• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مجموعه داستان هاي بهلول داننده

rain bow girl

کاربر ويژه
سلام من از داستان هاي بهول داننده مي ذارم شما هم بذارين :گل::احترام:

[h=2]بالا رفتن از کوه
شخص تنبلي نزد بهلول آمده و پرسيد[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] :
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]مي خواهم از كوهي بلند بالا روم مي تواني نزديكترين را ه را به من نشان دهي؟
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بهلول جواب داد: نزديكترين و آسانترين راه : نرفتن بالاي كوه است .
 

rain bow girl

کاربر ويژه
روزي هارون الرشيد و جمعي از
درباريان به شكار رفته بودند.
بهلول نيز با آن ها بود. آهويي در شكار گاه
ظاهر شد. خليفه ، تيري به سوي آهو افكند
ولي تيرش به خطا رفت و آهو گريخت.
بهلول فرياد زد:" احسنت. "
خليفه بر آشفت و گفت: مرا مسخره مي كني ؟.
بهلول گفت :
" احسنت " من براي آهو بود،
نه براي " خليفه".
 

rain bow girl

کاربر ويژه
بهلول و داروغه

داروغه بغداد در بين جمعي ادعا مي كرد تا به حال كسي نتوانسته است مرا گول بزند .
بهلول در ميان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
گول زدن تو كار آساني است ، ولي به زحمتش نمي ارزد .
داروغه گفت :
چون از عهده بر نمي آئي ، اين حرف را ميزني .
بهلول گفت :
افسوس كه الساعه كار خيلي واجبي دارم ، والا همين الساعه تو را گول مي زدم .
داروغه گفت :
حاضري بروي و فوري كارت را انجام دهي و برگردي ؟
بهلول گفت :
بلي .
همين جا منتظر من باش ، فوري مي آيم .
بهلول رفت و ديگر بازنگشت .
داروغه پس از دو ساعت معطلي ، شروع كرد به فرياد كردن و گفت :
اولين دفعه است كه اين ديوانه مرا اين قسم گول زد و و چندين ساعت بيجهت من را معطل كرد و از كار انداخت .

 
بالا