• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مولوی متعلّق به کجاست؟!

baroon

متخصص بخش ادبیات


این شعر مولانا رو خیلی دوست دارم و فکر می کنم یک حجّت هست برای خاتمه ی جنگ کسانی که ایشون رو متعلّق به ایران یا ترکیه (روم دیرین) می دونن.
این شعر رو تقدیم می کنم به همه ی دوستان جانِ ایران انجمنیم:گل: :




نه شرقیّم، نه غربیّم، نه برّیم، نه بحریّم
نه از کان طبیعیم، نه از افلاک گردانم

نه از خاکم، نه از آبم، نه از بادم، نه از آتش
نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کَونم، نه از کانم

نه از هندم، نه از چینم، نه از بلغار و صقسینم
نه از ملک عراقینم، نه از خاک خراسانم

نه از دنیی، نه ازعقبی، نه از جنّت، نه از دوزخ
نه از آدم، نه از حوا، نه از فردوس رضوانم

مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد
نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جانِ جانانم





 

mehran_a65

کاربر ويژه
چه تدبير اي مسلمانان كه من خود را نمي دانم ... نه تـرسا و يهوديـم نه گبرم نه مسلمانمنه شـرقيّم نه غـربيّم نه بـريّم نه بـحريّم ... نه اركـان طبـيعيّم نه از افـلاك گـردانم
نه از خاكم نه از بادم نه از آبم نه از آتش ... نه از عرشم نه از فرشم نه از كونم نه از كانم
نه از هندم نه از چينم نه از بلغار و سقسينم ... نه از مـلك عراقـينم نه از خـاك خراسانم
نه از دنيا نه از عقبي نه از جنت نه از دوزخ ... نه از آدم نه از حوا نه از فـردوس رضـوانم
مـكانم لامـكان بـاشد نشانم بي نشـان باشد ... نه تن باشد نه جان باشد كه من از جان جانانم
دوئي از خود برون كردم يكي ديدم دو عالم را ... يـكي جويم يكي كويم يكي دانم يكي خوانم
هو الاول هو الآخـر هو الظاهـر هو البـاطن ... بـغير از هو و يـا من هو دگر چيزي نمي دانم
زجان عشق سر مستم دو عالم رفت از دستم ... بـجـز رندي و قـلاشي نبـاشد هيـچ سامانم
اگر در عمر خود روزي دمي بي او بر آوردم ... از آن وقت و از آن ساعت زعمر خود پشيمانم
اگر دستم دهد روزي دمي با دوست در خلوت ... دو عالـم زيـر پـا آرم دگـر دستـي بـرافشانم
عجب ياران چه مرغم من كه اندر بيضه پرّانم ... درون جـسم آب و گل همـه عشقم همـه جانم
الا اي شمس تبريزي چنان مستم در اين عالم ... كـه جـز مـستي و قـلاشي نبـاشد هيچ درمانم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دوستان تو این شرایطی که عرب ها می خوان خلیج فارسمون رو به نام خودشون بزنند.. و برخی ملت های دیگه هم بدشون نمیاد تکه های ارزشمند از فرهنگ ما رو مثل مولانا به نام خودشون بزنند.. دیگه خود ما ایرانیان حداقل نباید نسبت به این موارد آسون بگیریم و باید خیلی مراقب باشیم و و نسبت به حفظ میراث فرهنگی ادبی مون محکم باشیم:بله:
از اونجایی که هر کسی در این دنیا اهل کشوری است.. مولانا هم فقط اهل ایران است. اگر با استناد به این شعر ما ایرانیان مولانا را ایرانی ندونیم و اهل هیچ کجا ندونیم مطمئن باشید بعد از مدتی مولانا میشه اهل افغانستان یا ترکیه.
به نظر من این شعر جنبه معنوی داره و می خواد بگه من فقط مال خدام و از خدام و با خدام(مکانم لا مکان باشد، نشانم بی نشان باشد/نه تن باشد، نه جان باشد، که من از جانِ جانانم)
بله ما تو اون دنیا بعد از مرگ وقتی به خدا می پیوندیم روح و جسممون از این دنیا بی نیازه و دیگه اهل کدوم کشورم و ملیت اهمیت نداره... البته شاید عرفایی مثل مولانا گاه حالاتی از تنها با خدا بودن رو در این دنیا تجربه کردند..
اما در هر حال تا دنیا دنیاست و مولانا در قلب افراد دنیا زنده ست.. مولانا ایرانیست ولی اندیشه اش می تواند متعلق به همه مردم جهان باشد.
مثل پیامبر اسلام (ص) که اصالتا عرب بود ولی اندیشه اش و راهش متعلق به تمام پیروانش است
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات


عجب! :نیش2:
فاطمه ی عزیزم فکر می کنم بیت بیت این شعر که نه، پاره پاره ی این شعر سلیس و صریحه و نیازی به شرح و تفسیر نداره.

ابیاتی رو که می پسندیدم گلچین کردم و مهران عزیز هم اومد و کاملش رو برامون گذاشت؛ و باقی هم به هر طریق تأیید کردن امّا این قطعاً به این منظور نبود که ما به جسارت و ادّعای واهی بی تفاوتیم. ادّعاهای مالکیّت اینچنینی برای هر بشری که مطّلع هست و دارای منطق، واضحه که اساسی نداره. :بله:

خودت هم جواب خوبی به موضوعی که مطرح کردی دادی. شعر عرفانیه :ایول: امّا به این نکته دقّت نکردی که عرفان عارف همه چیز رو توی خودش حل می کنه؛ نکته اینجاست. دنیای مادّی عارف، عین عالم بالاست و در هر چیزی نگاه کنه، خداوند و می بینه و بس.

فاطمه جان من رابطه ای بین بهانه ی مطرح کردن این شعر و تناقضش با دفاع از منافع ملّی مون نمی بینم!

خلیج فارس و مولوی از ایرانند، مال ایرانند امّا در حصار ایران و ایرانی نیستند!

شعر که گویاست. من فقط عنوان و توضیح دلخواهم رو که برداشت من از شعر هست، بهش اضافه کردم. به راستی آیا با هم سنخیت ندارن؟!
:نیش:
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
با اجازه دوستان شرح مختصری از مولانا را در اینجا می آورم تا بیش از پیش این عارف و شاعر بزرگ بر ما شناخته شود.



جلال‌الدین محمد بلخی نامور به مولوی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ یا وخش - ۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی است . نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است. در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند. زبان مادری وی پارسی بوده است



مولوی زادهٔ بلخ یا وخش در خراسان بزرگ (در افغانستان و تاجیکستان امروزی) از سرزمینهای ایران‌زمین بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم می‌زیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی ایرانیان و پارسی‌زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر می‌دانند، چرا که آثار او به زبان پارسی سروده شده، و از محیط فرهنگ ایرانی بیشترین تأثیر را پذیرفته است. داستانهای مثنوی عموماً با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بوده‌است. داستان کبودی زدن قزوینی نمونه‌ای بارز از این‌گونه تأثیر فرهنگی ایران بر مثنوی و مولوی است.

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]عشق را خود صد زبان دیگر است[/TD]


آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته‌است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ صوفی‌گری مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.

ای بسا هندو و ترک همزبان

[TD]
[/TD]
[TD="class: b"]ای بسا دو ترک چون بیگانگان[/TD]


برخی مولوی‌شناسان (ازجمله عبدالحسین زرین‌کوب) برآن‌اند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده‌است



با مطالعه این چند خط شاید فهمید مولوی متعلق به کجاست




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی


عجب! :نیش2:
فاطمه ی عزیزم فکر می کنم بیت بیت این شعر که نه، پاره پاره ی این شعر سلیس و صریحه و نیازی به شرح و تفسیر نداره.

ابیاتی رو که می پسندیدم گلچین کردم و مهران عزیز هم اومد و کاملش رو برامون گذاشت؛ و باقی هم به هر طریق تأیید کردن امّا این قطعاً به این منظور نبود که ما به جسارت و ادّعای واهی بی تفاوتیم. ادّعاهای مالکیّت اینچنینی برای هر بشری که مطّلع هست و دارای منطق، واضحه که اساسی نداره. :بله:

خودت هم جواب خوبی به موضوعی که مطرح کردی دادی. شعر عرفانیه :ایول: امّا به این نکته دقّت نکردی که عرفان عارف همه چیز رو توی خودش حل می کنه؛ نکته اینجاست. دنیای مادّی عارف، عین عالم بالاست و در هر چیزی نگاه کنه، خداوند و می بینه و بس.

فاطمه جان من رابطه ای بین بهانه ی مطرح کردن این شعر و تناقضش با دفاع از منافع ملّی مون نمی بینم!

خلیج فارس و مولوی از ایرانند، مال ایرانند امّا در حصار ایران و ایرانی نیستند!

شعر که گویاست. من فقط عنوان و توضیح دلخواهم رو که برداشت من از شعر هست، بهش اضافه کردم. به راستی آیا با هم سنخیت ندارن؟!
:نیش:



البته مطرح کردن شعر هیچ تناقضی با دفاع از منافع ملی مون نداره:بله: ولی اون توضیحت داشت:نیش: ببین الان من با پست اولت فکر کردم برات مهم نیست که مولوی ایرانیه یا کجاییه ولی با این کامنتت متوجه شدم اشتباه می کنم:خجالت::نیش: خب ممکنه یه ترکیه ای یا افغانستانی هم با دیدن پست اول مثل من فکر کنه و در نشون دادن ایرانی نبودن مولانا مصمم تر بشه:عصبانی:
من فقط نمی خوام با استناد به این شعر ما ایرانیان غیرتمون رو نسبت به ایرانی بودن مولوی از دست بدیم تا خدای نکرده بعد از مدتی بشه اهل ترکیه یا افغانستان!
من هم نمی گم مولوی در حصار ایران و ایرانیست... من می گم مولوی ایرانیست ولی اندیشه و راهش می تواند متعلق به همه مردم جهان باشد.

با سایر حرفات موافقم
:دست::دست::دست::دست::دست: و به افتخارت :دست::دست::دست::دست::دست:


و اینکه مولوی در بلخ به دنیا اومد که در اون زمان جزو ایران بود و مثنوی و دیوان شمس رو هم به زبان فارسی سروده که خودش گواه بر ایرانی بودن ایشون بوده..مولانا به دلیل عدم امنیت مدتی مجبور میشه در ترکیه کنونی ساکن بشه ولی این اصلا دلیل نمیشه ایشون اهل ترکیه باشند.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


فاطمه جان متوجه منظورت هستم و باهات موافقم. نگرانیتم درک می کنم و مثل خودت بهت افتخار می کنم ایرانی غیور :برنده: امّا...

عرض کردم؛ عقل سلیم این نوشته رو مدرک نمی کنه برای گرفتن شناسنامه ی مولوی! کسانی که قصد ربایش مفاخر ما رو دارن خودشون هم می دونن ادّعاشون اساسی نداره و این فقط یه جنگه. حرف منم همینه. جنگ بیهوده چرا؟
اینجا کنگره ی جهانی دفاع از حقوق نیست؛ البته که ما باید ارق ملّی داشته باشیم و به پاسداشت تاریخ و فرهنگمون وفادار باشیم؛ امّا تا کجا؟ فاطمه جان روی حرف من با کسانی نبود که خودشونم متوجه ناراستی شون هستن و می خوان با ثبت مفاخر بزرگ اعتبار کسب کنن و برحق هم نیستن؛ روی حرفم با کسانی هست که تند میشن و تعصّب به خرج می دن! ببخش که اینو میگم ولی اگر کسی از این تاپیک به این نتیجه می رسه داره تعصّب به خرج میده. :چشمک:
بیشتر ما به هرحال به یه چیزایی تعصّب داریم. منم به شخصه دارم؛ باید با همین پست ها و گفتگوها به هم کمک کنیم تا ریشه کن یا کمرنگشون کنیم. حرف من اینه که تعصّب رو کنار بذاریم ولی غیرتمندی خیلی هم پسندیده ست.

دوست گلم گفتی با بقیه ی حرفام موافقی ولی اینطوری نمی شه که. :نیش2: عرض کردم صورت و معنی برای عارف، همه یک چیزه و اون خداونده.
اگر ما این شعرو دوست داریم، چرا ما عرفانی فکر نکنیم؟؟؟ چرا ما مولوی رو متعلّق به جهان ندونیم. مولوی زاده ی ایرانه ولی جنگ چرا؟!
برداشت من از شعر همین توضیحی بود که نوشتم. این می تونه از نگاه شما و عدّه ای درست نباشه؛ امّا دیدگاه من اینه که اگر این نیست پس باید برای موارد مشابه، بنا به مصلحت دچار خودسانسوری بشیم!
چرا؟
چون مسلّماً انسان نیکومدار برای اعتقاد و تفکّرش بیشتر باید بجنگه تا آب و خاک و اجداد و... . درسته؟
پس وقتی مضامینی حول برادری و دوستی و کنارگذاشتن نژاد و مذهب می بینیم در ادبیاتمون می بینیم، باید مخفیش کنیم؟ برای مثال: حافظ میگه جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه... ما باید این شعر رو به سطح و جلوی چشم نیاریم؟! چون به دین و مذهبمون پایبندیم و نباید این افکار آزادمنشانه ی حافظ ترویج بشه؟!

به هرحال فکر می کنم منظورم رو با این دو پست رسوندم. هدف اینه که بتونیم نگاهمون رو عوض کنیم. جایی که به حریم ما تجاوز بشه البتّه که حقّ دفاع داریم. :بله:

خب این دیگه آخرین پست منه :بدو بدو:. تشکر از انتقال نظرت دوست جان.:دوست:

 
بالا