان درباره آغاز جهان انجام دادیم.
كانت به این نظریه ـ كه من خطوط كلی آن را در اینجا ترسیم كردم ـ نام نازیبا و بطور مضاعف گمراه كننده « ایده آلیسم فرارونده» (Transzendentaler Idealismus ) را اطلاق می كند. تنها گذشت زمان كوتاهی لازم بود تا كانت دلیل كافی برای پشیمان شدن از گزینش چنین نامی داشته باشد، چرا كه این نام، بعضی از خوانندگان او را به موضعی سوق داد كه كانت را فردی ایده آلیست بدانند و خیال كنند كه او منكر واقعیت فیزیكی است و اشیاء فیزیكی را تصورات و ایده های صرف می پندارد. كانت تلاش بی ثمری كرد تا روشن سازد كه تنها خصلت تجربی و واقعیت مكان و زمان را منكر شده است، یعنی خصلت تجربی و واقعیتی از آنگونه را كه ما در مورد اشیاء فیزیكی و رویدادها قائلیم. تمام زحمات برای روشن كردن موضع او بی نتیجه بود. دشواری سبك [نگارش] او، سرنوشتش را رقم زد. او محكوم به آن بود كه به عنوان خالق «ایده آلیسم آلمانی» در تاریخ ثبت شود. اینك هنگام آن رسیده است كه در چنین حكمی تجدید نظر شود. كانت همواره تاكید كرده بود كه اشیاء فیزیكی در مكان و زمان واقعی هستند ـ رئال ، نه ایده آل ـ.. و آنچه كه به نگرورزی های (Spekulationen ) بی در و پیكر متافیزیكی مكتب «ایده آلیسم آلمانی» مربوط می شود، عنوان كتاب «سنجش خرد ناب» از طرف كانت با این نیت برگزیده شده بود كه حمله ای انتقادی نسبت به این نگرورزی های به ظاهر عقلانی را اعلام كند. زیرا آنچه را كه «سنجش» به نقد می كشد، همان خرد ناب است: او استنتاج های عقلی در مورد جهان را می سنجد كه محمول «ناب» به این معنا برازنده آنهاست كه متأثر از تجربه های حسی نیستند و از طریق مشاهده كنترل نشده اند. كانت «خرد ناب» را از این طریق می سنجد كه نشان می دهد، استدلال ناب و نگرورزانه و از طریق مشاهدات كنترل نشده درباره جهان، ما را همواره گرفتار خلاف آمدها (Antinomien ) می كند. او نقد خود را تحت تأثیر هیوم با این نیت نوشت كه نشان دهد، مرزهای ممكن تجربه های حسی و مرزهای نظریه پردازی عقلانی درباره جهان یكی هستند.
هنگامی كه كانت كشف كرد، این نظریه دربردارنده كلیدی برای حل یك مساله مهم دوم ـ یعنی اعتبار فیزیك نیوتنی ـ است، باور كرد كه اثبات صحت این نظریه را یافته است. كانت نیز مانند همه فیزیكدانان هم عصر خود كاملا” اعتقاد داشت كه نظریه نیوتن درست و مناقشه ناپذیر است. او چنین نتیجه گرفت كه این نظریه نمی تواند فقط نتیجه مجموعه ای از مشاهدات باشد. اما مبنای حقیقت آن چه چیز دیگری می توانست باشد؟ كانت به این صورت به مقابله با این مساله رفت كه نخست برای خود، مبنای حقیقت هندسه را روشن ساخت. او گفت كه هندسه اقلیدسی نه بر پایه مشاهدات، كه بر پایه شهود مكانی و فهم شهودی ما از رابطه های مكانی استوار است (“سهش ناب” مكان). فیزیك نیوتنی نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. اگر چه از طریق مشاهدات تایید می شود، اما نتیجه مشاهدات نیست، بلكه نتیجه روش اندیشه ما، یعنی روشهایی است كه ما به كار می بندیم تا دریافت های حسی خود را منظم كنیم، در رابطه با یكدیگر قرار دهیم، با دریافت های حسی پیشین ادغام كنیم و بفهمیم. داده های حسی نه، بلكه فهم ما ـ یعنی سازمان و ساختمان دستگاه انطباق گر روحی ما ـ مسئول نظریه های علوم طبیعی ماست. طبیعتی كه ما از راه نظم و قوانین حاكم بر آن می شناسیم، حاصل فعالیت نظم بخش و همگونساز روح ماست. فرمولبندی خود كانت در مورد این ایده درخشان است: « فهم، قوانین خود را… از طبیعت نمی گیرد، بلكه این قوانین را برای طبیعت مقرر می كند».
 

parisa

متخصص بخش
«چرخش كوپرنیكی» كانت این فرمولبندی در عین حال بیانگر ایده ای است كه كانت با غرور از آن به عنوان «چرخش كوپرنیكی» خود یاد می كند. او می نویسد: « كوپرنیك پس از آن كه در روشن ساختن جنبشهای جرمهای آسمانی بر پایه این فرض كه همه سپاه اختران پیرامون نگرنده می گردند، به شیوه ای مطلوب توفیق نیافت، كوشید تا ببیند آیا بهتر موفق نخواهد شد اگر نگرنده را پیرامون خود بگرداند و ستارگان را به حال سكون واگذارد؟» این ایده كانت بود كه از طریق چرخش مشابهی، مساله مبنای حقیقت علوم طبیعی را حل كند، یعنی این مساله كه یك دانش طبیعی دقیق از نوع فیزیك نیوتنی چگونه ممكن است و آیا هرگز می توان به آن دست یافت. كانت می گوید، باید این اندیشه را كنار بگذاریم كه ما نگرنده های منفعلی هستیم كه منتظرند تا طبیعت قانونمندیهایش را به آنان تحمیل كند. به جای آن باید این اندیشه را بنشانیم كه ما هنگامی كه دریافت های حسی پیشین و جدید خود را ادغام می كنیم، به مثابه نگرنده، نظم و قوانین فهم را به آنها تحمیل می كنیم. كیهان ما، مُهر روح ما را بر خود دارد.
این تذكر كانت در مورد نقش فعال مشاهده كننده، پژوهشگر و نظریه پرداز، تاثیری محو ناشدنی نه تنها بر روی فلسفه، بلكه بر روی فیزیك و كیهانشناسی نیز گذاشت. چیزی شبیه یك جّو فكری كانتی وجود دارد كه بدون آن نظریه های اینشتاین یا بور قابل تصور نیست و حتی می توان اینطور گفت كه ادینگتون هم از این منظر، از كانت كانتی تر است. آری حتا كسانی كه نمی توانند همه جا پیرو كانت باشند (من نیز به آنها تعلق دارم)، با او موافقند كه خرد پژوهشگر «… باید طبیعت را مجبور كند كه به پرسشهای او پاسخ دهد و نه اینكه اختیار خود را به طبیعت بسپارد». پژوهشگر باید طبیعت را از همه طرف معروض پرسش قرار دهد تا بتواند آن را در پرتو تردیدها، حدس ها، ایده ها و الهام های خود ببیند. این، به عقیده من یك نگاه ژرف فلسفی است كه ممكن می سازد، علوم طبیعی ( نه فقط نظری بلكه همچنین عملی) را به مثابه آفریده واقعی بشری بنگریم و تاریخ آن را مانند تاریخ هنر و ادبیات به مثابه بخشی از تاریخ اندیشه مورد بررسی قرار دهیم.
اما می توان برای «چرخش كوپرنیكی» كانت اهمیت دیگری نیز قائل شد، اهمیتی كه ما را به یك دوگانگی در موضع كانت رهنمون می شود. چرا كه این چرخش به حل مساله ای انسانی نائل می گردد كه از طریق خود كوپرنیك ایجاد شده بود: كوپرنیك جایگاه مركزی بشریت در جهان را از او سلب كرد. «چرخش كوپرنیكی» كانت این موقعیت را دوباره جبران كرد. چرا كه كانت نه تنها به ما ثابت می كند كه موقعیت مكانی ما در جهان فاقد اهمیت است، بلكه همچنین به ما نشان می دهد كه جهان ما به یك معنا به دور ما می گردد. چرا كه این ما هستیم كه حداقل بخشی از نظمی را ایجاد می كنیم كه در جهان می یابیم. این ما هستیم كه دانش خود را از جهان می گیریم. این ما هستیم كه جهان را فعالانه می پژوهیم؛ و پژوهش، هنری آفرینشگر است.

چرخش كوپرنیكی در فلسفه اخلاق اكنون خود را از كانتِ كیهان شناس و فیلسوفِ شناخت و علم، متوجه كانتِ فیلسوف اخلاق می كنیم. اطمینان ندارم كه آیا كسی پیش از این، به این موضوع اشاره كرده است كه ایده بنیادین فلسفه اخلاق كانتی نیز، برپایه چرخشی كوپرنیكی استوار و از هر لحاظ با چیزی كه من هم اكنون توضیح دادم منطبق است. زیرا كانت انسان را به قانونگذار اخلاق تبدیل می كند، درست همانگونه كه او را به قانونگذار طبیعت تبدیل كرده بود. او به انسان از طریق این چرخش، همان موقعیت مركزی را در اخلاق می دهد كه پیش از آن در جهان فیزیكی داده بود. كانت فلسفه اخلاق را همانگونه انسانی می كند كه كیهانشناسی را انسانی كرده بود.
آموزه خودآیینی چرخش كوپرنیكی كانت در گستره فلسفه اخلاق، در آموزه خودآیینی (Autonomie) او مستتر است كه در آن می گوید، ما هرگز اجازه نداریم فرمان یك مرجع اقتدار را كوركورانه اطاعت كنیم. حتی نباید كوركورانه خود را تحت سیطره مرجع اقتداری فوق بشری به مثابه قانونگذاری اخلاقی قرار دهیم. هنگامی كه ما در مقابل فرمان مرجع اقتداری قرار می گیریم، همیشه این فقط ما هستیم كه بر پایه مسئولیت خود تصمیم می گیریم كه آیا این فرمان اخلاقی یا غیراخلاقی است. ممكن است یك مرجع اقتدار این قدرت را داشته باشد كه فرمان های خود را بدون اینكه ما قادر به مقاومت در برابر آن باشیم تحمیل كند، ؛ اما هنگامی كه برای ما از نظر فیزیكی ممكن باشد تا شیوه رفتار خود را گزینش كنیم، آن موقع مسئولیت بر عهده ماست، چرا كه تصمیم گیری نزد ماست: ما می توانیم از فرمان اطاعت یا سرپیچی كنیم؛ ما می توانیم مرجع اقتدار را به رسمیت بشناسیم یا آن را طرد كنیم.
همین ایده از طرف كانت، شجاعانه در گستره مذهب مورد استفاده قرار می گیرد. او می نویسد: «اگر چه تردیدآمیز به نظر می آید، اما هرگز نكوهیده نیست كه بگوییم: هر انسانی برای خود خدایی می سازد، و حتی برپایه مفاهیم اخلاقی… باید چنین چیزی برای خود بسازد تا او را كه خالق اوست، پرستش كند. زیرا یك ذات به هر طریق هم كه به عنوان خدا … معرفی و توصیف شود، و یا حتی كسی بخواهد كه چنین ذاتی با چنین اوصافی … هم به نظرش آید، باز باید خود او … در درجه نخست … داوری كند، كه آیا او [وجدانا"] اختیار دارد، آن را یك الوهیت یا وجود خدایی (Gottheit ) بداند و پرستش كند».

قانون اخلاقی فلسفه اخلاق كانتی صرفا” در این گزاره محدود نمی شود كه وجدان انسان، تنها مرجع اقتدار اوست. او همچنین تلاش می كند نشان دهد كه وجدان ما از ما چه می طلبد. او فرمولبندیهای گوناگونی از قانون اخلاقی را ارائه می دهد. یكی از آنها چنین است: « چنان رفتار كن كه بشریت را، چه در شخص خود و چه در شخص هر كس دیگر، همواره همزمان به مثابه غایت به حساب آوری، و نه هرگز تنها به مثابه وسیله». شاید بتوان روح فلسفه اخلاق كانتی را در این كلمات خلاصه كرد: جرات آزاد بودن داشته باش و آزادی دیگران را محترم شمار و از آن پاسداری كن.
كانت برپایه این فلسفه اخلاق، آیین كشورداری مهم خود و آموزه حق بین المللی ملت ها را پی ریزی می كند. او خواستار اتحاد ملل و فدرالیسمی از حكومتهای آزاد با این وظیفه می شود كه صلح جاویدان را بر روی زمین اعلام و ابرام كنند.
 

parisa

متخصص بخش
كانت و سقراط من كوشیدم با خطوطی مختصر، فلسفه كانت را درباره جهان و انسان و ایده های بنیادین او را در این دو مورد ترسیم كنم، كیهانشناسی نیوتنی و فلسفه اخلاق آزادی؛ یعنی همان دو ایده بنیادینی كه خود كانت با كلامی زیبا و تقریبا” همیشه نادرست فهمیده شده بیان كرده است: كلام آسمان پرستاره برفراز ما و قانون اخلاقی در درون ما.
اگر بیشتر به عقب بازگردیم تا نگاه همه جانبه تری نسبت به جایگاه كانت در تاریخ به دست آوریم، می توانیم او را با سقراط مقایسه كنیم. هر دو متهم شدند كه مذهب حكومتی را تباه و جوانان را گمراه كرده اند. هر دو خود را بی گناه اعلام كردند و هر دو برای آزادی اندیشه رزمیدند. آزادی برای آنان معنایی بیشتر از عدم حضور اجبار داشت: آزادی برای آنان تنها شكل ارزشمند زندگی برای حیات انسانی بود.
دفاعیه و مرگ سقراط ایده انسان آزاد را به یك واقعیت زنده تبدیل كرد. سقراط آزاد بود، زیرا نتوانستند روح او را مطیع سازند. او آزاد بود، زیرا می دانست كه نمی توانند گناهی را متوجه او كنند. كانت به این ایده سقراط در مورد انسان آزاد كه میراث مغرب زمین است، در گستره های علم و فلسفه اخلاق معنایی تازه بخشید و به آن ایده جامعه ای از انسانهای آزاد را افزود. زیرا كانت نشان داد كه هر انسانی آزاد است: نه برای اینكه آزاد زاده می شود، بلكه به این دلیل كه با باری زاده می شود، بار مسئولیت نسبت به آزادی تصمیم گیری خویشتن. s
منبع :
Karl R. Popper: Immanuel Kant: Der Philosoph der Aufklärung (Eine Gedächtnisrede zu seinem hundertfünfzigsten Todestag), in:
Auf der Suche nach einer besseren Welt,۱۰. Auflage ۱۹۹۹, Piper Verlag München, S. ۱۳۷-۱۴۷
منبع: سایت ایران امروز
00010371_Immanuel%20Kant.jpg


صد و پنجاه سال از مرگ ایمانوئل كانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر كونیگزبرگ كه یكی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری كرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پیش از آن، در عزلت كامل زیسته بود و دوستانش به فكر مراسم خاكسپاری ساده ای بودند. اما این فرزند یك پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاك سپرده شد. هنگامی كه خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاكسپاری، تمام عبور و مرور در كونیگزبرگ بازایستاد. كاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حركت بود. آنگونه كه معاصران گزارش می دهند، اهالی كونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه ای به خود ندیده بودند.
 
بالا