baroon
متخصص بخش ادبیات
آینه، ارّه، کفش، مویز !!!
شعر همشه در فرهنگ ما جا داشته است و شاعران نامدار ایرانی در عرصه ی جهانی هم شهره ی خاص و عام بوده اند. گاهی داستان زندگی شاعر ها نیز همانند شعرهای آنها جالب و خواندنی بوده است.
داستان کوتاهی که در این پست میخوانید مربوط به محمد تقی بهار است.
نقل شده است محمد تقی بهار که علاقه ی زیادی به شعر داشت است ، پس از مرگ پدر شاعر خود روزی بر محلی می رود که در آنجا پیران شاعر جمع بوده اند و مشغول مشاعره. بهار در می زند و اجازه ی ورود می خواهد. پیری آمده و خطاب به بهار می گوید: جوانک تو در این محفل به دنبال چه هستی؟ بهار می گوید من پسر بهار بزرگ هستم. برای شرکت در محفل مشاعره و از سر علاقه به شعر، آمده ام.
پیر پاسخ می دهد از بستگان شاعر بودن که هنر نیست و دلیل بر شاعری تو نمی شود! بعد از پا فشاری های زیاد بهار، پیر میگوید: برای شرکت در محفل ما و اینکه نشان دهی شاعر زبردستی هستی، فقط یک راه است. آن هم اینکه با چهار کلمه ای که به تو می گوییم یک شعر بسرایی.
پیر با مشورت دیگر حضار برای به تمسخرگرفتن بهار 4 کلمه ی کاملاً بی ربط که درآوردن شعری با معنی از آن، بسیار دشوار است را به بهار می گوید.
کلمات از این قبیل بوده اند: آینه - ارّه - کفش - مویز
بهار با استعداد نهفته ی خود مشغول به کار می شود. حضار که در ناتوانی بر این مقوله ی مضحک شکی نداشته اند مشغول بزله گویی می شوند. تا اینکه بهار شعر دو بیتی خود را می خواند و همه انگشت به دهان می مانند!
این شعر یکی از گران مایه ترین اشعار فارسی است و جواب سختی به پیران آن مجلس که ادعای سخن را داشته اند.
دو بیتی بهار از این قرار بوده است:
داستان کوتاهی که در این پست میخوانید مربوط به محمد تقی بهار است.
نقل شده است محمد تقی بهار که علاقه ی زیادی به شعر داشت است ، پس از مرگ پدر شاعر خود روزی بر محلی می رود که در آنجا پیران شاعر جمع بوده اند و مشغول مشاعره. بهار در می زند و اجازه ی ورود می خواهد. پیری آمده و خطاب به بهار می گوید: جوانک تو در این محفل به دنبال چه هستی؟ بهار می گوید من پسر بهار بزرگ هستم. برای شرکت در محفل مشاعره و از سر علاقه به شعر، آمده ام.
پیر پاسخ می دهد از بستگان شاعر بودن که هنر نیست و دلیل بر شاعری تو نمی شود! بعد از پا فشاری های زیاد بهار، پیر میگوید: برای شرکت در محفل ما و اینکه نشان دهی شاعر زبردستی هستی، فقط یک راه است. آن هم اینکه با چهار کلمه ای که به تو می گوییم یک شعر بسرایی.
پیر با مشورت دیگر حضار برای به تمسخرگرفتن بهار 4 کلمه ی کاملاً بی ربط که درآوردن شعری با معنی از آن، بسیار دشوار است را به بهار می گوید.
کلمات از این قبیل بوده اند: آینه - ارّه - کفش - مویز
بهار با استعداد نهفته ی خود مشغول به کار می شود. حضار که در ناتوانی بر این مقوله ی مضحک شکی نداشته اند مشغول بزله گویی می شوند. تا اینکه بهار شعر دو بیتی خود را می خواند و همه انگشت به دهان می مانند!
این شعر یکی از گران مایه ترین اشعار فارسی است و جواب سختی به پیران آن مجلس که ادعای سخن را داشته اند.
دو بیتی بهار از این قرار بوده است:
چون آینه دور خیز گشتی *** چون ارّه به خلق تیز گشتی
در کفش بزرگان جهان کردی پا *** قوره نشده مویز گشتی
در کفش بزرگان جهان کردی پا *** قوره نشده مویز گشتی