Reza Sharifi
مدير ارشد تالار
کارگردان : Michael Winterbottom
نویسنده : John Curran, Jim Thompson
بازیگران : Casey Affleck, Kate Hudson, Jessica Alba
محصول : آمریکا
زبان : انگلیسی
زمان : 109 دقیقه
خلاصه داستان : سال ۱۹۵۷ است . لو فورد جانشین کلانتر در منطقه ای در نزدیکی تگزاس به نام سیرکا است که وظیفه دارد پسر یکی از ثروتمند ترین افراد شهر را از شر یک رابطه عاطفی با یک فاحشه به نام جویس خلاص کند . او باید جویس را به خارج از شهر انتقال دهد تا از یک رسوایی بزرگ جلوگیری شود اما لو هنگام انجام ماموریت درگیری رابطه ی با جویس می شود اما او در عین ناباوری نقشه قتل جویس را می کشد و…
مرثیه ای برای پالین کیل فقید
سایه های بلند هیولای درون
واقعاً دیگر دل مان برای آن قاب بندی های یگانه و منحصر به فرد فیلم های نوآر تنگ شده بود. شاید از آخرین الگوهایی که از این ژانر مهجور سینمایی به یادمان مانده و برای مان خاطره آفرینی کرده بود بتوان به زودیاکِ دیوید فینچر و کوکب سیاهِ برایان دی پالما اشاره نمود. دیگر کم کم داشت آن مؤلفه های اصیل و بکر ژانر نوآر به فراموشی سپرده می شد: قاب بندی های تاریک و عمیق، همراه با سبک بصری سیاه و سفید که با نورپردازی حرفه ای و صحنه پردازی لوکس و زیبا، نمایشگر فضایی یاس آور اما عالمانه بود. همان حس بد بینی، شک و پوچی تلفیق گردیده در فضایی آکنده از بی اعتمادی و بدگمانی جامعه که مرز رستگاری مان بود. اما برعکس قاتل درون من، این اثر نئونوآرگونه مایکل وینتر باتم، نگاهی به غایت تقدیرگرا و بسیار تلخ و بدبینانه به جامعه و مفاهیم مهم اخلاق گرایانه ی بشری دارد.
قاتل درون من فیلمی ست که براساس نوولی از جیم تامپسون (یکی از رمان نویس ها و جنایی نویس های مشهور آمریکایی این ژانر) ساخته شده، بازسازی فیلم کلاسیکی به همین نام از برت کندی. فیلمی از جنس همان سینمای سیاه و یا فیلم نوآر. سینمایی معمایی و پرتعلیق که متاثر از فیلمسازان آلمانی و اتریشی و همان سبک اکسپرسیونیستی دهه سی بود. سینمایی که بیانگر مفاهیم ابهام آلود و پوچ با روابطی پردسیسه و فریبکارانه بشری، که می توان بسیاری مفاهیم روانشاسانه و جامعه شناسانه را در آن کنکاش کرد. از کاراگاه و گنگسترهای فاسد شهر و تبهکاران و قاتلان و می خواره هایی که در مرز زیبایی و پلیدی قدم می زنندگرفته تا زن زیبا و اغواگری که در جامعه ای سرد، خسته کننده و نمور به دنبال مردانی ست که با این جامعه احساس غریبی و بیگانگی می کنند.
نئونوآر مایکل وینتر باتم، قصه معاون کلانتری (لو فورد) است که به عنوان انسانی شریف و افسری وظیفه شناس در یک شهر کوچک نفتی در اکلاهما زندگی می کند. پشت این چهره و ظاهر آرام و متین لو، انسانی با خصوصیات سادیستی و ضداجتماع پنهان شده است. هیولای که وقتی به عنوان مامور برای اخراج زنی بدکاره (جویس) به حومه شهر روانه می شود، از زندان درونش آزاد گشته و حالا به عنوان آدم کشی با روحیات غیر انسانی، سرکش و عصیان گر در جامعه خطر آفرینی می کند. همه چیز از همان سیلی ای شروع می شود که جویس در اولین ملاقات شان بر صورت لو فورد می نوازد و بالاخره پس از سالها هیولای درون او را که مدتها بود در جسم و جانش به خواب رفته بود، بیدار می کند. این چنین بود که امپراطوری درون او فرو ریخت و او سایه های بلند هیولای درون خود را بر فراز شخصیت انسانی خود می دید.
شخصیت اصلی این فیلم؛ لو فورد دیگر آن قهرمان یا ضد قهرمان بیگانه و سرکش معمول درام های نوآر گونه نیست. شخصیتی سادیستی و شبه روان پریش است که سویه هایی از انحرافات جنسی و اخلاقی نیز در آن دیده می شود. دوگانگی عجیبی در وجود این انسان نهفته است که در یک آن می تواند هم خیر و هم شر باشد. شیطانی که کم کم در وجود لو متجلی شده، سایه ی سنگین اش را بر تمام زندگی آرام آن شهر کوچک نفتی می افکند اما احترام و اعتماد مردم و همکارانش به او بُعد شرارات را دردناک تر جلوه می دهد، تا جایی که شهر از وجود این شخصیت مخوف نا امن و نا امن تر می شود. با وجود موقعیت خوبی که برای بازی در نقشی به یاد ماندنی ایجاد شده اما کیسی افلک با وجود بازی دیدنی و حسی اش در این فیلم نمی تواند خاطره نقش آفرینی های به یادماندنی آن قهرمان های یگانه ژانر نوآر را برای ما زنده کند : رابرت میچمی که خستگی و کسالتی اندوه بار در چشمان او موج می زند، همفری بوگارتی که یک حس عمیق انسانی و چند لایه در نگاه های او وجود دارد.
فیلم مؤلفه های مهم یک تریلر خوش ساخت نئو نوآر گونه را نیز دارد. اما با این وجود پایان بندی خوب و دلچسبی ندارد. پایانِ اغراق آمیز و مضحک فیلم در تضاد کامل با دنیای سیاه، منحط و رو به زوالی است که به شکلی کاملا سینمایی ای خلق کرده. از دیگر نقاط ضعف این فیلم آن است که به سنت فیلم های نوآر، اتفاقات کوچک باعث خراب شدن نقشه ی اصلی داستان نمی شود و روایت سیر غیر معقولی به خود می گیرد و در یک پایان بندی سرهم بندی شده، جویس به عنوان گره اصلی ماجرا درانتها دوباره وارد معرکه می شود. یا اینکه مارشال شهر از همان ابتدای فیلم به همکار خود، بی جهت مظنون بوده و به پر و پای او می پیچد. اما خوشبختانه هنوز عناصر خشونت بار و دوگانه و تمایلات جنسی پایه های اصلی این تریلر سیاه را تشکیل می دهد که از عناصر مهم این ژانر محسوب می شود. قاتل درون من، همچنین به عنوان یک زیر گونه ژانر نوآر، مملو از آدم هایی ست که وارد روایتِ قصه می شوند و بدون هیچ دلیل روشنی از صحنه کنار می روند و بر پوچی این دنیا صحه می گذارند: از جویس بگیرید تا ایمی دخترک پاک و معصوم داستان که یکی از قربانیان اصلی این فضای خفقان آور است.
تماشای این شبه نوآر خوش ساخت در این وانفسای فیلم های کم مایه و سخیف هالیوودی برای ما نوآر دوستان غنیمتی ست. فیلم هیچ چیزی هم عایدمان نکند، یک ضد قهرمان تمام عیار فیلم نوآر را برای ما به ارمغان می آورد. نگاه کنید به صحنه ای که کیسی افلک پس از بازجویی از آن پسرک بی گناه و معصوم با چه حالتی از سلول خارج می شود یا فصل بازپرسی و اعتراف گرفتن او از جانی پاپوس که چنان با دقت و ظرافتی مینیاتوری طراحی و تصویر شده که می توان رخداد حادثه ای ناگوار را از چشمان لو فورد حدس زد، نگاهی که تمام حسرت ناتمامی و بی سرانجامیِ این مردان را فریاد می زند.
ميثم جاويدي
كافه نقد
نویسنده : John Curran, Jim Thompson
بازیگران : Casey Affleck, Kate Hudson, Jessica Alba
محصول : آمریکا
زبان : انگلیسی
زمان : 109 دقیقه
خلاصه داستان : سال ۱۹۵۷ است . لو فورد جانشین کلانتر در منطقه ای در نزدیکی تگزاس به نام سیرکا است که وظیفه دارد پسر یکی از ثروتمند ترین افراد شهر را از شر یک رابطه عاطفی با یک فاحشه به نام جویس خلاص کند . او باید جویس را به خارج از شهر انتقال دهد تا از یک رسوایی بزرگ جلوگیری شود اما لو هنگام انجام ماموریت درگیری رابطه ی با جویس می شود اما او در عین ناباوری نقشه قتل جویس را می کشد و…
مرثیه ای برای پالین کیل فقید
سایه های بلند هیولای درون
واقعاً دیگر دل مان برای آن قاب بندی های یگانه و منحصر به فرد فیلم های نوآر تنگ شده بود. شاید از آخرین الگوهایی که از این ژانر مهجور سینمایی به یادمان مانده و برای مان خاطره آفرینی کرده بود بتوان به زودیاکِ دیوید فینچر و کوکب سیاهِ برایان دی پالما اشاره نمود. دیگر کم کم داشت آن مؤلفه های اصیل و بکر ژانر نوآر به فراموشی سپرده می شد: قاب بندی های تاریک و عمیق، همراه با سبک بصری سیاه و سفید که با نورپردازی حرفه ای و صحنه پردازی لوکس و زیبا، نمایشگر فضایی یاس آور اما عالمانه بود. همان حس بد بینی، شک و پوچی تلفیق گردیده در فضایی آکنده از بی اعتمادی و بدگمانی جامعه که مرز رستگاری مان بود. اما برعکس قاتل درون من، این اثر نئونوآرگونه مایکل وینتر باتم، نگاهی به غایت تقدیرگرا و بسیار تلخ و بدبینانه به جامعه و مفاهیم مهم اخلاق گرایانه ی بشری دارد.
قاتل درون من فیلمی ست که براساس نوولی از جیم تامپسون (یکی از رمان نویس ها و جنایی نویس های مشهور آمریکایی این ژانر) ساخته شده، بازسازی فیلم کلاسیکی به همین نام از برت کندی. فیلمی از جنس همان سینمای سیاه و یا فیلم نوآر. سینمایی معمایی و پرتعلیق که متاثر از فیلمسازان آلمانی و اتریشی و همان سبک اکسپرسیونیستی دهه سی بود. سینمایی که بیانگر مفاهیم ابهام آلود و پوچ با روابطی پردسیسه و فریبکارانه بشری، که می توان بسیاری مفاهیم روانشاسانه و جامعه شناسانه را در آن کنکاش کرد. از کاراگاه و گنگسترهای فاسد شهر و تبهکاران و قاتلان و می خواره هایی که در مرز زیبایی و پلیدی قدم می زنندگرفته تا زن زیبا و اغواگری که در جامعه ای سرد، خسته کننده و نمور به دنبال مردانی ست که با این جامعه احساس غریبی و بیگانگی می کنند.
نئونوآر مایکل وینتر باتم، قصه معاون کلانتری (لو فورد) است که به عنوان انسانی شریف و افسری وظیفه شناس در یک شهر کوچک نفتی در اکلاهما زندگی می کند. پشت این چهره و ظاهر آرام و متین لو، انسانی با خصوصیات سادیستی و ضداجتماع پنهان شده است. هیولای که وقتی به عنوان مامور برای اخراج زنی بدکاره (جویس) به حومه شهر روانه می شود، از زندان درونش آزاد گشته و حالا به عنوان آدم کشی با روحیات غیر انسانی، سرکش و عصیان گر در جامعه خطر آفرینی می کند. همه چیز از همان سیلی ای شروع می شود که جویس در اولین ملاقات شان بر صورت لو فورد می نوازد و بالاخره پس از سالها هیولای درون او را که مدتها بود در جسم و جانش به خواب رفته بود، بیدار می کند. این چنین بود که امپراطوری درون او فرو ریخت و او سایه های بلند هیولای درون خود را بر فراز شخصیت انسانی خود می دید.
شخصیت اصلی این فیلم؛ لو فورد دیگر آن قهرمان یا ضد قهرمان بیگانه و سرکش معمول درام های نوآر گونه نیست. شخصیتی سادیستی و شبه روان پریش است که سویه هایی از انحرافات جنسی و اخلاقی نیز در آن دیده می شود. دوگانگی عجیبی در وجود این انسان نهفته است که در یک آن می تواند هم خیر و هم شر باشد. شیطانی که کم کم در وجود لو متجلی شده، سایه ی سنگین اش را بر تمام زندگی آرام آن شهر کوچک نفتی می افکند اما احترام و اعتماد مردم و همکارانش به او بُعد شرارات را دردناک تر جلوه می دهد، تا جایی که شهر از وجود این شخصیت مخوف نا امن و نا امن تر می شود. با وجود موقعیت خوبی که برای بازی در نقشی به یاد ماندنی ایجاد شده اما کیسی افلک با وجود بازی دیدنی و حسی اش در این فیلم نمی تواند خاطره نقش آفرینی های به یادماندنی آن قهرمان های یگانه ژانر نوآر را برای ما زنده کند : رابرت میچمی که خستگی و کسالتی اندوه بار در چشمان او موج می زند، همفری بوگارتی که یک حس عمیق انسانی و چند لایه در نگاه های او وجود دارد.
فیلم مؤلفه های مهم یک تریلر خوش ساخت نئو نوآر گونه را نیز دارد. اما با این وجود پایان بندی خوب و دلچسبی ندارد. پایانِ اغراق آمیز و مضحک فیلم در تضاد کامل با دنیای سیاه، منحط و رو به زوالی است که به شکلی کاملا سینمایی ای خلق کرده. از دیگر نقاط ضعف این فیلم آن است که به سنت فیلم های نوآر، اتفاقات کوچک باعث خراب شدن نقشه ی اصلی داستان نمی شود و روایت سیر غیر معقولی به خود می گیرد و در یک پایان بندی سرهم بندی شده، جویس به عنوان گره اصلی ماجرا درانتها دوباره وارد معرکه می شود. یا اینکه مارشال شهر از همان ابتدای فیلم به همکار خود، بی جهت مظنون بوده و به پر و پای او می پیچد. اما خوشبختانه هنوز عناصر خشونت بار و دوگانه و تمایلات جنسی پایه های اصلی این تریلر سیاه را تشکیل می دهد که از عناصر مهم این ژانر محسوب می شود. قاتل درون من، همچنین به عنوان یک زیر گونه ژانر نوآر، مملو از آدم هایی ست که وارد روایتِ قصه می شوند و بدون هیچ دلیل روشنی از صحنه کنار می روند و بر پوچی این دنیا صحه می گذارند: از جویس بگیرید تا ایمی دخترک پاک و معصوم داستان که یکی از قربانیان اصلی این فضای خفقان آور است.
تماشای این شبه نوآر خوش ساخت در این وانفسای فیلم های کم مایه و سخیف هالیوودی برای ما نوآر دوستان غنیمتی ست. فیلم هیچ چیزی هم عایدمان نکند، یک ضد قهرمان تمام عیار فیلم نوآر را برای ما به ارمغان می آورد. نگاه کنید به صحنه ای که کیسی افلک پس از بازجویی از آن پسرک بی گناه و معصوم با چه حالتی از سلول خارج می شود یا فصل بازپرسی و اعتراف گرفتن او از جانی پاپوس که چنان با دقت و ظرافتی مینیاتوری طراحی و تصویر شده که می توان رخداد حادثه ای ناگوار را از چشمان لو فورد حدس زد، نگاهی که تمام حسرت ناتمامی و بی سرانجامیِ این مردان را فریاد می زند.
ميثم جاويدي
كافه نقد