نزديك ساحلی، از ساليان پيش
سنگی نشسته است، عمر از شمار بيش
اين صخرهی بزرگ، بسيار سالیان
بر جاي مانده است، خاموش و بی زبان
يك روز همچنان، بر جای خود نشست
ناگاه پيش سنگ، اين ماجرا گذشت
طوفان سهمگين، با يك نگاه سرد
چون شير خشمگين، شد وارد نبرد
دريای پرخروش، موّاج و پرشكن
گرديد سيمگون، چون قوی سيم تن
زنجير موجها، ناگه ز هم گسست
با يك نهيب باد، موجی ز آب جست
پرخاشجوی و تند، سر را بزد به سنگ
چون شير نعره كرد، غريد چون پلنگ
ناگاه سنگ سخت، مُهر از زبان گرفت
آن صخرهی بزرگ يك لحظه جان گرفت
با موج خسته گفت، رنج و غمت ز كيست؟
چون طفل ناشكيب، بي تابيَت ز چيست؟
آن موج بی قرار، اينسان جواب داد
كای سنگ دير پای، وي مظهر جماد
در گردش سپهر، در جنبش جهان
در چرخش زمين، رازي بود نهان
يعني كه زندگی، جز جنب و جوش نيست
اين چرخ و كائنات، يك دم خموش نيست
پيوسته گويدت، در راه خويش رو
جای درنگ نيست، هر دم به پيش رو
ما را بجز زمان، آموزگار نيست
غير از اميد و كار، در روزگار نيست
زان رنج ميبرم، كامروز خستهام
با آن توان و شور، از پا نشستهام
اين آخرين سخن، نغز است و دلپذير
تا زندهای بجوی، ور نيستی بمير
توران شهریاری - بهرامی
سنگی نشسته است، عمر از شمار بيش
اين صخرهی بزرگ، بسيار سالیان
بر جاي مانده است، خاموش و بی زبان
يك روز همچنان، بر جای خود نشست
ناگاه پيش سنگ، اين ماجرا گذشت
طوفان سهمگين، با يك نگاه سرد
چون شير خشمگين، شد وارد نبرد
دريای پرخروش، موّاج و پرشكن
گرديد سيمگون، چون قوی سيم تن
زنجير موجها، ناگه ز هم گسست
با يك نهيب باد، موجی ز آب جست
پرخاشجوی و تند، سر را بزد به سنگ
چون شير نعره كرد، غريد چون پلنگ
ناگاه سنگ سخت، مُهر از زبان گرفت
آن صخرهی بزرگ يك لحظه جان گرفت
با موج خسته گفت، رنج و غمت ز كيست؟
چون طفل ناشكيب، بي تابيَت ز چيست؟
آن موج بی قرار، اينسان جواب داد
كای سنگ دير پای، وي مظهر جماد
در گردش سپهر، در جنبش جهان
در چرخش زمين، رازي بود نهان
يعني كه زندگی، جز جنب و جوش نيست
اين چرخ و كائنات، يك دم خموش نيست
پيوسته گويدت، در راه خويش رو
جای درنگ نيست، هر دم به پيش رو
ما را بجز زمان، آموزگار نيست
غير از اميد و كار، در روزگار نيست
زان رنج ميبرم، كامروز خستهام
با آن توان و شور، از پا نشستهام
اين آخرين سخن، نغز است و دلپذير
تا زندهای بجوی، ور نيستی بمير
توران شهریاری - بهرامی
آخرین ویرایش: