• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مکتبهای مهم شعری در سده‌ی بیستم میلادی: ۲- سمبولیسم روسی

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
سمبولیسم یکی از درخشانترین دوره‌های شعر روسی است. این دوره که بیست سال به طول انجامید و از دهه‌ی آخر سده‌ی نوزدهم آغاز شد، سیمای شعر روسی را به طرز چشمگیری دگرگون کرد. سمبولیسم روسی تنها یک مکتب شعری نبود بلکه افزون بر آن، یک مکتب عرفانی هم بود. این مکتب از یک سو شعر روسی را دگرگون کرد و از سوی دیگر آن را با دریافت عرفانی جهان درهم‌آمیخت.
سمبولیسم روسی اگرچه با الهام از سمبولیسم فرانسوی و چند سالی پس از پیدایش آن پدید آمد، ولی با سمبولیسم فرانسوی تفاوتی اساسی داشت. در حقیقت برای سمبولیستهای روسی به جای آنکه سمبولیسم تنها قالبی برای بیان شاعرانه باشد، نوعی جهان‌بینی و دیدگاهی برای نگرش به هستی بود. بینش آنها الهام گرفته از بینش پدر سمبولیسم فرانسوی، شارل بودلر، بود. برای آنها هم، مانند بودلر، جهان جنگلی بود از نشانه‌های رمزی. آنها هم بر این گمان بودند که در این جنگل پر از رمز و در پس انبوهی از نمادها، حقیقت از چشم مردم عادی پنهان است و تنها شاعران با قدرت دریافت الهامی که دارند، می‌توانند با تفسیر و تعبیر این نشانه‌های رمزی، حقیقت پنهان در پس آنها را بفهمند و ارتباطهای نهانی بین آنها را کشف و از راه شعرهایشان به دیگران القا کنند. سمبولیستهای روسی بر اساس این بینش، جهان را نظامی ساخته و پرداخته از رمزها می‌دیدند و چنین می‌اندیشیدند که هیچ چیزی در جهان به خودی خود معنایی ندارد، بلکه نشانه‌ای‌ست رمزآگین از چیزهای دیگر. این نوع جهان‌بینی به سمبولیسم روسی دیدگاهی متافیزیکی و عرفانی داد. تنها تفاوت بین شاعران سمبولیست روسی در میزان اهمیتی بود که به این دیدگاه عرفانی می‌دادند. برای شاعران چون "بریوسف" سمبولیسم در درجه‌ی نخست شکلی هنری بود و "جنگل نشانه‌های رمزآگین" تولید کننده‌ی موادی بود که در ساختمان شعر به کار می‌رفتند. ولی شاعرانی چون ایوانف و بلوک و بلی می‌کوشیدند تا به طور کامل سمبولیسم را به بینشی متافیزیکی- عرفانی تبدیل کنند و شعر سمبولیستی را به صورت چیزی سحرآمیز و جادویی درآورند. این تفاوت در دیدگاه در سالهای پس از ۱۹۱۰ به نهایت شدت خود رسید و یکی از دلیلهای مهمی بود که سرانجام مکتب سمبولیسم روسی را دچار افول و خاموشی کرد.شاعران اصلی مکتب سمبولیسم روسی اینها بودند: کنستانتین بالمونت- والری بریوسف- زینائیدا هیپیوس- فدور سالُگوب- اینوکنتی آننسکی- ویاچسلاو ایوانف- ماکزیمیلیان والوشین- الکساندر بلوک- آندری بلی.گرچه سبک سرایش و شیوه‌ی بیان شاعران سمبولیست روسی با هم تفاوت اساسی داشت، ولی چند وجه‌ مشترک مهم هم در سبک شاعری آنها بود. نخست این‌که موضوع شعرشان هرچه بود به آن در مقیاس جهانی و در پیوند با کل هستی می‌پرداختند. دوم این‌که شاعر در مقام کاهنی اهل رمز و راز به جهان می‌نگریست و حاصل نگاهش را در قالب پیامی آسمانی به زمینیان ابلاغ می‌کرد. سوم این‌که زبان شعری این شاعران آکنده بود از واژه‌های پرطنین و باشکوه. این واژه‌ها به شعر این شاعران لحن متنهای دینی را داده است. چهارم این‌که برای سمبولیستهای روسی "واژه‌ها" ارزش عاطفی زیادی داشتند و آنها، با الهام از مالارمه، می‌کوشیدند تا شعر را به موسیقی نزدیکتر کنند. نتیجه‌ی این تلاش این بود که در شعر این شاعران، بخشی از واژه‌ها- به‌ویژه صفتها- خاصیت معنارسانی را از دست داده و بیشتر به‌خاطر ارزش عاطفی شکل و صدای خود به کار رفته‌اند، و نه در راستای القای معنا. کاربرد رمزی واژه‌ها و فدای طنین صوتی کردن معنای آنها، شکلی غریب و مبهم به شعر سمبولیستهای روسی داده و آن را رازآگین و معماگونه کرده است.سمبولیسم روسی در آغاز پیدایش رنگی فرانسوی داشت ولی به‌تدریج درون‌مایه‌ای اسلاوی پیدا کرد و توانست بر مبنای سنتهای ملی به خود سیمایی روسی بدهد. سمبولیستهای روس برای قویتر کردن پایه‌های مکتب خود و رشد بخشیدن به روح روسی‌اش، آثار نویسندگان گمنام یا فراموش شده روس را به طور گسترده منتشر کردند و با تفسیر و تأویل شعرها و نوشته‌های عمیق ادیبان بزرگ روس، به فهم و درک روح روسی این آثار کمک کردند و از این راه سبب شکوفایی و بالندگی ادبیات روسی شدند. از این راه آنها دوران طلایی دیگری برای شعر روسی به‌وجود آوردند که قابل مقایسه با عصر زرین پوشکین و لرمانتوف است.یکی از دستاوردهای با ارزش مکتب سمبولیسم روسی این بود که تعداد شاعران با ارزش را چند برابر کرد و شاعران ارجمندی با سطح مهارت و استادی بالا پرورش داد و از این راه منزلت و مقام اجتماعی شاعران را نزد مردم و به‌ویژه ناشران بالا برد.برای آشنایی بیشتر با شعر سمبولیستهای روسی برگردان فارسی دو شعر از این شاعران را در اینجا می‌آورم. نمونه‌ی نخست شعری‌ست از زینائیدا هیپیوس، به نام "تردید..."به گمان واژه‌ی جاودانگیجریان زمان را انتهایی نیستو من تنها وزش نسیمی دگرسان را حس می‌کنمناقوس لحظه‌ای نو را.آن نسیم به سوی شکست جاری‌ست یا به سوی پیروزی؟با خود سربلندی می‌آورد یا سرافکندگی؟نمی‌بینم سیمایش راتنها وزش ناگهانی‌اش را حس می‌کنم.لحظه‌ها با چهره‌هایی مه‌آلود پر می‌کشندهمچون پرندگانی از دیگرجهانبه سوی گستره‌ی بی‌کرانه‌ی زیستنچگونه می‌توانم بازشان دارم از پرواز؟و این گونه است که در هجوم بی‌امانشانو در دام تارهای درهم تنیده‌ی آنهاترک برمی‌دارد آرامشمدر گذار از سایه‌های سیاه تردید.نمونه‌ی دوم شعری‌ست از الکساندر بلوک، به نام "بلوغ دیگر":دیگر بار با تب و تاب بلوغگر می‌گیرم شعله‌ورو در انفجاری سهمگیناستخوان می‌ترکانمچشمان یقین به مسخره می‌خندندمن اما هرگز شریانمدر شادی خزیده است؟من که هماره لبخندم از تردید لرزیده است.هنگام که خطر می‌کنیبه سفر در درازنای زمانهمراه با انبوه دشمنانکه بافندگان تار و پود دسیسه‌اندبی‌زخم و گزند گر که بخواهیاز میدان به در آییباید باورمند معجزه‌ها باشی.سرانجام درخواهی یافتکه خوش‌بختی به گدایی‌اش نمی‌ارزید- خواب و خیالی که نیمی از عمرت رادر بیهودگی کشید-و درخواهی یافتکه جام زرینت"آن شادمانی آفریننده"لبریز شدهو هرچه هستنه از آن منکه از آن همگان استو دل را با جهان باید پیوند داد.پس‌آنگاهمشتاق‌دل با نیم‌خندی گهگاهبه رؤیای کودکی‌ات می‌نگریتا ببینی کدامین خوش‌بختی را فرامی‌خواند.
 
بالا