[h=5]صبح نشسته بودُم کنار شومینه و داشتُم روزنامه آبودان تایمز رو می خوندُم دیدُم موبایلُم زنگ می خوره! دیدُم عَبِد سیاس.
عبد سیاه: "عبدول" پ تو هنو خونه ای خدا رو کولت؟ پ مگه قرار نبود با بچه ها بریم مسابقات جامِ آبودانیِ اسکی تو ارتفاعات اطراف آبودان؟
مو: ولک مگه برف اومده؟ پیست آماداس؟؟
عبد: پ خدا رو کولت خوابی؟؟ دیشب 10 متر برف اومد کا!
درو وا کردُم دیدم یا سید عباس تا ارتفاع 10 متری خونمون برفه! دیگه بیلو آوردُم شروع کردم حفر تونل تا پیست اسکی! یکمی خودُمو گرم کردُم رفتُم رو پیست با سرعت خدا کیلومتر بر ساعت اومدُم پایین یه پرشی کردُم که اصن خودمم تو کف موندُم! دیدم مردُم اون زیر هی دارن ریزتر میشن مونم هی تمام شهرها رو زیر پا گذاشتُم یهو دیدُم خوردُم تو یه چیز استوانه ای که کج بود یهو صاف شد! افتادُم پایین! یهو دیدُم یکی اومد گفت:
او او او عبدولینو عبدولینو خوشحالینو تو رو دیدینو!! گفتُم یا سید عباس مو کجام؟ تو کجایی؟ تو مونو اصن از کجا میشناسی؟؟ گفت اینجایینو ایتالیانو!! تو برج کج پیزایینو صاف کردینو!!! ما به تو مدیونینو!!! عینک ریبنمو که بر اثر برخورد با برج پیزا کمی رو چشام جا به جا شده بودو صاف کردُم گفتُم ها دیگه کوکا اصن بچا آبودان همشون با مرامن! مو اصن به قصد صاف کردن برج پیزا از آبودان دور خیز کردُم که بیام با سر بخورُم توش براتون صافش کنُم!! خلاصه یهو دیدُم چند میلیون نفر جمع شدن دورُم همشون میگن "عبدولینو عبدولینو" یه جشنی هم برام گرفتن و یه عالمه پیتزا و اسپاگتی ریختن تو حلقمون! بعدش براشون فلافل درست کردُم! دیدُم استقبال از فلافل زیاد شد گفتُم در راستای سال تولید ملی و حمایت از سرمایه آبودانی، یه اشتغال زایی هم داشته باشیم یه شعبه از فلافل فروشی "عبدونالد" رو اونجا باز کردُم! بعد از چند روز برگشتُم آبودان دیدُم مردم هنوز ایستادن که مو کی از آسمون میام پایین و بم مدال طلا بدن!
عبد سیاه: "عبدول" پ تو هنو خونه ای خدا رو کولت؟ پ مگه قرار نبود با بچه ها بریم مسابقات جامِ آبودانیِ اسکی تو ارتفاعات اطراف آبودان؟
مو: ولک مگه برف اومده؟ پیست آماداس؟؟
عبد: پ خدا رو کولت خوابی؟؟ دیشب 10 متر برف اومد کا!
درو وا کردُم دیدم یا سید عباس تا ارتفاع 10 متری خونمون برفه! دیگه بیلو آوردُم شروع کردم حفر تونل تا پیست اسکی! یکمی خودُمو گرم کردُم رفتُم رو پیست با سرعت خدا کیلومتر بر ساعت اومدُم پایین یه پرشی کردُم که اصن خودمم تو کف موندُم! دیدم مردُم اون زیر هی دارن ریزتر میشن مونم هی تمام شهرها رو زیر پا گذاشتُم یهو دیدُم خوردُم تو یه چیز استوانه ای که کج بود یهو صاف شد! افتادُم پایین! یهو دیدُم یکی اومد گفت:
او او او عبدولینو عبدولینو خوشحالینو تو رو دیدینو!! گفتُم یا سید عباس مو کجام؟ تو کجایی؟ تو مونو اصن از کجا میشناسی؟؟ گفت اینجایینو ایتالیانو!! تو برج کج پیزایینو صاف کردینو!!! ما به تو مدیونینو!!! عینک ریبنمو که بر اثر برخورد با برج پیزا کمی رو چشام جا به جا شده بودو صاف کردُم گفتُم ها دیگه کوکا اصن بچا آبودان همشون با مرامن! مو اصن به قصد صاف کردن برج پیزا از آبودان دور خیز کردُم که بیام با سر بخورُم توش براتون صافش کنُم!! خلاصه یهو دیدُم چند میلیون نفر جمع شدن دورُم همشون میگن "عبدولینو عبدولینو" یه جشنی هم برام گرفتن و یه عالمه پیتزا و اسپاگتی ریختن تو حلقمون! بعدش براشون فلافل درست کردُم! دیدُم استقبال از فلافل زیاد شد گفتُم در راستای سال تولید ملی و حمایت از سرمایه آبودانی، یه اشتغال زایی هم داشته باشیم یه شعبه از فلافل فروشی "عبدونالد" رو اونجا باز کردُم! بعد از چند روز برگشتُم آبودان دیدُم مردم هنوز ایستادن که مو کی از آسمون میام پایین و بم مدال طلا بدن!
به نقل از پیج آبادان 5 کیلومتر