آه که چقدر دور زمین گشتم و گشتی تا به هم رسیدیم
لحظات کسوف!
با هم عشقبازی می کنیم و مردم زمین نگاهمان نمی کنند! از خدا مدد می طلبند!
می ترسند مبادا دیگر تو بر آنها نتابی و همیشه با من بمانی
نگاه کن آن مهربانان را! بر چهره شان لبخند سپاس و شادی ست! یادت باشد اینبار که رفتی بر آنها بیشتر بتابی!
عده ای بی حیا هم که با هر وسیله ای می خواهند عشقبازیمان را ببینند! می بینی چقدر عشق ما پر سر و صدا شده؟
ولی من! من نمی گذارم کسی ما را ببیند! جلوی همه عالم می ایستم و تمام نورت را می بلعم تا نتوانند ببینند! چقدر زمین را گشتم و گشتی تا به هم برسیم! نه نمی گذارم! این لحظه فقط مال من و توست!
بسیار زیبا هستند بی مانند
سپاس!
که می توانیم
بخوانیمشان
ای کاش که نام زیبایت را هم در پای هر کدام بنویسی تا در گذر زمان نوشته-هایت بی سرپرست نمانند. در این جهان ساختگی تار گونه، نوشته-ها به سادگی بی سرپرست می شوند! اگر خواستی این نوشته-ی مرا می توانی پاک کنی تا اینجا همچنان برای ماه باشد و خورشید و