• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

لیله الامتحانات(انیشتین/ناپلنون/کاپیتان نمو...بیا توووو)

H@DI

کاربر ويژه
سلااااااااااااااام دوستای عزیزم....شبای امتحان نزدیکه و به همین مناسبت من اين تاپیک رو ميزنم از اول امتحانا تا آخرش ،
قبل و بعد امتحان خاطره ،داستان و...هرچیزه جالبی که پیش میاد واستونو اینجا بذاریدو دور همی به هم بخندیم:غش2::غش2::غش2::غش2:

اینکه اخر امتحانا هر کسی کارنامشو میذاره :شاد::شاد::شاد:


پس حسابی درس بخونید که خدا درس خون ها رو دوست دارد:بله::بله::بله:

راستی عکس از تقلباتون یا کتاباتونو هررررر چیزی مربوط به امتحانم میتونید بذارید .
.
.
.
پیــــــــــــش به سوی خررررر زدددنننننننن ....:تعجب::تعجب::تعجب::تعجب:
تاریخ ثبت تاپیک90/10/19
 

H@DI

کاربر ويژه
لذتی که در گرفتن نمره 10 با تقلب هست در نمره 20 بدون تقلب نیست



:غش2::غش2::غش2::غش2::غش2:
 

H@DI

کاربر ويژه
1f2pkkbq3670bvafumu.jpg





تا حالا واستون پیش اومده؟
 

H@DI

کاربر ويژه
یعنی حال میکنم شبای دیگه تا 3 نصف شب تو نت پلاسیما :شاد::شاد::شاد:

اما امان از شب امتحان خود 9 میگیریم میخوابیم تا صبح :تعجب::تعجب::تعجب::تعجب:



ya6wlzk78n9i8gevt7y2.gif





توجه کردین شب امتحان که میشه انگار مفسر همه چی هستیم
از زمین و آسمون
از یمین و یسار فکره که میاد تو ذهنمون
کاش لا اقل یکیش درسی بود



m6x6vty58nh7cck41k4p.jpg
 

amininho

متخصص بخش کامپیوتر
صد در صد
عالیه ولی یکم دیر زدی
منم اینو بگم امروز امتحان ادبیات فارسی داشتیم و چند روز تموم درس خوندم
طوری شده بود که دیگه کل ادبیات رو حفظ بودم :نیش:
امروز رفتم سر جلسه همه سوالا رو جواب دادم رسیدم به آخر دیدم یه سوال اومده که من یادم رفته بود
یا هابیل و قابیل بود یا هارون و قارون
یک ساعت تموم نشستم و فکر کردم و به نتیجه نرسیدم و شانسی نوشتم هارون و قارون بعد جلسه کتاب رو دیدم هابیل و قابیل بود:نیش:
 

amininho

متخصص بخش کامپیوتر
ولی این رو هم بگم وقتی تو امتحان یه غلطی داری و از خوش شانسی اون روزی که معلم ورقه ها رو اصلاح می کنه بی حوصله باشه و غلط رو نمی بینه خیلی می چسبه :نیش:
 

H@DI

کاربر ويژه
سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی میکنی آخرش نصف صفحه هم پر نمیشه، بعد یه نفر بلند میشه میگه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم...
اون لحظه میخوای صندلی رو از پهنا بکنی تو دهن طرف




:تنبیه::تنبیه::تنبیه:

:قاطی::قاطی::قاطی::قاطی::قاطی:
 

H@DI

کاربر ويژه
من موندم این موفق باشید ته برگه امتحانی چیه؟!!!
تو که میخوای مارو بندازی،
چرا میگی موفق باشید!!!



:31::31::31::31::31::31::31::31:
 

H@DI

کاربر ويژه
ذکر ایام فرجه روزی صدبار : خدایا غلط کردم این ترم رو مشروط نشم از ترم بعد میخونم



:غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2:
 

H@DI

کاربر ويژه
بوی شوم امتحان آید همی
یار صفر مهربان آید همی
ما ز تعلیم و تعلم خسته ایم
دل به امید تقلب بسته ایم
ما برای کسب مدرک آمدیم
نی برای درک مطلب آمدیم

ایام سوگواری امتحانات بر عموم دانشجویان تسلیت باد



:دعا::دعا::دعا::دعا::دعا::دعا:
 

H@DI

کاربر ويژه
کوچیک که بودیم همین که فصل امتحانا میرسید گل کوچیک و فوتبال تو کوچه بازارش گرم میشد.صبح و بعد از ظهر فوتبال بازی میکردیم.هیچ موقع هم مثل فصل امتحانا فوتبال حال نمیداد.

حالا که بزرگ شدیم و میریم دانشگاه همین که فصل امتحانا میرسه هیچی مثل pes2012 و فیلم و سریال و نت گردی حال نمیده.ولی الان فیلم و سریال و بازیه که سرم ریخته...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


تشکّر ویژه :دست:
کلی خندیدم. مرسی هادی گل:گل:
منم میگم موفق باشی:10:
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
تجربه ای هم من در گوشی خدمت شما بگم! :شاد:
فصل امتحانات از پر بازدیدترین روزهای اینترنت و سایت هاست.
مخصوصاً در رابطه با انجمن ها، میشه بسیاری از دوستانی رو که شاید خیلی به سختی بشه دیدشون رو زیارت کرد! :giggle:
---
 

H@DI

کاربر ويژه
سلام علی چطوری خوبی -شنیدم حسابداری میخونی ترم چندی ؟

بچه ها 5 شنبه 2 تا امتحان سخت دارم
 

H@DI

کاربر ويژه
خدایا پوزه این استاد های بی شرف رو به خاک بمالون!
خدایا تو این شب های در به دری و اضطراب اساتید رو از نعمت آسایش محروم بدار!:دعا::دعا::دعا:
خدایا کارامون گره خورده محتاج 10 هستیم ما رو با قبول شده ها محشور ( مشحون - محشون - مشهور -:تعجب::تعجب: ) ) بگردان!:دعا::دعا:
خدایا ده بسه!


:غش2::غش2::غش2:
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
سلام علی چطوری خوبی -شنیدم حسابداری میخونی ترم چندی ؟

بچه ها 5 شنبه 2 تا امتحان سخت دارم

سلام
مرسی هادی جان، بله حسابداری میخونم، البته تقریباً تموم شده جز چندتا واحد مصلحتی که برای این ترم بود و در حال اتمام هستند!:شاد:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


:گل:

لیلة الامتحان من یه کمی بیات شده و البتّه حرف از یوم الامتحانه :خنده2: :

امتحان قواعد عربی داشتم. یه مبحث پیچیده بود به درازای چند صفحه که هرچی می خوندم خوب توی ذهنم نمی موند و مطمئن بودم که حتماً چند عدد سؤال زیرکانه ازش میاد. رفتم سراغ خودش:بدجنس: ... تقلبو میگم! :راز: روی دستمال کاغذی تا می تونستم نوشتم!(اونایی که به نمره ی حلال بسنده نمی کنید، این روش کم خطره، امتحان کنید!)

رفتم سر جلسه دیدم به به! از مراقب فقط 2 تا صندلی فاصله دارم. روی یه صندلی بلند نشسته بود، بدجوریم حواسش جمع بود. امّا دوتا سؤال اومده بود و باید یه کاری می کردم. تمام وقت پرپر زدم و این خانوم از نزدیک ما جنب نخورد! تا اینکه دقایق آخر جلسه رسید و سالن خلوت شد. مراقب عزیز لطف کردن و رفتن دوردست ها پیش همکاراشون :12:. یه گُله مراقب که جیک جیک و ریز ریز می گفتن و می خندیدن امّا مراقب بودنااااا :نیش: ، چشمشون همچنان به اطراف بود. امّا به هر سختی بود خوندم و نوشتم:8:.
وقت تموم شد. بلند شدم برگه رو تحویل بدم به نزدیک ترین کسی که اونجا بود. یکی از همون مراقب های گُله ای(!) با اقتدار نشسته بود و حس کردم بد داره نگاه می کنه!:مشکوک: با چهره ی جدّی و لحن جدّی تر گفت: بیا اینجا!:تعجب: دلم ریخت. گفتم خدایا چی میخواد بهم بگه؟!!:48: نکنه برگه رو بگیره :73: و... (آخه قبلاً دیده بودم که یکیشون برگه ی یکی از دخترا رو گرفته بود و بنده ی خدا انقد گریه و التماس کرد دلمون کباب شد و آخر هم مراقب بزرگوار کوتاه نیومد! :تعجب:)
القصّه ... مضطرب بودم ولی خودمو نباختم و با ذکر یا ستّار العیوب و ... :نیش2:(اینا شوخی بود) رفتم سمتش. دوتا از دوستام که میدونستن چه کردم جلوی در منتظر بودن و با نگرانی نگام می کردن. رسیدم به خانوم مراقب و برگه رو گرفت :52: یه نگاهی بهش کرد بعد دستشو جلو آورد :فکر::مشکوک:
گوشه ی شالمو گرفت و گفت... گفت: :گریه: .... شال گردنت چقد قشنگه! دستبافه؟ (- 0 -) :هنگ:.....:غش2:
دلم میخواست این :تنبیه: بود و نشونش میدادم چه جوری داره با جون مردم بازی میکنه!:10:
دوستام خنده ی آبروبرانه ای کردن و از در خارج شدن، منم با سبکبالی رفتم که بهشون بپیوندم:شاد:


 
آخرین ویرایش:

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
سلام:گل:

تو دانشگاه ما یه استاد کامپیوتر بود که اهل تهران بود اما تو خوابگاه پسرا زندگی می کرد

همه اش با اونا بود.

یکی از هم اتاقیام دانشجوی همین استاد بود یه روز برامون تعریف می کرد که استاد اومده

بود تو کلاس عصبانی بود و یه حرفایی میزد

پرسیدیم چی گفته حالا


گفتش که استادمون میگه:
:بله:

این پسرا اصلا درس نمیخونند :غش2:تو طول ترم همه اش با تلفن حرف میزنند :نیش:

با این دختر با اون
دختر :چشمک:

موقع امتحانات که شروع میشه میگن استاد تو رو خدا نمره بدید :رو مخ:ما شکست عشقی


خوردیم :گریه::دل شکسته:

استاد تو رو قرآن نمره بدید.:رو مخ:


اما اون بنده خدا راست میگفت پس این پسرا کی درس می خونند :عصبانی:
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات


آها اینم بگم و برم :
:ناراحت:


هییی ... یه درسی بود. خودخوان بود. 200 صفحه بود. سخت بود. تقریباً هم خوب خوندم.
هیییی... من دیدم این کتاب، دوست داشتنی نیست نخریدمش. از دوستم که قبلاً پاسش کرده بود به امانت گرفتم ، غافل از اینکه کتاب برای این ترم عوض شده!:نه: اینو وقتی رفتم امتحان بدم متوجه شدم و ... یک عدد سکته ی ناقص زدم!
خلاصه اینکه شاد رفتیم و شادروان برگشتیم! :15:
هنوزم نمیدونم دسته گلی که به آب دادم چقد بزرگه!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تاپیک رو به روز کردم داغ دلتونو تازه کنم! :بدجنس:



05.jpg
 
بالا