• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مثنوی زیبای بهروز یاسمی

baroon

متخصص بخش ادبیات







ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است که هر شب به تو می اندیشم

به توآری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی، به همان باغ بلور

به همان سایه، همان وهم، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم میگیری ؛

به تبسم، به تکلّف، به دل آرایی تو
به خموشی، به تماشا، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانمشده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلداد گی اش

یک نفر سبز، چنان سبز، که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟!

اگر این حادثه هر شبه تصویر تونیست
پس چرا رنگ توبا آینه این قدر یکی است؟!

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی








 
آخرین ویرایش:
بالا