آرسن میناسیان
او یک انسان بود.انسانی مظهر رافت وعطوفت و عاشق خدمت به همنوع. او یک مسیحی بود اما بسیاری از مردم رشت می گفتند اگر مسلمان خوب می خواهید سراغ آرسن بروید.روزی که به او دکترای افتخاری داده می شد خیلی ها عقیده داشتند حق او از این هم بالاتر است.
ارامنه شمال به اصرار از او خواستند نمایندگی مجلس شورای ملی را قبول کند،نپذیرفت.مسلمانان رشت مدتها پافشاری می کردند شهردارشهرستان بشود.ولی جواب منفی بود.
*****
زندگانی آرسن میناسیان
آرسن میناسیان داروساز تجربی در سال 1295 خورشیدی در خانواده ای مسیحی در شهر رشت چشم به جهان گشود.تحصیلات خود را در مدرسه ارامنه رشت(انوشیروان)به پایان رساند. آرسن از کودکی اهل گذشت و ایثار بود. اودرتمام دوران مدرسه بدون کتاب و دفتر و قلم و مداد بود. پدر و مادرش اینها را برایش می خریدند.اما آرسن وقتی مشاهده میکرد همکلاسیهایش دفتر و کتاب و قلم و مداد ندارند؛آنچه خود داشت به آنها می داد.اما آرسن فقط قلم و دفتر و کتابهایش را نمی بخشید در زمستان کت و پالتوی خود را هم به همکلاسیهای بی بضاعتش می داد. گاهی مشقهایش را به همکلاسی هایش می داد تا آنها کتک نخورند.در این موارد او به جای آنها تنبیه می شد.همکلاسی هایش او را دوست داشتند ولی او آنها را بیشتردوست داشت.
یک روز در مدرسه ابتدائی شاگردی کار خلافی کرد. معلک از فرد خطاکار خواست که خود را معرفی کند.هیچکس به این کار بد اعتراف نکرد.معلم اخطار کرد در صورتی که گناهکار خود را معرفی نکند همه 58 نفر شاگرد کلاس را تنبیه خواهد کرد.باز هیچکس اعتراف نکرد.معلم به عنوان شروع یکی از شاگردان را تنبیه کرد.وقتی خواست دومین شاگرد را تنبیه کند آرسن از جا برخاست و گفت که آن کار خلاف را او انجام داده است. معلم آرسن را می شناخت و ادعایش را قبول نکرد.اما آرسن اصرار کرد. معلم که چنین دید گفت او را به خاطر اینکه اول خود را معرفی نکرده و باعث شده طفل بی گناهی تنبیه شود دو برابر دیگران تنبیه می کند. او می خواست با این کار آرسن را از اعتراف به خطا منصرف کند ولی آرسن اصرار داشت که خطاکار است. در این موقع خطاکار واقعی از جا برخاست و اعتراف کرد که او آن کار زشت را انجام داده است. اما آرسن بر سر حرف خود باقی بود و همچنان می گفت که خطاکار است.
وقتی زنگ تفریح زده شد معلم آرسن را خواست و به او گفت: من می دانم تو خطاکار نیستی. ولی وقتی گناهکار اصلی اعترف کرد تو چرا باز اصرار داشتی که آن کار را تو انجام داه ایی؟
آرسن لحظاتی ساکت ماند.بعد گفت: در صورتی که شما عقیده دارید من خطاکار نبوده ام ولی خود را گناهکار دانسته ام از کجا می دانید او هم که می گوید خطاکارم بی گناه نباشد و بی جهت خود را گناهکار معرفی نکرده باشد؟ شاید اصلاً شخص سومی هم وجود داشته باشد که ما نمی شناسیم.
آرسن در جوانی به قزوین رفت و در یک داروخانه به کار مشغول شد. با دختر داروساز ازدواج کرد ولی بعدها تصمیم گرفت به رشت برگردد.پدر زن او به شنیدن این خبر گفت: برو تا از شر وجود تو راحت شوم. آنقدر دوای مجانی به مردم دادی که مرا دچار ورشکستگی کردی امیدوارم خودت روزی صاحب یک داروخانه بشوی ببینم با مشتری های خودت هم همینطور رفتار میکنی؟
اما آرسن میناسیان داروساز تجربی بود.در شهری می زیست که در آغاز بعضی از ساده اندیشان او را به چشم مردی خارج از دین می نگریستند. او از کودکی در این زمینه از دهان بچه های محل سخنان نامناسب بسیار شنیده بود. اما با این همه زندگی خود را وقف همان بچه ها و همان کسانی که سالها به او و کارهایش با تردید نگاه می کردند. کسی چه می داند،شاید در این حالت،او سخن حضرت مسیح (ع) را در آخرین لحظه حیات بر زبان می آورد:
خداوندا،آنها را ببخش ، آنها نمی دانند که چه می کنند
بعد از مشروطیت در ایران ، انجمنهای مختلفی تشکیل می شد که کارشان خدمت به مردم و فرهنگ بود. یکی از این انجمن ها «انجمن اخوت» بود.که عده ایی از افراد باسواد و آزادیخواه برای خدمت به مردم و به وطن به عضویت آن در می آمدند. آرسن از 14 سالگی به عضویت انجمن اخوت در امد و سالها در آنجا خدمت کرد.
آرسن تا مرحله دیپلم دررشت درس خواند با آنکه میل داشت به ادامه تحصیل ادامه بدهد،به جهت تهیه مخارج زندگی دست از تحصیل کشید. او چون به شیمی و داروسازی علاقه داشت، به کار داروسازی پرداخت.در آن زمان داروهای اسپسیالیه رواج پیدا نکرده بود و اغلب داروخانه ها میل داشتند به او سفارش تهیه دارو بدهند.
آرسن که می دید داروسازان داروها را از او ارزان می خرند و گران می فروشند، در صدد برآمد خودش داروخانه ای تاسیس کند، ولی قصد او آن نبود که تفاوت قیمت را به عنوان سود بردارد. می خواست دارو را به همان قیمت تمام شده به نیازمندان عرضه کند.اتفاقا ً این زمان مصادف بود با اشغال کشور به وسیله متفقین و گرانی بیش از اندازه دارو.
آرسن تا نیمه های شب در داروخانه بیدار می ماند و داروها را می ساخت و چون فکر می کرد ممکن است کسانی باشند که نیمه شب احتیاج به دارو داشته باشند، درهای داروخانه را باز نگه می داشت و در همان حال به فروش دارو می پرداخت. به این ترتیب بود که او توانست نخستین داروخانه شبانه روزی گیلان و ایران را تاسیس کند.
آرسن چون می دید به تنهایی جوابگوی نیاز خواستاران دارو نیست، فکری به خاطرش رسید.
در آن زمان مسافرت از رشت به تهران بیشتر شبانه صورت می گرفت. اتوبوسها آخر شب از رشت حرکت می کردند سحرگاه به تهران می رسیدند. آرسن آخر شب سوار شب اتوبوس می شد، صبح زود به تهران می رسید، اول وقت خود را به بنگاه های دارویی می رساند و با پولهایی که قرض کرده بود مواد اولیه دارو و داروهای کمیاب را می خرید. از آن طرف سوار اتومبیلهای سواری می شد و خود را نیم روز به رشت می رساند و داروهایی را که به ده هزار تومان خریده بود به بهای سه – چهار هزار تومان به مردم می فروخت. نتیجه این کار آرسن آن بود در حالی که داروخانه های دیگر رشت خلوت و خالی بودند، در داروخانه «کارون» جمعیت موج می زد.
در آن زمان صاحبان داروخانه ها که چنین می دیدند، از چند جبهه با آرسن وارد مبارزه شدند. از یک سو شایعه کردند که داروهای آرسن فاسد و کهنه است و بیشترشان داروهای آزمایشی است. اما با وجود این مردم که می دیدند بیمارانشان با خوردن داروهای آرسن خوب می شوند، باز به او مراجعه می کردند. روش دیگر مبارزه مخالفان آن بود که به استانداری ، فرمانداری ، شهرداری و شهربانی شکایت می کردند که آرسن با فروش دارو به قیمت ارزان نظام صنفی دارو را در رشت به هم زده و باعث ورشکستگی داروسازان شده است.
شهربانی ناچار آرسن را احظار کرد. با آنکه داروسازان کینه آرسن را د ردل داشتند، همین که چشمشان به قیافه نجیب این داروساز ارمنی می افتاد و می دیدند ماموران شهربانی و توده مردم چه احترامی برای این « گناهکار » خوش قلب قایل هستند ، بی اختیار آرام می شدند و شکایت خود را پس می گرفتند
آرسن سالهای 20 تا 30 با آرسن 40 و 50 فرق داشت.در آن هنگام آرسن هنوز شخص ناشناخته شده ای بود.مردم شهر هنوز از اهداف والای او اطلاع نداشتند.عده ای هنوز نسبت به او ظنین بودند.کارهایش هم به این شک و تردید دامن می زد. او داروها را گران می خرید، ارزان می فروخت. در نتیجه دچار ضرر و زیان می شد. اما طلبکاران که نذر نداشتند به مردم خدمت کنند وقتی میدیدند پرداخت پول آنها به تاخیر افتاده علیه آرسن شکایت می کردند
دوران اول کار آرسن سخت ترین دوره زندگی او بود، زیرا دوران بی اعتمادی بود، دوران سوءظن بود. به جز مشتریانش که عملا ً و علنا ً نتیجه کار او را می دیدند، بقیه می گفتند: حتما ً او در پشت ظاهر این کارهای خوب هدفی دارد. می خواهد وکیل بشود....می خواهد اعتماد مردم را جلب کند و آنگاه ناگهان پولها را بردارد و برود
انتخابات می آمد و می رفت. عده ای از ارامنه به او پیشنهاد می کردند به عنوان کاندید خود را معرفی کند. اما آرسن از سیاست سر در نمی آورد. او شاگرد مکتب خدمت به همنوع بود
خدمات آرسن فقط منحصر به فروش دارو به قیمت ارزان نبود. در آن زمان خانه های رشت بیشتر چوبی بود. در سال چندبار باد گرم می وزید و خانه ها را مانند کبریت ،آتش میزد. وقتی خانه ایی آتش می گرفت ، باد آتش را به چند خانه آنطرفتر می برد یکباره میدیدی یک محله طعمه حریق شده
آرسن وقتی می شنید که در محله ایی آتش سوزی رخ داده، نسخه ها را به شاگردانش می داد وعازم محل حادثه می شد. کار در میان شعله های آتش در خانه های چوبی خطرناک بود، چون ناگهان سقف و ستون چوبی عمارت فرو می ریخت و عده ایی در میان شعله های آتش گرفتار می شدند. ولی آرسن به این چیزها توجه نمی کرد. او را می دیدی در بالای سفالها لوله آب را به دست گرفته و مشغول اطفای حریق است یا سطل را از دست ماموران آتش نشانی می گیرد و در نزدیکترین فاصله به آتش روی شعله ها می ریزد. اگر در فلان خانه کسی در میان آتش گیرافتاده بود، آرسن بدون آنکه فکر کند چه خطری او را تهدید می کند داخل خانه مشتعل می شد و گرفتاران را نجات می داد
آری ، آرسن به این سادگی ها مردی نشد که شهری به او اعتماد کند؛ سالها طول کشید تا مردم رشت دانستند این داروساز ارمنی بیماری خدمت دارد. آن وقت به او اعتماد کردند، پول در اختیارش کذاشتند، بدهی هایش را پرداختند
آرسن می گفت من می خواهم از درد و رنج مردم رشت بکاهم و تمام تلالش در این راه بود
وقتی آرسن در رشت شهرت پیدا کرد، وضع عوض شد. خیلی ها به او پیشنهاد شراکت می دادند، اما خیلی ها هم او را نصیحت می کردند: آرسن تو می توانی پولدار شوی. مردم یک شهر ، تجار یک شهر ، ثروتمندان یک شهر ، مالکان یک شهر و نیکوکاران شهر به تو اعتماد دارند. هر قدر پول بخواهی در اختیارت می گذارند. پولها را بگیر
آرسن قبول می کرد و می گفت : البته ، وقتی به من پول بدهند، می گیرم
آنوقت با آن پولها چه می کنی؟
خب معلوم است. دارو می خرم. داروخانه ام را پر از انواع دارو می کنم. خانه سالمندان می سازم. معلولین را نگه داری می کنم. دیوانه ها و عقب افتاده ها را نگه داری می کنم. قرض مقروضین را می دهم و زندانیان را آزاد می کنم و بعد از همه نوبت حیوانات
که دارو را نصف قیمت ، ثلث قیمت بفروشی؟ سالمندان را مجانی نگه داری کنی؟ قرض بدهکاران را بدون گرفتن سند بپردازی؟
بله . مگر غیر از این هم می شود کاری کرد؟
دیوانه......دیوانه
راست می گفتند. آرسن دیوانه بود ، دیوانه خدمت به خلق
این مرد که تشنه و دیوانه خدمت بود، بعد از رنجها که کشید ، تهمتها که شنید ، زندانها که رفت ، سرانجام شناخته شد. حالا دیگر تا طلبکاری علیه او شکایت می کرد و حکم توقیفش را می گرفت ، همین که خبر به بازار رشت می رسید تجار جمع می شدند،پول لازم را تهیه می کردند، به طلبکاران می دادند و آرسن را آزاد می کردند.آرسن به محض آنکه از زندان ، از دادگستری یا از شهربانی بیرون می آمد، همان کارها را از سر می گرفت.
کلام آخر درباره یک مرد خوب
نوشتن درباره کارهای آرسن میناسیان کتاب قطوری می خواهد و در چند ورق نمی گنجد. اما انتظار من این است که خواننده های گرامی این نوشته را به عنوان مشتی از خروار بپزیرند
آرسن در طول عمرش به عنوان یار و یاور و مددکار بیماران ، سالخوردگان ،معلولین ، عقب افتاده های ذهنی ، زندانی ها ، ساده دلان فریب خورده ، بدهکاران و حتی حیوانات شناخته شده بود
آرسن همیشه می کوشید درد و رنج مردم را کاهش دهد. از سالهای جوانی در فکر تاسیس محلی بود که زنان و مردان سالخورده در محلی مناسب روزهای آخر عمر خود را در آسایش بگذرانند
وقتی که در شهر شناخته شد، اولین کار بزرگش تاسیس خانه سالمندان بود. این کار خرج داشت. بازرگانان ، پزشکان و نیکوکاران رشت وقتی از قصد آرسن آگاه شدند، به کمک او شتافتند. زمین مناسبی در اختیار او گذاشتند و با پولی که در اختیار آرسن گذاشتند او توانست در سلیمانداراب رشت<span> نخستین خانه سالمندان ایران را تاسیس کند</span>
آرسن مسیحی بود ، ولی خیلی از واجبات دین اسلام را به جا می آورد.اما هیچگاه کارهایش را بزرگ جلوه نمی داد
آرسن در آسایشگاه خود که روز به روز توسعه پیدا می کرد، چنان محیطی از گذشت و ایثار به وجود آورده بود که دکترها ، پرستارها و کارکنان رایگان و یا نیمه رایگان در آنجا کار می کردند. کارکنان آسایشگاه هم مانند بیماران به آرسن علاقه و ایمان داشتند
آرسن همه ساله در مراسم تاسوعا و عاشورا شرکت می کرد. در شب شام غریبان حضور می یافت. پای برهنه به چهل منبر در چهار نقطه شهر می رفت و شمع روشن می کرد
در اواخر عمر لباس سیاه بلند (ردا) می پوشید. موهای سفیدش به او حالتی از روحانیت و معنویت می دادو او وقتی با آن لباس در کنار روحانیون مسلمان راه می رفت، جلوه ایی از همبستگی ادیان را به نمایش می گذاشت
آرزوی آرسن آن بود که در میان بیمارانش جان بسپارد، چنین هم شد. همانطور که مولیر نمایشنامه نویس بزرگ در صحنه جان سپرد، او در آسایشگاه
جان به جان آفرین تسلیم کرد
پایان یک زندگی افتخار آمیز
آرسن به فکر سلامت همه بود جز خودش . او از مدتی قبل به بیماری تنگی نفس مبتلا شده بود ، ولی از بیم آنکه او را بستری کنند یا از کار و فعالیت بازدارند به کسی چیزی نمی گفت
همسرش خانم « مارو »می گفت: آرسن اصلا ً به خودش نمی رسید. او آنچنان محو دیگران بود که خود را از یاد برده بود. در جواب اعتراضات من می گفت: اگر بخواهم به فکر خودم باشم دیگر وقتی نمی ماند که به داد مردم برسم
ساعت 9 و 15 دقیقه غروب 14 فروردین 1356 پرستاران متوجه تغییر حالت آرسن شدند. او را به اصرار بیمارستان آسایشگاه منتقل کردند و به معاینه و معالجه او پرداختند
اما بیش از همه خود او می دانست در وجودش چه می گذرد. او وقتی دکترها و پرستارها را مضطرب دید ، شروع به دلداری دادن به انها کرد
چیزی نیست یک « کریز» است ، رفع می شود . نگران نباشید -
اما پزشکان که متوجه وخامت حال او بودند ، سعی می کردند هر طور که هست او را از چنگال مرگ برهانند. اما کاری سخت بود. شاید اگر آرسن هم کمی بیشتر پایبند زندگی بود به آنها کمک می کرد، اما او از آنهمه فشار مسولیت خسته شده بود. او نیازمند یک استراحت ابدی بود
وقتی که ساعت 10 ، ضربه را نواخت ؛ آثار نگرانی در چهره پزشک معالج آرسن آشکار شد
پزشکان باید به مرگ و میر دیگران عادت کرده باشند، اما آرسن هم کسی نبود که مرگش را با بی اعتنایی تلقی کنند. مرگ او چیز کوچکی نبود. به دنبال وحشت دکتر ، پرستاران مویه کنان و بر سر زنان به این سو آن سو می رفتند؛ تا کمک بیاورند، اما دیر شده بود
عقربه ساعت کمی از 10 گذشته بود که فاصله بین ضربان قلب آرسن زیاد و زیادتر شد و سر انجام از حرکت ایستاد
دکتر گوشی را محکم به زمین زد و های های شروع به گریه کرد. خبر درگذشت آرسن اول در آسایشگاه و سپس در تمام شهر پیچید . هر کس می شنید گریه می کرد و خبر را به دیگری می داد
قرار بود فردای درگذشت آرسن جنازه اش را به کلیسا ببرند تا در آنجا مدفون شود، ولی مردم نگذاشتند جنازه با اتومبیل حمل شود. جسد آرسن روی دوش مردم مسلمان غرق در گل قدم به قدم پیش می رفت
مردم رشت گریه کنان بر سر می زدند، صلوات می فرستادند، الله اکبر و لا اله الا الله می گفتند. اصلا ً فکر نمی کردند یک مسیحی در تابوت خوابیده است
آن روز در رشت باران از زمین می بارید. باران 15 فروردین 1356 رشت اشک چشم دوستداران آرسن بود؛ دوستداران انسانیت. آنروز سراسر رشت ماتم زده بود. جنازه به هر نقطه از خیابان می رسید مردم کرکره های مغازه را پایین می کشیدند و دنبال جنازه حرکت می کردند. آن روز تعطیل عمومی شد . استاندار ؛ فرماندار ؛ شهردار ؛ حجج الاسلام ، علمای دین، مسلمان و مسیحی در این تشییع جنازه شرکت داشتند و تابوت را در حالی که چند عمامه روی آن بود تا کلیسا بردند ، اما مردم از کلیسا خارج نمی شدند
صدای یا علی ؛ یا حسین و صلوات در صحن کلیسا می پیچید. آن روز ارامنه رشت بزور توانستند جسد آرسن مسیحی را از دست مسلمانها بگیرند. هر قدر بلندگو تکرار می کرد از همشهری های مسلمان تقاضا داریم از کلیسا تشریف ببرند و بقیه کارها را به عهده ما واگذارند کسی زیر بار نمی رفت
سر انجام جسد آرسن را به مدرسه ارامنه رشت بردند و در آنجا به خاک سپردند
آرسن همیشه می گفت : من نمی خواهم پس از مرگ کسی برای من گریه کند. اگر مرا دوست دارید کارهای مرا ادامه دهید. به آسایشگاه وسعت ببخشید ؛ به سالمندان ،به معلولین، به عقب افتاده های ذهنی ، به زندانی ها،به مقروضین ، به افراد تنها و بی کس ، به کسانی که به ضامن ،به درمان و به محبت احتیاج دارند کمک کنید
*************
هر سال در روز 14 فروردین مردم رشت ،مسلمان و مسیحی به مناسبت سالروز درگذشت آرسن و به منظور سپاسگزاری از او در برابر آرامگاهش حاضر می شوند
آرسن در زمان حیات خود؛ به شهر رشت ، به همشهری هایش در رشت ، به مسیحی ها ، به مسلمانها، به هموطنانش ، به همنوعانش در حد توان کمک می کرد
وجود یک آرسن درد و رنج مردم یک شهر را تا حد زیادی تسکین می بخشید . اگر شهری چند نفر چون آرسن داشته باشد چقدر از رنجهای مردم آن شهر کم خواهد شد؟
روانش شاد ؛ یادش گرامی ؛ راهش پر رهرو باد
منبع :
آرسن میناسیان
او یک انسان بود.انسانی مظهر رافت وعطوفت و عاشق خدمت به همنوع. او یک مسیحی بود اما بسیاری از مردم رشت می گفتند اگر مسلمان خوب می خواهید سراغ آرسن بروید.روزی که به او دکترای افتخاری داده می شد خیلی ها عقیده داشتند حق او از این هم بالاتر است.
ارامنه شمال به اصرار از او خواستند نمایندگی مجلس شورای ملی را قبول کند،نپذیرفت.مسلمانان رشت مدتها پافشاری می کردند شهردارشهرستان بشود.ولی جواب منفی بود.
*****
زندگانی آرسن میناسیان
آرسن میناسیان داروساز تجربی در سال 1295 خورشیدی در خانواده ای مسیحی در شهر رشت چشم به جهان گشود.تحصیلات خود را در مدرسه ارامنه رشت(انوشیروان)به پایان رساند. آرسن از کودکی اهل گذشت و ایثار بود. اودرتمام دوران مدرسه بدون کتاب و دفتر و قلم و مداد بود. پدر و مادرش اینها را برایش می خریدند.اما آرسن وقتی مشاهده میکرد همکلاسیهایش دفتر و کتاب و قلم و مداد ندارند؛آنچه خود داشت به آنها می داد.اما آرسن فقط قلم و دفتر و کتابهایش را نمی بخشید در زمستان کت و پالتوی خود را هم به همکلاسیهای بی بضاعتش می داد. گاهی مشقهایش را به همکلاسی هایش می داد تا آنها کتک نخورند.در این موارد او به جای آنها تنبیه می شد.همکلاسی هایش او را دوست داشتند ولی او آنها را بیشتردوست داشت.
یک روز در مدرسه ابتدائی شاگردی کار خلافی کرد. معلک از فرد خطاکار خواست که خود را معرفی کند.هیچکس به این کار بد اعتراف نکرد.معلم اخطار کرد در صورتی که گناهکار خود را معرفی نکند همه 58 نفر شاگرد کلاس را تنبیه خواهد کرد.باز هیچکس اعتراف نکرد.معلم به عنوان شروع یکی از شاگردان را تنبیه کرد.وقتی خواست دومین شاگرد را تنبیه کند آرسن از جا برخاست و گفت که آن کار خلاف را او انجام داده است. معلم آرسن را می شناخت و ادعایش را قبول نکرد.اما آرسن اصرار کرد. معلم که چنین دید گفت او را به خاطر اینکه اول خود را معرفی نکرده و باعث شده طفل بی گناهی تنبیه شود دو برابر دیگران تنبیه می کند. او می خواست با این کار آرسن را از اعتراف به خطا منصرف کند ولی آرسن اصرار داشت که خطاکار است. در این موقع خطاکار واقعی از جا برخاست و اعتراف کرد که او آن کار زشت را انجام داده است. اما آرسن بر سر حرف خود باقی بود و همچنان می گفت که خطاکار است.
وقتی زنگ تفریح زده شد معلم آرسن را خواست و به او گفت: من می دانم تو خطاکار نیستی. ولی وقتی گناهکار اصلی اعترف کرد تو چرا باز اصرار داشتی که آن کار را تو انجام داه ایی؟
آرسن لحظاتی ساکت ماند.بعد گفت: در صورتی که شما عقیده دارید من خطاکار نبوده ام ولی خود را گناهکار دانسته ام از کجا می دانید او هم که می گوید خطاکارم بی گناه نباشد و بی جهت خود را گناهکار معرفی نکرده باشد؟ شاید اصلاً شخص سومی هم وجود داشته باشد که ما نمی شناسیم.
آرسن در جوانی به قزوین رفت و در یک داروخانه به کار مشغول شد. با دختر داروساز ازدواج کرد ولی بعدها تصمیم گرفت به رشت برگردد.پدر زن او به شنیدن این خبر گفت: برو تا از شر وجود تو راحت شوم. آنقدر دوای مجانی به مردم دادی که مرا دچار ورشکستگی کردی امیدوارم خودت روزی صاحب یک داروخانه بشوی ببینم با مشتری های خودت هم همینطور رفتار میکنی؟
اما آرسن میناسیان داروساز تجربی بود.در شهری می زیست که در آغاز بعضی از ساده اندیشان او را به چشم مردی خارج از دین می نگریستند. او از کودکی در این زمینه از دهان بچه های محل سخنان نامناسب بسیار شنیده بود. اما با این همه زندگی خود را وقف همان بچه ها و همان کسانی که سالها به او و کارهایش با تردید نگاه می کردند. کسی چه می داند،شاید در این حالت،او سخن حضرت مسیح (ع) را در آخرین لحظه حیات بر زبان می آورد:
خداوندا،آنها را ببخش ، آنها نمی دانند که چه می کنند
بعد از مشروطیت در ایران ، انجمنهای مختلفی تشکیل می شد که کارشان خدمت به مردم و فرهنگ بود. یکی از این انجمن ها «انجمن اخوت» بود.که عده ایی از افراد باسواد و آزادیخواه برای خدمت به مردم و به وطن به عضویت آن در می آمدند. آرسن از 14 سالگی به عضویت انجمن اخوت در امد و سالها در آنجا خدمت کرد.
آرسن تا مرحله دیپلم دررشت درس خواند با آنکه میل داشت به ادامه تحصیل ادامه بدهد،به جهت تهیه مخارج زندگی دست از تحصیل کشید. او چون به شیمی و داروسازی علاقه داشت، به کار داروسازی پرداخت.در آن زمان داروهای اسپسیالیه رواج پیدا نکرده بود و اغلب داروخانه ها میل داشتند به او سفارش تهیه دارو بدهند.
آرسن که می دید داروسازان داروها را از او ارزان می خرند و گران می فروشند، در صدد برآمد خودش داروخانه ای تاسیس کند، ولی قصد او آن نبود که تفاوت قیمت را به عنوان سود بردارد. می خواست دارو را به همان قیمت تمام شده به نیازمندان عرضه کند.اتفاقا ً این زمان مصادف بود با اشغال کشور به وسیله متفقین و گرانی بیش از اندازه دارو.
آرسن تا نیمه های شب در داروخانه بیدار می ماند و داروها را می ساخت و چون فکر می کرد ممکن است کسانی باشند که نیمه شب احتیاج به دارو داشته باشند، درهای داروخانه را باز نگه می داشت و در همان حال به فروش دارو می پرداخت. به این ترتیب بود که او توانست نخستین داروخانه شبانه روزی گیلان و ایران را تاسیس کند.
آرسن چون می دید به تنهایی جوابگوی نیاز خواستاران دارو نیست، فکری به خاطرش رسید.
در آن زمان مسافرت از رشت به تهران بیشتر شبانه صورت می گرفت. اتوبوسها آخر شب از رشت حرکت می کردند سحرگاه به تهران می رسیدند. آرسن آخر شب سوار شب اتوبوس می شد، صبح زود به تهران می رسید، اول وقت خود را به بنگاه های دارویی می رساند و با پولهایی که قرض کرده بود مواد اولیه دارو و داروهای کمیاب را می خرید. از آن طرف سوار اتومبیلهای سواری می شد و خود را نیم روز به رشت می رساند و داروهایی را که به ده هزار تومان خریده بود به بهای سه – چهار هزار تومان به مردم می فروخت. نتیجه این کار آرسن آن بود در حالی که داروخانه های دیگر رشت خلوت و خالی بودند، در داروخانه «کارون» جمعیت موج می زد.
در آن زمان صاحبان داروخانه ها که چنین می دیدند، از چند جبهه با آرسن وارد مبارزه شدند. از یک سو شایعه کردند که داروهای آرسن فاسد و کهنه است و بیشترشان داروهای آزمایشی است. اما با وجود این مردم که می دیدند بیمارانشان با خوردن داروهای آرسن خوب می شوند، باز به او مراجعه می کردند. روش دیگر مبارزه مخالفان آن بود که به استانداری ، فرمانداری ، شهرداری و شهربانی شکایت می کردند که آرسن با فروش دارو به قیمت ارزان نظام صنفی دارو را در رشت به هم زده و باعث ورشکستگی داروسازان شده است.
شهربانی ناچار آرسن را احظار کرد. با آنکه داروسازان کینه آرسن را د ردل داشتند، همین که چشمشان به قیافه نجیب این داروساز ارمنی می افتاد و می دیدند ماموران شهربانی و توده مردم چه احترامی برای این « گناهکار » خوش قلب قایل هستند ، بی اختیار آرام می شدند و شکایت خود را پس می گرفتند
آرسن سالهای 20 تا 30 با آرسن 40 و 50 فرق داشت.در آن هنگام آرسن هنوز شخص ناشناخته شده ای بود.مردم شهر هنوز از اهداف والای او اطلاع نداشتند.عده ای هنوز نسبت به او ظنین بودند.کارهایش هم به این شک و تردید دامن می زد. او داروها را گران می خرید، ارزان می فروخت. در نتیجه دچار ضرر و زیان می شد. اما طلبکاران که نذر نداشتند به مردم خدمت کنند وقتی میدیدند پرداخت پول آنها به تاخیر افتاده علیه آرسن شکایت می کردند
دوران اول کار آرسن سخت ترین دوره زندگی او بود، زیرا دوران بی اعتمادی بود، دوران سوءظن بود. به جز مشتریانش که عملا ً و علنا ً نتیجه کار او را می دیدند، بقیه می گفتند: حتما ً او در پشت ظاهر این کارهای خوب هدفی دارد. می خواهد وکیل بشود....می خواهد اعتماد مردم را جلب کند و آنگاه ناگهان پولها را بردارد و برود
انتخابات می آمد و می رفت. عده ای از ارامنه به او پیشنهاد می کردند به عنوان کاندید خود را معرفی کند. اما آرسن از سیاست سر در نمی آورد. او شاگرد مکتب خدمت به همنوع بود
خدمات آرسن فقط منحصر به فروش دارو به قیمت ارزان نبود. در آن زمان خانه های رشت بیشتر چوبی بود. در سال چندبار باد گرم می وزید و خانه ها را مانند کبریت ،آتش میزد. وقتی خانه ایی آتش می گرفت ، باد آتش را به چند خانه آنطرفتر می برد یکباره میدیدی یک محله طعمه حریق شده
آرسن وقتی می شنید که در محله ایی آتش سوزی رخ داده، نسخه ها را به شاگردانش می داد وعازم محل حادثه می شد. کار در میان شعله های آتش در خانه های چوبی خطرناک بود، چون ناگهان سقف و ستون چوبی عمارت فرو می ریخت و عده ایی در میان شعله های آتش گرفتار می شدند. ولی آرسن به این چیزها توجه نمی کرد. او را می دیدی در بالای سفالها لوله آب را به دست گرفته و مشغول اطفای حریق است یا سطل را از دست ماموران آتش نشانی می گیرد و در نزدیکترین فاصله به آتش روی شعله ها می ریزد. اگر در فلان خانه کسی در میان آتش گیرافتاده بود، آرسن بدون آنکه فکر کند چه خطری او را تهدید می کند داخل خانه مشتعل می شد و گرفتاران را نجات می داد
آری ، آرسن به این سادگی ها مردی نشد که شهری به او اعتماد کند؛ سالها طول کشید تا مردم رشت دانستند این داروساز ارمنی بیماری خدمت دارد. آن وقت به او اعتماد کردند، پول در اختیارش کذاشتند، بدهی هایش را پرداختند
آرسن می گفت من می خواهم از درد و رنج مردم رشت بکاهم و تمام تلالش در این راه بود
وقتی آرسن در رشت شهرت پیدا کرد، وضع عوض شد. خیلی ها به او پیشنهاد شراکت می دادند، اما خیلی ها هم او را نصیحت می کردند: آرسن تو می توانی پولدار شوی. مردم یک شهر ، تجار یک شهر ، ثروتمندان یک شهر ، مالکان یک شهر و نیکوکاران شهر به تو اعتماد دارند. هر قدر پول بخواهی در اختیارت می گذارند. پولها را بگیر
آرسن قبول می کرد و می گفت : البته ، وقتی به من پول بدهند، می گیرم
آنوقت با آن پولها چه می کنی؟
خب معلوم است. دارو می خرم. داروخانه ام را پر از انواع دارو می کنم. خانه سالمندان می سازم. معلولین را نگه داری می کنم. دیوانه ها و عقب افتاده ها را نگه داری می کنم. قرض مقروضین را می دهم و زندانیان را آزاد می کنم و بعد از همه نوبت حیوانات
که دارو را نصف قیمت ، ثلث قیمت بفروشی؟ سالمندان را مجانی نگه داری کنی؟ قرض بدهکاران را بدون گرفتن سند بپردازی؟
بله . مگر غیر از این هم می شود کاری کرد؟
دیوانه......دیوانه
راست می گفتند. آرسن دیوانه بود ، دیوانه خدمت به خلق
این مرد که تشنه و دیوانه خدمت بود، بعد از رنجها که کشید ، تهمتها که شنید ، زندانها که رفت ، سرانجام شناخته شد. حالا دیگر تا طلبکاری علیه او شکایت می کرد و حکم توقیفش را می گرفت ، همین که خبر به بازار رشت می رسید تجار جمع می شدند،پول لازم را تهیه می کردند، به طلبکاران می دادند و آرسن را آزاد می کردند.آرسن به محض آنکه از زندان ، از دادگستری یا از شهربانی بیرون می آمد، همان کارها را از سر می گرفت.
کلام آخر درباره یک مرد خوب
نوشتن درباره کارهای آرسن میناسیان کتاب قطوری می خواهد و در چند ورق نمی گنجد. اما انتظار من این است که خواننده های گرامی این نوشته را به عنوان مشتی از خروار بپزیرند
آرسن در طول عمرش به عنوان یار و یاور و مددکار بیماران ، سالخوردگان ،معلولین ، عقب افتاده های ذهنی ، زندانی ها ، ساده دلان فریب خورده ، بدهکاران و حتی حیوانات شناخته شده بود
آرسن همیشه می کوشید درد و رنج مردم را کاهش دهد. از سالهای جوانی در فکر تاسیس محلی بود که زنان و مردان سالخورده در محلی مناسب روزهای آخر عمر خود را در آسایش بگذرانند
وقتی که در شهر شناخته شد، اولین کار بزرگش تاسیس خانه سالمندان بود. این کار خرج داشت. بازرگانان ، پزشکان و نیکوکاران رشت وقتی از قصد آرسن آگاه شدند، به کمک او شتافتند. زمین مناسبی در اختیار او گذاشتند و با پولی که در اختیار آرسن گذاشتند او توانست در سلیمانداراب رشت<span> نخستین خانه سالمندان ایران را تاسیس کند</span>
آرسن مسیحی بود ، ولی خیلی از واجبات دین اسلام را به جا می آورد.اما هیچگاه کارهایش را بزرگ جلوه نمی داد
آرسن در آسایشگاه خود که روز به روز توسعه پیدا می کرد، چنان محیطی از گذشت و ایثار به وجود آورده بود که دکترها ، پرستارها و کارکنان رایگان و یا نیمه رایگان در آنجا کار می کردند. کارکنان آسایشگاه هم مانند بیماران به آرسن علاقه و ایمان داشتند
آرسن همه ساله در مراسم تاسوعا و عاشورا شرکت می کرد. در شب شام غریبان حضور می یافت. پای برهنه به چهل منبر در چهار نقطه شهر می رفت و شمع روشن می کرد
در اواخر عمر لباس سیاه بلند (ردا) می پوشید. موهای سفیدش به او حالتی از روحانیت و معنویت می دادو او وقتی با آن لباس در کنار روحانیون مسلمان راه می رفت، جلوه ایی از همبستگی ادیان را به نمایش می گذاشت
آرزوی آرسن آن بود که در میان بیمارانش جان بسپارد، چنین هم شد. همانطور که مولیر نمایشنامه نویس بزرگ در صحنه جان سپرد، او در آسایشگاه
جان به جان آفرین تسلیم کرد
پایان یک زندگی افتخار آمیز
آرسن به فکر سلامت همه بود جز خودش . او از مدتی قبل به بیماری تنگی نفس مبتلا شده بود ، ولی از بیم آنکه او را بستری کنند یا از کار و فعالیت بازدارند به کسی چیزی نمی گفت
همسرش خانم « مارو »می گفت: آرسن اصلا ً به خودش نمی رسید. او آنچنان محو دیگران بود که خود را از یاد برده بود. در جواب اعتراضات من می گفت: اگر بخواهم به فکر خودم باشم دیگر وقتی نمی ماند که به داد مردم برسم
ساعت 9 و 15 دقیقه غروب 14 فروردین 1356 پرستاران متوجه تغییر حالت آرسن شدند. او را به اصرار بیمارستان آسایشگاه منتقل کردند و به معاینه و معالجه او پرداختند
اما بیش از همه خود او می دانست در وجودش چه می گذرد. او وقتی دکترها و پرستارها را مضطرب دید ، شروع به دلداری دادن به انها کرد
چیزی نیست یک « کریز» است ، رفع می شود . نگران نباشید -
اما پزشکان که متوجه وخامت حال او بودند ، سعی می کردند هر طور که هست او را از چنگال مرگ برهانند. اما کاری سخت بود. شاید اگر آرسن هم کمی بیشتر پایبند زندگی بود به آنها کمک می کرد، اما او از آنهمه فشار مسولیت خسته شده بود. او نیازمند یک استراحت ابدی بود
وقتی که ساعت 10 ، ضربه را نواخت ؛ آثار نگرانی در چهره پزشک معالج آرسن آشکار شد
پزشکان باید به مرگ و میر دیگران عادت کرده باشند، اما آرسن هم کسی نبود که مرگش را با بی اعتنایی تلقی کنند. مرگ او چیز کوچکی نبود. به دنبال وحشت دکتر ، پرستاران مویه کنان و بر سر زنان به این سو آن سو می رفتند؛ تا کمک بیاورند، اما دیر شده بود
عقربه ساعت کمی از 10 گذشته بود که فاصله بین ضربان قلب آرسن زیاد و زیادتر شد و سر انجام از حرکت ایستاد
دکتر گوشی را محکم به زمین زد و های های شروع به گریه کرد. خبر درگذشت آرسن اول در آسایشگاه و سپس در تمام شهر پیچید . هر کس می شنید گریه می کرد و خبر را به دیگری می داد
قرار بود فردای درگذشت آرسن جنازه اش را به کلیسا ببرند تا در آنجا مدفون شود، ولی مردم نگذاشتند جنازه با اتومبیل حمل شود. جسد آرسن روی دوش مردم مسلمان غرق در گل قدم به قدم پیش می رفت
مردم رشت گریه کنان بر سر می زدند، صلوات می فرستادند، الله اکبر و لا اله الا الله می گفتند. اصلا ً فکر نمی کردند یک مسیحی در تابوت خوابیده است
آن روز در رشت باران از زمین می بارید. باران 15 فروردین 1356 رشت اشک چشم دوستداران آرسن بود؛ دوستداران انسانیت. آنروز سراسر رشت ماتم زده بود. جنازه به هر نقطه از خیابان می رسید مردم کرکره های مغازه را پایین می کشیدند و دنبال جنازه حرکت می کردند. آن روز تعطیل عمومی شد . استاندار ؛ فرماندار ؛ شهردار ؛ حجج الاسلام ، علمای دین، مسلمان و مسیحی در این تشییع جنازه شرکت داشتند و تابوت را در حالی که چند عمامه روی آن بود تا کلیسا بردند ، اما مردم از کلیسا خارج نمی شدند
صدای یا علی ؛ یا حسین و صلوات در صحن کلیسا می پیچید. آن روز ارامنه رشت بزور توانستند جسد آرسن مسیحی را از دست مسلمانها بگیرند. هر قدر بلندگو تکرار می کرد از همشهری های مسلمان تقاضا داریم از کلیسا تشریف ببرند و بقیه کارها را به عهده ما واگذارند کسی زیر بار نمی رفت
سر انجام جسد آرسن را به مدرسه ارامنه رشت بردند و در آنجا به خاک سپردند
آرسن همیشه می گفت : من نمی خواهم پس از مرگ کسی برای من گریه کند. اگر مرا دوست دارید کارهای مرا ادامه دهید. به آسایشگاه وسعت ببخشید ؛ به سالمندان ،به معلولین، به عقب افتاده های ذهنی ، به زندانی ها،به مقروضین ، به افراد تنها و بی کس ، به کسانی که به ضامن ،به درمان و به محبت احتیاج دارند کمک کنید
*************
هر سال در روز 14 فروردین مردم رشت ،مسلمان و مسیحی به مناسبت سالروز درگذشت آرسن و به منظور سپاسگزاری از او در برابر آرامگاهش حاضر می شوند
آرسن در زمان حیات خود؛ به شهر رشت ، به همشهری هایش در رشت ، به مسیحی ها ، به مسلمانها، به هموطنانش ، به همنوعانش در حد توان کمک می کرد
وجود یک آرسن درد و رنج مردم یک شهر را تا حد زیادی تسکین می بخشید . اگر شهری چند نفر چون آرسن داشته باشد چقدر از رنجهای مردم آن شهر کم خواهد شد؟
روانش شاد ؛ یادش گرامی ؛ راهش پر رهرو باد
منبع :
آرسن میناسیان