صد و پنجاه سال از مرگ ایمانوئل كانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر كونیگزبرگ كه یكی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری كرد و در همانجا درگذشت. او از سال ها پیش از آن، در عزلت كامل زیسته بود و دوستانش به فكر مراسم خاكسپاری ساده ای بودند. اما این فرزند یك پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاك سپرده شد. هنگامی كه خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاكسپاری، تمام عبور و مرور در كونیگزبرگ بازایستاد. كاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس های تمام شهر، به دنبال تابوت در حركت بود. آنگونه كه معاصران گزارش می دهند، اهالی كونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه ای به خود ندیده بودند. به راستی این حركت شگفت آمیز و خودانگیخته به چه معنایی می توانست باشد؟ آوازه كانت به مثابه فیلسوفی بزرگ و انسانی نیك، به هیچ وجه قادر نیست این موضوع را به اندازه كافی توضیح دهد. به نظر من، این رویدادها معنایی ژرف تر داشت. می خواهم خطر كرده، این حدس را پیش كشم كه در آن هنگام، در سال ۱۸۰۴ ، تحت سلطنت مطلقه فریدریش ویلهلم سوم، آن ناقوسهایی كه برای كانت به صدا درآمد، پسآهنگ انقلابهای آمریكا و فرانسه بود: پسآهنگ ایده های سالهای ۱۷۷۶ و ۱۷۸۹. كانت برای شهروندان خود، به نماد این ایده ها تبدیل شده بود و آنان به تشییع جنازه او آمده بودند تا از او همچون آموزگار و پیام آور حقوق بشر و برابری در مقابل قانون و نیز منادی جهان وطنی و رهایی خویش به یاری دانش و آنچه كه شاید مهم تر است یعنی صلح جاویدان بر روی زمین، قدردانی كنند.
بذرهای همه این ایده ها، از طریق انگلستان و در قالب كتاب «نامه هایی از لندن درباره انگلیسی ها» اثر ولتر منتشر به سال ۱۷۳۲ به قاره اروپا رسیده بود. ولتر در این كتاب به مقایسه شكل حكومت مشروطه انگلستان و سلطنت مطلقه در قاره اروپا مبادرت ورزیده بود. او شكیبایی مذهبی انگلیسی را با نابردباری كلیسای رومی و قدرت روشنی بخش نظام كیهانی اسحاق نیوتن و تجربه گرایی تحلیلی جان لاك را با جزمیت گرایی رنه دكارت مقایسه كرده بود.
كتاب ولتر سوزانده شد، اما انتشار آن، سرآغاز جنبشی فلسفی بود كه در تاریخ جهان با اهمیت است. جنبشی كه میل تهاجمی خودویژه آن در انگلستان فهمیده نشد، چرا كه با مناسبات این كشور همخوانی نداشت.
این جنبش را معمولا” در فرانسه éclaircissementو در آلمانیAufklärung [روشنگری] می نامند. تقریبا” همه جنبشهای مدرن فلسفی و سیاسی را می توان به طور مستقیم یا غیرمستقیم، ناشی از آن دانست. زیرا این جنبش ها یا بی میانجی از روشنگری تكوین یافته اند و یا در واكنش رومانتیك علیه روشنگری؛ در این واكنش، رومانتیك ها با تمسخر از آن به عنوان «روشنگری بازی» (Aufklärerei ) یا «روشنگری پردازی» (Aufkläricht) نام می بردند.
شصت سال پس از مرگ كانت، این ایده در اصل انگلیسی، به انگلیسی ها به مثابه یك «روشنفكری سطحی و پرمدعا» معرفی شد و واژه انگلیسی enlightenment كه در آن زمان برای نخستین بار به كار رفت، به عنوان ترجمه Aufklärung (éclaircissement) حتی امروز هم برای خواننده انگلیسی، دارای چاشنی یك «روشنگری بازی» سطحی و پر مدعاست.
كانت به روشنگری باور داشت؛ او واپسین پیكارگر بزرگ آن بود. به خوبی می دانم كه این نظر امروز رایج نیست. زیرا در حالی كه من كانت را واپسین پیكارگر روشنگری می بینم، او را اغلب، بنیانگذار مكتبی می دانند كه روشنگری را نابود كرد ـ مكتب رومانتیك «ایده آلیسم آلمانی»، مكتب فیشته، شلینگ و هگل. من مدعی ام كه این برداشت ها با یكدیگر ناسازگارند.
فیشته و بعدها هگل كوشیدند از آوازه كانت به نفع خود بهره برداری كنند. آنان او را بانی مكتب خود معرفی كردند. اما كانت آن اندازه عمر طولانی كرد تا ابراز نزدیكی های مكرر فیشته را كه خود را جانشین و وارث كانت معرفی می كرد، واپس زند. كانت در مقاله منتشر شده خود به نام «توضیح در ارتباط با نظریه علم فیشته» (۷ اوت ۱۷۹۹) كه كمتر شناخته شده است، تا آنجا پیش رفت كه نوشت: «خدا ما را از شر دوستانمان حفظ كند … چرا كه در میان این به اصطلاح دوستان … فریبكاران و نیرنگ بازانی یافت می شوند كه در فكر تباهی ما هستند ولی در ظاهر زبان خیرخواهی اختیار می كنند و از كمند آنان نمی توان به اندازه كافی در امان بود». اما پس از مرگ كانت، هنگامی كه او دیگر نمی توانست از خود دفاع كند، این شهروند جهانی مورد استفاده قرار گرفت تا در خدمت اهداف مكتب ملی گرایی رومانتیك قرار داده شود و در واقع اینكار علیرغم همه چیزهایی كه او علیه روح رومانتیسم، شور احساساتی و شیفتگی گفته و نوشته بود، با موفقیت عملی گشت.
اما گوش فرادهیم كه خود كانت درباره ایده روشنگری چه می گوید. او می نویسد: «روشنگری، برون رفت انسان از نابالغی خود كرده است. نابالغی یعنی ناتوانی در به كاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری. این نابالغی هنگامی خودكرده است كه علت آن نه كاستی فهم، بلكه كاستی عزم و دلیری در به كاربردن فهم خویش بدون رهنمود دیگری باشد. Sapere aude! : در به كار بردن فهم خویش شهامت داشته باش! لذا اینست گزینسخن روشنگری».
چیزی كه كانت در اینجا می گوید، بدون تردید یك اقرار شخصی است؛ این بخشی از سرگذشت خود اوست. وی كه در مناسبات فقیرانه و با چشم انداز محدود پیتیسم بزرگ شده بود، شجاعانه راه رهایی خویشتن از طریق دانستن را پیمود. او در سالهای بعد (آنگونه كه هیپل گزارش می دهد) گاهی با هراس به « بردگی دوران جوانی اش» در گذشته، یعنی زمان نابالغی معنوی خویش نظر می افكند. می توان گفت كه ایده رهایی معنوی خویش، ستاره راهنما و پیكار برای تحقق و اشاعه این ایده، مضمون زندگی او بود.