مکتب های مهم شعری در سدهی بیستم میلادی:
۱- سمبولیسم فرانسوی
۱- سمبولیسم فرانسوی
نثر سخنیست که راه میرود
شعر سخنیست که میرقصد
پل والری
مکتب شعری سمبولیسم در اواخر سدهی نوزدهم، با الهام از اندیشه و شعر شارل بودلر و توسط پل ورلن، آرتور رومبو و استفان مالارمه بنیان نهاده شد. نخستین بیانیهی این مکتب توسط ژان مورهآ، در ۱۸ سپتامبر سال ۱۸۸۶، در ضمیمهی ادبی روزنامهی فیگارو انتشار یافت. این بیانیه سروصدای زیادی در محافل ادبی بهپا کرد. در این بیانیه برای نخستین بار مورهآ از عنوان سمبولیسم برای این مکتب استفاده کرد و از آن پس مکتب جدید به این نام مشهور شد. در بخشی از این بیانیه که در آن اصول مکتب شعری سمبولیسم بیان شده، چنین میخوانیم:"مکتب شعری سمبولیسم دشمن نظریات آموزشی و فصاحت سنتی و حساسیت ساختگی و تصویر "عینی" است. سمبولیسم میکوشد اندیشه را به صورتی که حواس را مخاطب قرار دهد، بیان کند. از سوی دیگر، اندیشه نباید خود را از تزیینات باشکوه و زیبای شکل محروم کند. زیرا خصوصیت اساسی هنر سمبولیک این است که هنرمند تا تصور "فکر مطلق" پیش نرود.
ازاینرو در این مکتب هنری، منظرههای طبیعی و حرکتهای آدمها و رویدادهای کاملاً مشخص، خودبهخود وجود ندارند، بلکه پارهای مشاهدههای بیرونی هستند که روی حسهای شاعر اثر میگذارند و وظیفهی آنها نشان دادن رابطههای پنهانی است که در نهانگاه فکر وجود دارد."مورهآ در جمعبندی شعر بودلر، مالارمه و ورلن به عنوان بنیانگذاران مکتب سمبولیسم، بیان کرد که شعر سمبولیستی باید دارای "مفهوم رمزی بیانناپذیر" باشد و "قیدهای وحشیانه" را درهمبشکند و با سنتهای جاافتادهی دستوپاگیر مخالفت کند. به نظر او شعر سمبولیستی باید در خدمت توهّم باشد نه تفکر، توهّمی که باید فقط و فقط بهوسیلهی "همانندیهای بیرونی" بهوجود آید و در شعر بازتاب یابد. در نتیجه سمبولیسم میبایست از دو موضوع اجتناب کند. اول اینکه نباید اشیا را بهخاطر خودشان و به مفهوم واقعیشان در شعر بهکار ببرد. دوم اینکه نباید توهّم را به صورت خودبهخودی و بدون وجود همانند بیرونی بیان سازد.در مورد زبان، مورهآ با طرفداری از "زبان پاکیزه" از انحطاطگرایان فاصله گرفت، ولی برای شیوهی نگارش آزادی بسیار قائل شد. در مورد وزن هم "وزن باستانی صیقل یافته" را در ترکیب با "بینظمی منظم" و "قافیههای چکشی" توصیه کرد.چند هفته پس از بیانیهی مورهآ، مجلهی سمبولیسم انتشار یافت. این مجله با اینکه بیش از چهار شماره انتشار نیافت، ولی در رواج و گسترش شعر سمبولیستی نقش مهمی ایفا کرد.سمبلیسم از نظر اجتماعی ریشه در عصیان نسل جوان فرانسوی اواخر سدهی نوزدهم میلادی داشت. این جوانان از تمام روشهای سیاسی، اجتماعی، فکری، فلسفی و ادبی پیشین بیزار بودند. نیروی نظمدهنده، نظام اخلاقی، هنر قانونمند، دید واقعگرا، ایمان به فلسفهی پوزیتیویستی و هرچیز موجود دیگر در نظرشان باطل و بیاعتبار بود. آنها آنارشیست و درنتیجه منکر تمام نظمهای موجود بودند.از نظر فکری سمبولیسم از سویی ریشه در اندیشههای ادبی بودلر داشت. بودلر از پیروان نظریهی هنر برای هنر بود. او دنیا را جنگلی میدید پر از نشانهها و نمادها، جنگلی که در آن حقیقت از دید مردم عادی پنهان است و تنها شاعران با قدرت بینشی که دارند، میتوانند با تفسیر و تأویل این نشانهها و نمادها، آنها را احساس کنند. بودلر عقیده داشت که بین دنیاهای جداگانهای که بر حواس شاعران اثر میگذارند، ارتباطهای خاصی وجود دارد که شاعران باید آنها را کشف و از آنها به زبان جدیدتری استفاده کنند و شعرهای خود را بر مبنایشان بیافرینند. البته خود بودلر از این زبان نمادگرا خیلی استفاده نکرد، ولی نمونههای برجستهای از خودش به یادگار گذاشت که پیشدرآمدی بر مکتب شعری سمبلیک بود. از سوی دیگر سمبولیسم زیر نفوذ فلسفهی ایدهآلیسم بود که از متافیزیک الهام میگرفت و ریشه در ذهنیتگرایی داشت. سمبولیستها در ذهنیتگرایی ژرفی غرق بودند و همه چیز را از پشت منشور دگرگوننما و مهآگینساز ذهن تخیلمحورشان تماشا میکردند.برای این شاعران چیزی مناسبتر از فضای مهآلود مبهمی که تمام مرزهای مشخص و آشکار زندگی در آن محو شود، و محیطی دلخواهتر از نیمهتاریکی و مهتاب وجود نداشت. سمبولیستها در چنین محیط ابهامآمیز و در میان رؤیاهای شگفتانگیز، تسلیم مالیخولیا میشدند. قصرهای قدیمی متروک، شهرهای نیمهویران، آبهای راکدی که رویشان را برگهای زرد پوشانده بودند، کورسوی چراغ کمنوری که در ظلمت شب سوسو میزد، و این جور چیزها برایشان جلوههای دنیایی رؤیایی و اسرارآمیز بود. آنها این جلوهها را در شعرهایش بازتاب میدادند.این شاعران برخلاف پیشینیان خود، سخنپردازی و نقاشی طبیعت را کنار گذاشتند و کوشیدند که شعر را به موسیقی نزدیک کنند. شعر آنان با عاطفههای انسانی سروکار مستقیم داشت، اندیشهی منطقی که معناهای شاعرانهی را نظمی استدلالی میبخشید تا قابل ادراک عقلی باشد، نزد آنها مردود شمرده میشد. میگفتند کار شعر بیان حالات درونی نیست، بلکه القای آن حالات است. این کار را هم باید با استفاده از نمادها و نشانههای رمزی و تعبیر آنها انجام دهد. ولی این تعبیرها پر از صورتهای ذهنی گوناگون است که هر یک شکلی یا مفهومی را در خیال شنونده برمیانگیزد. خوانندهی شعر برای ادراک مفهوم آن باید خودش را تسلیم گویندهی شعر کند و بهتدریج در آن دنیای وهمآمیزی که او ساخته، وارد شود. طبیعی است که در این سبک شعر پیچیدگی و ابهام فراوان وجود دارد و ادراکش دشوار و ناممکن است.سمبولیستها توصیف و روایت را در شعر پست میشمردند. آنها معتقد بودند که توصیف و روایت شاعر را از قدرت ساحرانهی واژهها منحرف میکند. شاعران سمبولیست شعرهای توصیفی و روایی را از روی تحقیر "خبرنگاری" مینامیدند. آنها لحن خطابی و هدف اخلاقی را که در شعر کلاسیک فرانسوی معمول بود، محکوم میکردند و پیروان شیوهی رمانتیک را متهم میکردند که در شعرهایشان شور و هیجانی سطحی نشان میدهند. آنها شاعران پارناسی را هم تحقیر میکردند که شعرشان "بیطرفانه" و حاصل "مشاهدهی خارجی" است. به باور شاعران سمیولیست کار شعر این نیست که حالات و اشیا و رویدادها را توصیف یا تفسیر کند، بلکه شعر باید به وسیلهی جادوی واژهها، حالات درونی را به ذهن شنونده القا کند. و برای رسیدن به این منظور رعایت قاعدههای دستور زبان و فصاحت لفظی ارزش و اهمیتی ندارد و میشود از تمامشان چشم پوشید. برای شاعران سمبولیست آنچه اهمیت داشت لحن و آهنگ و قدرت واژهها برای القای صورت ذهنی یا حالت روانی بود.رؤیا و توهم که توسط "پوزیتویسم" و "رئالیسم" از ادبیات بیرون رانده شده بود، با سمبولیسم بار دیگر وارد دنیای ادبیات و شعر شد. از دید شاعران سمبولیست، طبیعت جز خیال متحرک چیز دیگری نبود، اشیا هم چیزهای ثابتی نبودند، بلکه محسوساتی بودند که آدمها بهواسطهی حسهایشان از آن چیزها احساس میکردند، آنها هم در درون ذهن آدمها، و در حقیقت خود آنها بودند. از این نظر سمبولیسم با عرفان شرقی همسو بود.سمبولیستها میگفتند: نظریات ما دربارهی طبیعت، عبارت از زندگی روحی خودمان است. این ماییم که حس میکنیم و نقش ذهن ماست که در اشیا بازتاب مییابد. وقتی انسان مناظری را که دیده با ظرافتی که توانسته درک کند، مجسم سازد؛ در حقیقت رازهای روان خود را آشکار میکند. خلاصه تمام طبیعت نماد وجود و نشانهی زندگی خود انسان است. به عقیدهی شاعران سمبولیست، توصیف و تصویر اشیا و رویدادها بهوسیلهی سمبولها صورت تازهای به خود میگیرد. درنتیجه برای بیان روابط بین الهامها و نشانهها، باید زبان شعر را درهمریخت و به صورت دیگری درآورد، و چه بسا که این زبان برای آدمهای عادی نامفهوم باشد، و راز سمبولیسم در همین نامفهومی است.گروهی از شاعران سمبولیست- که مالارمه پیشروشان بود- در شعرهایشان چنان تعبیرهایی بهکار میبردند که تنها خودشان آنها را میفهمیدند و میتوانستند تفسیرشان کنند، گاهی حتا خودشان هم قادر به تعبیر شعرهایشان نبودند و از دیگران میخواستند که آنها را برایشان تعبیر کنند.سمبولیستها میگفتند که باید تمام قاعدههای دستور زبان را دگرگون کرد. پیش از سمبولیستها اصولی که بر رابطههای کلامی حاکم بود، اصولی معقول و منطقی و ادراکپذیر بود. ولی سمبولیستها ادعا کردند که این اصول تنها باید احساسپذیر باشد و واژهها را نباید از روی قاعدههای منطقی و دستورزبانی کنار هم چید، بلکه این کار را باید به ترتیبی انجام داد که شاعر برای القای احساسش مناسب تشخیص میدهد.نمایاندن تخیل و توهم مبهم با زبانی صریح و قاطع که بتواند همه چیز را روشن و دقیق بیان کند، امکان نداشت. برای بیان آنها لازم بود که شعر شبیه زمزمهای آرام و مبهم، یا به گفتهی ورلن "موسیقی بیآواز" باشد. شاعران سمبولیست معتقد بودند که شعر هم مانند موسیقی باید مبهم باشد و مطلب صریح و روشنی را نباید بیان کند، بلکه باید به کمک آهنگ کلام و با استفاده از تخیل خواننده بر او اثر بگذارد.شاعران سمبولیست بر این باور بودند که شعر نمایش تصویرهای واقعیت بیرونی نیست بلکه تظاهری از حالات درونی شاعر است، و حوزهی شعر از آنجا شروع میشود که شاعر با واقعیت بیرونی قطع رابطه میکند و به واقعیت درونی خود میپردازد. آنها معتقد بودند که نمیشود گفت این تعبیر از شعر درستتر از آن تعبیر است، زیرا هرکس شعر را بنا به روحیهی خودش حس و درک میکند. شاعران سمبولیست میگفتند هدف شعرشان این است که عظمت احساس و تخیل را با توصیفهای آشکار و صریح از بین نبرد و برای رسیدن به این هدف باید محیطی را که برای چنین شعری لازم است بهوجود آورد، یعنی خطوط مشخص صریح را محو و تیره ساخت و به آن حالوهوای سایه روشن داد. چنین سایهروشنی را با دگرگون کردن قاعدههای کلاسیک شعر، با کنار گذاشتن معناهای عادی شده، و با برهم زدن تداعیهایی که بر اثر دستور زبان و سنتهای تاریخی شعر ایجاد شده، میتوان بهدست آورد.برای شاعران سمبولیست "واژه" اهمیت فراوان داشت و مهمترین عنصر شعر به شمار میرفت. اهمیت واژه در شعر برای آنها چنان بود که مالارمه میگفت: "شعر است که با چند واژه، کلامی کامل، نو، بدیع و وردمانند میسازد، و در شنونده آنچنان حیرتی برمیانگیزد که گویی هرگز چنین چیزی نشنیده."بعضی از سمبولیستها در وزن شعر هم دگرگونیهایی ایجاد کردند و شیوههای نوینی بهکار بردند. در ابداع شیوههای نوین دو گرایش اصلی در بین شاعران سمبولیست وجود داشت. یکی گرایش مالارمه و رنهگیل بود که زبان شعر را از زبان عادی مردم جدا میدانست و برای بیان هیجانات بدیع سمبولیستی، ایجاد زبانی جدا از زبان مردم را لازم میدانست. این گرایش قالبهای سنتی شعر (از جمله قالب شعر رمانتیک و پارناسی) را میپذیرفت و آنها را برای سرودن شعر بهکار میبرد. دیگری گرایش پل ورلن و ژول لافورگ بود که زبان معیار و طرز بیان فرهنگستانی پارناسینها را مسخره میکرد و میکوشید زبان عادی مردم را به سبک هنرمندانهای تقلید کند. این گرایش به فکر درهمشکستن قالبهای موجود شعر نیز بود و برای تحقق بخشیدن به این فکر، قالب نوینی به نام "شعر آزاد" ابداع کرد.قالب اصلی شعر فرانسه تا آن زمان نظم "الکساندرن" بود که در آنها سطرهای شعر موزون و ۱۲ سیلابی بودند و قافیه (با قاعدههای سختگیرانه و پیچیدهای) داشتند. شاعران سمبولیستی چون ورلن و لافورگ این قالب سنتی را بر هم زدند و بهجای آن قالبهای گوناگونی برای شعر بهوجود آوردند که در آن موزونیت سطر حفظ میشد ولی تعداد سیلابها آزاد بود و میتوانست بنا به ضرورتهای کلامی و به تشخیص شاعر کم و زیاد شود و شعر در سطرهای موزون کوتاه و بلند سروده شود. ورلن با نوشتن قطعهی "فن شاعری" برای این شیوهی سرودن شعر قاعدههایی ابداع کرد و قالبهای تازهای به وجود آورد. او در راه ایجاد نظم نوین در همین حد متوقف شد، ولی پیشروی ادامه پیدا کرد و "شعر آزاد" نتیجهی این پیشروی بود."شعر آزاد" بنا به تعریف شاعران سمبولیست شعریست که از تعدادی سطرهای موزونِ نامساوی از نظر تعداد سیلابها بهوجود میآید. این شعر قالب خاص و از پیش تعیین شدهای- همچون قالب الکساندرن- ندارد و وحدت آن وحدت صوری نیست، بلکه وحدت شعر بر مبنای وحدت اندیشهی شاعر و تصویرهایی که در شعر میسازد، حاصل میشود. کوتاهی و بلندی سطرها را هم وضع مضمون سطرهای شعر معین میکند و شاعر هیچ الزامی ندارد که برای مساوی ساختن سطرهای شعرش واژههایی را افزون بر آنچه برای بیان فکرش کافیست، بیاورد؛ یا اندیشهاش را دست و پا شکسته و ناقص بیان کند.واحد شعر در "شعر آزاد" سطر نیست، بلکه بند است. بند مجموعهی چند سطر پشت سر هم و در پیوند با هم است که اندیشهی واحدی را بیان کند. اگر این اندیشه دارای شاخهها و اجزای فرعی مختلف باشد، بند بلند میشود؛ و اگر شاخههای فرعی نداشته باشد، بند کوتاه میشود.چون هر سطر جزئی از یک بند بهشمار میرود، اگر سطرهای درون بند دارای قافیههای صریح و مشخص باشند، از هم جدا میشوند و بینشان گسل بهوجود میآید و این وحدت بند را از بین میبرد. بنابراین شاعران سمبولیست معتقد بودند که بهتر است که قافیههای درون بند خفیف و نامحسوس باشند تا توالی و پیوند اجزای درون بند خدشهدار و گسسته نشود، ولی بندها میتوانند با هم دارای قافیههای مشخص و محسوس باشند تا وحدت کل شعر را بهوجود آورند.نخستین "شعر آزاد" سمبولیستی را رومبو در سال ۱۸۸۶ سرود. پس از او و بعد از دو سه سال دیگر شاعران سمبولیست، به پیروی از رومبو به سرودن "شعر آزاد" پرداختند و کوشیدند تا برای آن قاعده و قانون وضع کنند و به آن نظمی اصولی بدهند. در دههی آخر سدهی نوزدهم "شعر آزاد" در فرانسه رواج کامل یافت و به قالب مسلط شعری تبدیل شد. بهترین نظریهپرداز "شعر آزاد" گوستاو کان بود."شعر آزاد" سبب شد که "واژه" ارزش واقعی خود را به نسبت آهنگ و صدایی که دارد، در شعر کسب کند. شاعران سمبولیست در شعرهای آزادشان آن چیزی را که بودلر دربارهی "موسیقی واژهها" گفته بود، رواج دادند و روی آهنگ واژهها تأکید کردند و سطرهای شعرهایشان را دارای موسیقی خاصی ساختند که از هماهنگی این آهنگها بهوجود میآمد. از موسیقی واژهها همچنین برای کسب قدرت بیان بیشتر استفاده شد. ایجاد سجع و تکرار حرفهای معین در یک سطر، و کاربرد واژههای هماهنگ و روانی سطرهای شعری، امکانهای تازهای برای تصویرپردازی و بیان اندیشههای شاعرانه در شعر فراهم ساخت.ویژگیهای اصلی شعر سمبولیستی را میتوان چنین جمعبندی کرد:
۱- شعر سمبولیستیی حالت اندوهبار و تشویشآور طبیعت و منظرهها و رویدادهایی را که مایهی نومیدی و نگرانی و ترس و تشویش آدمهاست، القا میکند.
۲- شعر سمبولیستی به شکلها و نشانهها و نمادهایی میپردازد که با عقل و منطق قابل درک نیست ولی احساسات آنها را بهطرزی گنگ و مبهم درمییابد و میپذیرد و از آنها لذتی دردناک میبرد.
۳- شعر سمبولیست تا حد امکان از واقعیت عینی دور و به واقعیت ذهنی نزدیک میشود.
۴- شعر سمبولیستی به بیان رؤیاها و افسانههای میپردازد که وحشتانگیزی و اضطرابزایی نیروهای مرموز و شوم طبیعی و فراطبیعی را نشان میدهد؛ نیروهای قهاری که زندگی و سرنوشت آدمها را بازیچهی عملکرد کور، هوسبازانه و بیدادگرانهی خود قرار میدهند.
۵- شعر سمبولیستی میکوشد تا حالتهای غیرعادی روانی و اندیشههای مرموزی را که به شکلی الهامگونه و غیر قابل توضیح در ضمیر آدمها پیدا میشوند و حالتهایی را که گویای عملکرد نیروهای مرموز مغناطیسگونهای هستند که القاگر فکر از ذهنی به ذهن دیگرند، بیافریند و بیان کند.۶- شعر سمبولیستی به یاری احساس و تخیل، حالتهای روانی را در میان آزادی کامل با موسیقی واژهها و با آهنگ و رنگ و هیجان تصویر میکند.در ابتدای سدهی بیستم شاعرانی چون آندره ژید و پل کلودل و پل والری به بازسازی مکتب سمبولیسم که به نظر میرسید عمرش تمام شده و در حال افول است، پرداختند. در سال ۱۹۰۶ شاعرانی که در مجلهی فالانژ گرد آمده بودند، اعلام کردند که ادامه دهندگان مکتب سمبولیسم و پیرو مالارمهاند. پس از آن مجلههای دیگری منتشر شد که منتشر کنندهی شعرهای سمبولیستی بود. تا اینکه از سال ۱۹۰۹ به بعد "مجلهی نوین فرانسوی" که ژید مدیرش بود کوشید تا سمبولیسم را دوباره زنده کند. این جریان که از سال ۱۹۱۰ عنوان "سمبولیسم نو" به خود داد، رفتهرفته صورت پیچیدهتر و رازآگینتری به شعر سمبولیستی داد.
در این سالها شاعر سمبولیستی که بیش از هر شاعر دیگری به مسألهی شعر از زاویهی دید فلسفی نگاه میکرد، پل والری بود. والری شعر را چیزی نظیر بازی یا مراسم آیینی میشمرد و میگفت که شعر هدفی جز خودش ندارد و به فکر نتیجهگیری از آن نباید بود. او شعر را به رقص و نثر را به راهپیمایی تشبیه میکرد و میگفت که راهپیمایی معمولاً به سوی مقصدیست ولی رقصیدن مقصدی ندارد و رقصکنان به سوی هدفی رفتن مضحک است، یعنی هدف رقص در واقع خود رقص است، نه چیز دیگر. هدف شعر هم مثل رقص باید خودش باشد، نه چیز دیگر. به عقیدهی والری واژهها در شعر همان نقشی را دارند که گامها در رقص دارند. و شعر از نثر اینگونه تشخیص داده میشود که در نثر واژهها جز بیان مطلب نقشی ندارند ولی در شعر واژهها با کسب نیرویی جادویی، ارزش واقعی خود را بهدست میآورند. و شاعرانند که این نیروی جادویی را از طریق شعر به واژهها و از طریق واژهها به شعر میبخشند.به نظر او اندیشه در شعر باید در پردهی لذت نهان باشد، درست همانند خاصیت غذایی میوه:"اندیشه باید در شعر چنان نهان باشد که خاصیت غذایی در میوه. میوه غذاست، غذایی لذیذ که در خوردنش جز احساس لذت و خوشایندی نمیکنیم، ولی بدنمان هم از آن تغذیه میکند. این غذاییت نامحسوس در پردهی لذت پنهان است و به وسیلهی آن رهبری میشود. شعر هم باید میوهی روح و ذهن باشد."والری معتقد بود که شعر با گردن نهادن به قیدهای گوناگون و تبعیت از قاعدههای محدودکننده، کاملترین و نابترین هنرها میشود. به باور او پذیرش قیدها و قاعدهها شاعر را قادر میکند که از میان ازدحام انبوه اندیشهها و استعارههایی که در ذهنش موج میزنند و از میان مبتذلات گوناگونی که تخیلش را از خود آکنده، آن چیزی را که دارای جوهر شعریست، به دقت برگزیند.به عقیدهی والری، الهام هیچگونه نقش و اثری در آفرینش شعر ندارد. الهام از نظر والری عبارت از حالتیست که در آن "شعور آفریننده" در برابر "خودکاری مغز" بیاثر میشود. والری "غریزه" را حیوانیترین بخش روان بشری میدانست، و الهامهایی را که زاییدهی غریزهها هستند را "علفهای وحشی شعور" میشمرد.والری شعر را تنها بازتاب سادهی جهان بیرونی در ذهن شاعر نمیدانست بلکه آن را گزارشی از زیست درونی و مجموع تجربهها و دریافتهای شاعر از زندگی میپنداشت.شعرهای سمبولیستی والری پر از تشبیهها و استعارهها هستند و بیشتر آنها- از جمله "گورستان دریایی"- طوریست که بدون تفسیر و تعبیر بههیچوجه قابل درک نیست.اینک ترجمهی شعر گامها سرودهی پل والری به عنوان نمونهای از شعر سمبولیستی سدهی بیستم:· گامهاگامهایت، کودک سکوت من!پرهیزکارانه و آهسته ره میسپارندو گنگ و منجمد به سوی بستر بیدارم پیش میآیند.ای پیکر بیآلایش، ای شبح آسمانی!گامهای خویشتندارت چه لطیفند!ای ایزدان!... هر موهبتی که در گمان میپروردماز این پاهای برهنه به سویم میآیند.خوشا آندم که از لبان پیشآمدهاتبرای فرونشاندن عطش میهمان اندیشههایمخوراکی خوشگوار از بوسه فراهم آوری.در این کار مهرآمیز که لذت بود و نبود در آن است، شتاب نکنزیرا من چشمانتظارت زیستهامو تپشهای دلم جز طنین گامهایت چیزی دگر نبوده.