• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

نقد ادبی در یونان باستان

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نقد ادبی در یونان باستان

از دیدگاه سقراط و افلاطون(بخش اول)


سقراط نخستین منتقد ادبی است كه اندیشه هایی از او در عرصه ی نقد ادبی به صورت مكتوب به جا مانده است. البته همانند سایر اندیشه های فلسفی و حكیمانه ی سقراط , اندیشه های او در زمینه ی نقد ادبی نیز نه به صورت مستقیم, بلكه از طریق آثار افلاطون و تنگاتنگ در هم آمیخته با افكار و اندیشه های او به ما رسیده است , و در حقیقت این اندیشه های سقراط افلاطون است كه در زمینه ی نقد ادبی برای ما به یادگار مانده است.
سه رساله ی " دفاع سقراط " ( آپولوژی) , " عشق و زیبایی" ( فایدروس) و " هنر راوی " ( ایون ) مهم ترین آثار افلاطون در زمینه ی نقل آرای ادبی و نقد آمیز سقراط هستند.
در رساله ی آپولوژی كه شرح دفاعیات سقراط در دادگاهی است كه او را به مرگ محكوم كرد, از قول سقراط چنین می خوانیم:
«پس از آن كه از آزمودن مردان سیاسی فراغت یافتم به شاعران روی آوردم تا بر خود روشن كنم كه من از آنان نادان ترم. از اشعارشان قطعه هایی برگزیدم كه با كوشش فراوان ساخته بودند و بهترین آثارشان به شمار می رفت. خواستم تا معنی آن شعرها را توضیح دهند تا من نیز چیزی بیاموزم. آتنیان! شرم دارم پاسخ آنان را بازگو كنم. همین قدر می گویم كه همه ی حاضران بهتر از خود شعرا در باره ی آن شعرها سخن گفتند. بدین سان دریافتم كه شاعران در شعر سرودن از دانایی مایه نمی گیرند بلكه آثارشان زاده ی استعداد طبیعی و جذبه ای است كه گاه گاه به آنان روی می آورد, درست مانند پیشگویان و سرود خوانان پرستشگاه ها, كه سخنانی زیبا به زبان می آورند بی آن كه معنی گفته های خود را بدانند. گذشته از این, بدین نكته نیز پی بردم كه شاعران چون شعر می سرایند, گمان می برند كه همه چیز را می دانند و حال آن كه هیچ نمی دانند.»(دوره ی آثار افلاطون ـ جلد اول ـ ص 17)
از این گفته ی منسوب به سقراط چنین بر می آید كه او بین نیروی فهم , نقد و تفسیر شعر , و قریحه ی آفرینش شعر و به نظم درآوردن كلام , تفاوت اساسی قائل بوده و بر این عقیده بوده كه منتقد شعر می تواند از سراینده ی آن, شعر را بهتر درك و نقد و تفسیر كند. و به دلیل اهمیت تاریخی این نظر, باید آن را سرچشمه و منشاً نقد ادبی در تاریخ ادبیات جهان دانست.
در یك نگاه كلی باید گفت كه از دید سقراط شعر و ادبیات حاصل نوعی حالت جذبه , وجد , خلسه و از خویش بی خویشی است , و در چنین لحظاتی است كه سروش غیبی , شعر و تخیلات شاعرانه را به شاعر, سخنور یا ادیب كه در حالت ناهشیاری بیدارـ خواب است, گویی دارد در بیداری روًیا می بیند , الهام می كند و او در دریافت این حالات و آنات اختیاری از خود ندارد. از این دیدگاه, سقراط شاعری را نوعی دیوانگی و جنون می پندارد ـ البته جنونی شریف كه هدیه ی خدایان به انسان است :
«نوع سوم دیوانگی ,هدیه ی خدایان دانش و هنر است كه چون به روحی لطیف و اصیل دست یابند آن را به هیجان می آورند و بر آن می دارند كه با توصیف شاهكارهای گذشتگان به تربیت نسل های آینده همت بگمارد. اگر كسی گام در راه شاعری بنهد بی آن كه از این دیوانگی بهره ای یافته باشد , و گمان كند كه به یاری وزن و قافیه می تواند شاعر شود , دیوانگان راستین هم خود وی را نامحرم شمارند و هم شعرش را كه حاصل كوشش انسان هشیاری است به دیده ی تحقیر می نگرند.» ( دوره ی آثار افلاطون ـ جلد سوم ـ ص 1312و 1313)
ویژگی های اولیه و ضروی شعر یا خطابه از دید سقراط چنین است: باید مختصر و مفید یاشد و از دراز نفسی و پر گویی زائد در آن پرهیز شده باشد. در همین رساله ی " فایدروس"در نقد خطابه ی " لیزیاس" , سقراط چنین می گوید:
«اگر خطا نكنم هر مطلب دو سه بار تكرار شده است چنان كه گویی نویسنده ی خطابه یا نمی توانسته است در موضوع گفتار خویش مطالبی بیشتر بیاورد و یا اعتنایی به موضوع نداشته بلكه می خواسته است مانند نوجوانان خودنمایی كند و نشان دهد كه می تواند مطلبی را به صور گوناگون بیان كند.» ( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1301)
به نظر سقراط شعر و سخنوری را نباید با لفاظی و زیاده گویی اشتباه گرفت و باید مهار و لگام كلام را در اختیار داشت و به اندازه و هنجار آن را تازاند. هم چنین باید كلام در شعر یا خطابه دارای نظم و نسقی باشند و طوری نباشد كه جا به جا كردن اجزای شعر یا خطابه تاًثیری در معنا و مفهوم آن نداشته باشد و فرقی نكند كه كدام جزء را اول بخوانیم كدام را بعد.
«هر خطابه و گفتار چون موجود زنده ای است كه سر و تن و پا , و به عبارت دیگر آغاز و میان و پایانی دارد و از این رو اجزاء آن باید چنان به هم پیوسته باشند كه با یكدیگر و با تمام خطابه سازگار باشند.» ( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1338)
بنابراین اثر ادبی از دید سقراط باید متناسب و دارای ساختار موجود زنده باشد و اجزای آن با هم در هماهنگی و تركیب ارگانیك باشند و كل واحد و منسجمی را تشكیل دهند.از دید سقراط یكی دیگر از ویژگی های لازم برای هر اثر ادبی اخلاقی بودن آن است. هنر باید پاك و نیك و شریف باشد, باید والا باشد و به پستی ها آلوده نشده باشد.سقراط شعر یا خطابه ای را كه در آن ها سخنان كفرآمیز, شرارت آمیز, وقیحانه , دور از شرم, و گناه آلود به كار رفته باشد هنری مضر, زشت , ننگین می شمرده و خالق آن را مستحق عقوبت و مجازات می دانسته است.
سقراط در رساله ی " فایدروس" بحث مفصلی در باره ی جاودانگی روح و مشاهده ی " خود حقیقت" و زیبایی مطلق , در سیر و سفر هزاران ساله ی خود, پیش از ورود به كالبد انسانی دارد و بر این باور است كه:
«از میان ارواحی كه به دیدار حقیقت نائل آمده اند, گروهی كوچك كه بیش از دیگران توفیق تماشا یافته اند در تن كسانی جای می گیرند كه دوستداران دانش و جویندگان زیبایی خواهند شد و یا كمر به خدمت فرشتگان دانش و هنر خواهند بست و خدمتگزاران عشق خواهند گردید. »( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1317)
بنابراین از دید سقراط هنر و ادبیات اموری روحانی و مقدس هستند و پردازندگان به آن ها نیز در حقیقت دیوانگانی هستند كه دیوانگیشان باید دیوانگی خدایی نامیده شوند. اینان با دیدن زیبایی در این جهان , زیبایی حقیقی را كه در سیر و سیاحت روحانی پیش از هبوط زمینی, در آسمان ها و در ملازمت خدایان دیده اند ـ آن زیبایی شكوهمند هوش ربا و مسحور كننده كه هرگز فراموش شدنی نیست ـ به یاد می آورند, می خواهند به پرواز در آیند ولی در خود توان و بال پرواز نمی بینند , ناچار چون مرغی شكسته بال, غرق در جنون و خواهش و حرمان به هنر روی می آورند و عشق به زیبایی را از طریق آن باز آفرینی و یادآوری می كنند.
سقراط در رساله ی " فایدروس" نظراتی نیز در باره ی راه خوب سخن گفتن و خوب نوشتن ارائه كرده است و معیار های تشخیص سخن خوب از بد را از دید خود بیان نموده است. نخستین شرط از دید او این است كه گوینده یا نویسنده ماهیت و حقیقت موضوعی را كه در كلامش به آن می پردازد, نیك بشناسد. او باید خود به درستی, خوب و بد, حق و ناحق, پست ووالا, و زشت و زیبا را بشناسد تا بتواند به روشنی آن ها را در آثارش برای مخاطبانش از هم تفكیك كند و به آن ها بازشناساند.
سقراط دو اصل اساسی را برای خلق سخن خوب چنین می داند:
«اصل نخست این است كه سخنور جزئیات كثیر و پراكنده را یك جا و با هم ببیند و بدین سان به صورتی واحد برسد تا هرگاه كه در باره ی موضوعی سخن می گوید نخست موضوع سخن خویش را تعریف كند و بر شنونده روشن سازد كه درباره ی چه چیز سخن خواهد گفت... اصل دوم این است كه صورت واحد را به نحو درست به اجزای طبیعی آن تقسیم كند و هنگام تقسیم چون قصابی نوآموخته قطعه ها را نشكند...» ( همان منبع ـ جلد سوم ـ ص 1340)
سقراط خود را طرفدار روش جمع و تقسیم چه در سخن پردازی و نوشتن, و چه در اندیشیدن می داند و كلامی را خوش دارد كه بتواند در واحد جزئیات كثیر را ببیند و در جزئیات كثیر و پراكنده صورت واحد را, و چنین هنری را او هنر" اهل دیالكتیك" می نامد.
از دید سقراط ادیبی كه فاقد حس و حال " هنر دیالكتیك " است هنرمند واقعی نیست, بلكه بیشتر به صنعتگر, یا تازه وارد راه هنر شباهت دارد. از نظر سقراط كسی كه می تواند در باره ی مطلبی كوچك گفتاری دراز بپردازد و در موضوعی مهم خطابه ای كوتاه بنویسد و هر وقت هم بخواهد می تواند سخنان غم انگیز یا دهشتزا بگوید, تنها با مقدمات تراژدی آشنا است و نمی توان او را استاد تراژدی دانست و با امثال سوفوكلس و اریپیدس ـ این استادان مسلم تراژدی ـ مقایسه كرد.
سقراط شعر را میوه ی غلبه ی بیخویشی و ناهشیاری پر از جذبه و وجد و سرشار از خلسه و خواب می داند و می گوید كه برای القاء و الهام شعر و خنیا و ترانه باید شاعر سعادت برخورداری از چنین حالات و آناتی را داشته باشد وگرنه, بی بهره از جذبه ی غیبی , ساخته اش بی روح, خشك, صنعتگرانه و عبارت پردازانه می شود و نه اثری خواهد داشت, نه شور و حس و حالی بر خواهد انگیخت, نه ارزشی را دارا خواهد بود.
رساله ی " ایون" یا " هنر راوی" از دیگر آثار افلاطون است كه در آن نظریات ادبی سقراط بررسی شده است. در این رساله سقراط به بحث در باره ی حماسه می پردازد و نقدی نیز بر اشعار هومر ارائه می دهد, و بحث مفصلی هم در باره ی شعر در آن مطرح می شود.
مخاطب سقراط در این رساله فردی است به نام" ایون " كه از بهترین و ماهرترین راویان و مفسران شعر هومر است. این راویان كه آنان را " راپسودس" می نامیدند, اعیانی بودند با زندگی مرفه كه مهم ترین سرگرمی زندگیشان مطالعه در آثار شاعران گذشته بود. اینان در عید ها و جشن های عمومی رداهای اطلس و مخمل زربفت می پوشیدند, تاج زرین جواهرنشان بر سر می گذاشتند و اشعاری از هومر و هزیود و دیگر شاعران نامدار گذشته را با هم تلفیق می كردند و از خود نیز قطعاتی بر آن ها می افزودند و از مجموعه ی آن ها منظومه های جذاب و گیرایی می ساختند و به صدای رسا برای شنونگان انبوه خود در مجالس و اجتماعات و صحنه های رقابت و مسابقه می خواندند و تفسیر می كردند و در آن ها شور و حال می آفریدند. راپسودس ها كه در حقیقت وصله پینه كنندگان و رفوگران شعر بودند, مهم ترین شعر شناسان یونان باستان بودند و به خاطر آشنایی عمیقشان با اسلوب های شعری و وزن و آهنگ و موسیقی كلام و ظرایف و دقایق شعر و تنگناها و پیچیدگی هایش, در حقیقت جزو نخستین منتقدان شعر در تاریخ ادبیات به شمار می روند.
سقراط با" ایون" كه از جشن" آسكله پیوس" در شهر " اپی داورس" برگشته و در مسابقه ی شعرخوانی در آن شهر برنده ی جایزه ی نخست شده است , در باره ی اشعار حماسی هومر و مضمون آن ها بحثی جالب می كند." ایون" می گوید كه از نظر او اشعار هومر زیباترین و شیواترین و كامل ترین اشعاری هستند كه سروده شده اند و از این نظر , اشعار هیچ شاعر دیگری از هزیود گرفته تا آرشیلوخوس به پای اشعار هومر نمی رسد.او مدعی است كه شعر هومر را بهتر از هر راوی دیگر می فهمد و تفسیر و تاُویل می كند, و در عین حال, در طی بحث با سقراط اعتراف می كند كه فقط از عهده ی تفسیر اشعار هومر به خوبی بر می آید و در باره ی آن ها به نیكویی و استادی می تواند داد سخن دهد ولی از تفسیر اشعار دیگر شاعران بر نمی آید و با همه ی شناختی كه از شعر دیگر شاعران دارد اما در باره ی اشعار آن ها زبانش بسته می ماند و هیچ چیز نمی تواند بگوید و در باره ی این معما و معضل از سقراط كسب نظر می كند. گفتگوی مفصل و جذاب سقراط با او در این باره به این نتیجه گیری ختم می شود كه مهارت" ایون" در تفسیر اشعار هومر هنری ناشی از نیروی درونی خود او نیست بلكه نیرویی خدایی, همچون نیروی جاذبه ی مغناطیسی, او را قادر به تفسیر اشعار هومر می سازد . مطابق نظر سقراط شاعران نخستین حلقه از زنجیری مغناطیسی هستند كه به خدا متصلند. راویان حلقه ی دوم و شنوندگان حلقه های آخر هستند و از این حلقه ها زنجیر روحانی درازی به وجود می آید كه از خدای شعر و هنر آویخته است و خدای شعر كه مغناطیس اصلی است به وسیله ی این زنجیر روح آدمیان را به هر سو كه می خواهد می برد:
«در كنار این زنجیر, زنجیرهایی دیگر از خوانندگان و آموزگاران گروه های آوازخوان و مانند آنها وجود دارد كه همه به شاعر پیوسته اند و شاعر , چنان كه گفتم, حلقه ی نخستین است كه نیروی خود را بی واسطه از خدای شعر می گیرد. هر شاعر با یكی از خدایان شعر پیوند دارد و ما در اصطلاح خود می گوییم مجذوب آن خداست و مراد از این جمله همان معنی است, یعنی این كه شاعر تحت جذبه و نیروی آن خداست. حلقه های بعدی نیز چنین اند: بعضی به اورفه اوس پیوسته اند و برخی به موزایوس, ولی نیروی جذب كننده ی هومر از همه بیشتر است و حلقه های بیشتری از او آویخته اند و تو نیز خود یكی از آن حلقه های مجذوب هومر هستی و از این رو وقتی كه شعری از شاعری دیگر می خوانند چنان می شوی كه پنداری آن را در خواب می شنوی و زبانت بسته می شود و نمی توانی در باره ی آن سخن بگویی ولی همین كه مضرابی به ساز هومر می زنند زود بیدار می شوی و روحت از شادمانی و دهانت از سخنان زیبا لبریز می گردد... علت این كه تو در تفسیر سخنان هومر در نمی مانی ولی درباره ی دیگر شاعران هیچ نمی دانی این است كه آن چه درباره ی هومر می گویی زاده ی دانش و هنر تو نیست بلكه ناشی از اراده و جذبه ی خداست.» ( همان منبع ـ جلد دوم ـ ص 614و615)

از دیدگاه سقراط هنر شعر شناسی و سخن سنجی از جنس معرفت و آگاهی نیست بلكه موهبتی خدایی است و قابل یادگیری و آموزش نیست. این هنر برخاسته از شور و هیجانی است كه شعور در آن راه ندارد و حالاتش از دایره تسلط آگاهی و معرفت بیرون است و در حقیقت به نوعی هذیان گویی شباهت دارد. سقراط شعر سرایی را امری ذوقی می داند كه به صورت جذبه بر دل های مستعد می نشیند . در هنگام جوشش آن بر عقل پرده كشیده می شود و نیروی منطق و استدلال به خواب می رود. سقراط نیروی خلاقیت ادبی را نیروی آهنربایی می داند كه حلقه های آهن را به سمت خود جذب می كند و رشته ای زنجیر وار از حلقه ها ایجاد می شود كه سرچشمه ی اصلی آن خدای شهر و حلقه های واسط آن به ترتیب شاعران, راویان و شنوندگان هستند. و به این ترتیب هر حلقه در حال جذبه و شور و وجد , تحت تاًثیر نیروی مغناطیسی حلقه ی بالاتر قرار می گیرد و حالات و آنات خدایی به او الهام و القاء می شود. به این دلیل است كه شاعران هنگام سرودن و راویان هنگام خواندن و شنوندگان هنگام شنیدن این شعرها دچار حالت از خویش بی خویشی و جذبه می شوند و احساسات و عواطف شدید بر آن ها غلبه می كند و به نوعی ناهشیاری و از خویش برون شدگی و بی اختیاری دچار می شوند, همراه با حالات گوناگون شعر بی اختیار زار زار می گریند یا قاه قاه می خندند , به شدت شاد یا اندوهگین می شوند , می ترسند و احساس بیم و نا امنی می كنند یا احساس آرامش و تسلی خاطر می نمایند, و همه ی این حالات ناهشیارانه ثمرات حالت خدایی و روحانی شعر است.
از نظر سقراط شعر نه علم است كه آموختنی باشد و نه فن و صنعت است كه دارای قواعد و قانون های خاص باشد و به توان آن ها را به طور اكتسابی به دست آورد, بلكه امری الهامی و از اسرار خدایان است.

نظریات افلاطون در باب شعر و ادب, و آرای او در باب نقد ادبی در حقیقت همان نظریات و آرایی است كه در رسالات " ایون " و " فایدروس" از قول سقراط بیان شده است و در واقع نظرات او و سقراط در این رساله ها از هم تفكیك ناپذیر است. با این حال افلاطون نظران مستقل خود را در زمینه ی نقد ادبی به طور مفصل در كتاب " جمهوری " شرح داده است, و در این كتاب با اندیشه های خاص تری از افلاطون در زمینه ی نقد ادبی و فواید شعر و داستان مواجه می شویم كه تا حدودی با عقاید منسوب به سقراط در رساله های نامبرده ی پیشین تفاوت دارد.اهم این نظریات در پایان كتاب دوم و آغاز كتاب سوم "جمهوری" تشریح شده است. درطی این بخش ها مطالبی در باره ی شیوه ی بیان داستان ها, تربیت روح به وسیله ی شعر و موسیقی به عنوان مهم ترین جزء تربیت, در باره ی این كه شاعران در باره ی جهان بعد از مرگ, خدایان و پهلوانان, و انسان چگونه باید سخن بگویند و آنها را چگونه باید توصیف كنند؟ , و در باره ی نظارت بر كار هنرمندان , و داستان هایی كه كودكان مجازند بشنوند, به رشته ی تحریر در آمده است . در طی بسط و گسترش این مباحث دیالوگ های زیبا و جذابی بین" سقراط و گلاوكن" مطرح و در باره ی آن ها به تفصیل بحث و بررسی شده است.

نگاه افلاطون به ادبیات نگاهی كاملا اخلاقی ـ اجتماعی است. نقد ادبی او نیز از همین دیدگاه, یعنی بررسی آثار اخلاقی ـ اجتماعی ادبیات صورت گرفته است. او ادبیات را در خدمت تهذیب اخلاقی و تزكیه و تعالی روحی فرد در اجتماع می خواهد و آن را تا آن جا قبول دارد كه خدمتگزار و ابزار پیشرفت اخلاقی و معنوی انسان باشد و نه بیشتر.ادبیات باید تحت نظارت جامعه قرار گیرد و به شدت مورد مراقبت و سانسور باشد و نباید به آثار ادبی با بار مضمونی و اخلاقی منفی , علیرغم همه ی زیبایی ها و ارزش های هنری اجازه ی انتشار داده شود.

افلاطون هم چنین آثار هومر و هزیود را به خاطر مطالب غیر اخلاقی و بد آموزی كه دارد مورد انتقاد قرار می دهد و آن ها را با همه ی زیبایی و جذابیتشان محكوم می نماید. به عنوان مثال به قطعاتی از این اشعار اشاره می كند كه به جنگ های خدایان پرداخته و كینه توزی ها و انتقام گیری های بیرحمانه ی ایشان را توصیف كرده است و آن ها را خلاف اخلاق و گمراه كننده می داند.

در مجموع سقراط و افلاطون به علت این كه شعر و ادبیات را محصول نیروی الهام می دانستند و اندیشه و تفگر و آگاهی ادیب را در آفرینش ادبی زیاد دخیل و صاحب نقش نمی دانستند , و از لحاظ عقلانی اهمیت زیادی برای ادبیات و شعر قائل نبودند , به همین دلیل به این فكر هم نیفتادند كه قوانین و اصولی برای ادبیات وضع و مشخص كنند و تنها چارچوبی كه برای آثار ادبی قائل بودند چارچوب اخلاقیت بود و در این چارچوب معتقد به محدود كردن ادبیات و نظارت سخت گیرانه و مقید كننده نسبت به آن بودند. و نقد ادبی آن ها در نگاه كلی نقدی اخلاقی و محافظه كارانه بود.
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نقد ادبی از دیدگاه ارسطو

نقد ادبی در یونان باستان (بخش دوم)

842325720930100241218233242341622425419384.jpg


ارسطو كه با نگرش منطقی به پدیده ها, همه چیز را قانونمند و نظم پذیر می دانست, نخستین اندیشمندی بود كه كوشید قوانین و اصول آفرینش ادبی را كشف و تدوین كند, شناخت آفریده های ادبی را به قاعده و نظم درآورد و اسلوب ها و موازینی برای سنجش و داوری آن ها ایجاد كند. به همین دلیل این آموزگار نخست را به حق باید بنیان گزار و پدر شیوه ی منطقی نقد و نظریه پردازی ادبی دانست.
مهم ترین اثر به جا مانده از ارسطو در زمینه ی ادبیات و نقد ادبی, رساله ی " فن شعر " است. البته ارسطو آثار دیگری نیز در زمینه نقد ادبی داشته كه یا به طور كلی از بین رفته و از آن ها جز نامی به جا نمانده, یا تنها بخش های ناچیزی از آن ها باقی مانده است , مانند رساله هایی" در باره ی شاعران " و رساله ی " در باره ی ابداعات ".
همین رساله ی " فن شعر " هم كه از ارسطو به یادگار مانده,بنا بر بعضی قراین ناقص است و ناتمام, و به احتمال زیاد بخش هایی از آن از بین رفته است. ظاهرا مباحث اساسی این رساله یادداشت هایی بوده كه ارسطو برای منظم ساختن اندیشه های خودش می نوشته و نگاه می داشته تا به موقع از آن ها در یك رساله ی جمع بندی شده ی مدون استفاده كند.اما از آن چه به جا مانده نیز به روشنی می توانیم برداشت و دریافت ارسطو از مباحث ادبی را بفهمیم , به اندیشه های او در باره ی نقد ادبی و ادبیات پی ببریم, و قدرت تجزیه و تحلیل منطقی ارسطو و مهارت او در ارائه ی قیاس ها و استقراء های خردمندانه را دریابیم.
رساله ی " فن شعر" دارای بیست و شش بخش كوتاه است.چهار بخش نخست آن به تعریف شعر می پردازد و در باره ی رابطه میان شعر و تقلید, منشاء و انواع شعر و انواع تقلید بحث می كند. بخش پنجم مقدمه ای است بر سه موضوع كمدی , تراژدی و حماسه. در بخش های شش تا بیست و دو به تعریف تراژدی و مشخصات آن می پردازد و مباحثی را در باره ی اندازه و یگانگی كردار, كردارهای ساده و پیچیده , دگرگونی و بازشناخت, اقسام باز شناخت, اجزاء تراژدی, ترس و شفقت در تراژدی, اندیشه و گفتار در تراژدی, اجزاء گفتار, تراژدی و عقده گشایی, سیرت اشخاص داستان, و اوصاف گفتار شاعرانه طرح می كند. سه بخش از آخرین بخش های رساله ی " فن شعر" در باره ی حماسه است, و در این سه بخش پس از بررسی ناقص و كوتاهی در باره ی شعر حماسی, به بررسی شعر حماسی هومر, به عنوان نمونه می پردازد.در آخرین فصل رساله نیز به مقایسه بین تراژدی و حماسه پرداخته , با استدلالی منطقی ثابت می كند كه تراژدی بر حماسه برتری دارد و از آن عالیتر است. یك فصل از رساله نیز به پاسخ گویی به بعضی از اشكالات منتقدان اختصاص یافته و در آن ارسطو خطاهایی را كه در فن شعر ممكن است روی دهد بررسی و تجزیه و تحلیل كرده است.
یكی از انگیزه های اساسی ارسطو در نگارش رساله ی " فن شعر" پاسخ دادن به ایراد ها و انتقادهایی بوده كه افلاطون از دیدگاه اخلاق و دانش بر شعر و ادبیات وارد كرده بود, و رد شبهات مطرح شده از طرف او بود. افلاطون شعر را از جهت اخلاقی زیان آور و ویرانگر می دانست و از دیدگاه معرفت شناسانه آن را دور از حقیقت و فاقد ارزش علمی می پنداشت. او ارزش زیبایی شناسانه ی ادبیات را در نظر نمی گرفت یا ناچیز می شمرد و به جای آن از دیدگاه ارزش اخلاقی به ادبیات نگاه می كرد.
ارسطو برای پاسخ دادن به این شبهات و انتقادات, رساله ی " فن شعر" را به رشته ی تحریر در آورد.از دید ارسطو ادبیات , اعم از نثر و نظم و شعر, همچون سایر هنرهای دیگر,بر مبنای دو شالوده ی اساسی بنیان گرفته است, یكی از این شالوده ها طبیعت تقلید گر ذهن و روح انسان است, و دیگری نیاز طبیعی اش به توازن, هماهنگی و ریتم است.
ارسطو بر این عقیده است كه انسان به طور غریزی تقلید گر است و از تقلید ماهرانه ی صورت ها و سیرت ها لذت می برد:
«شاهد این دعوی, اموری است كه در عالم واقع جریان دارد. چه موجوداتی كه چشم انسان از دیدن آن ها ناراحت می شود , اگر آن ها را خوب تصویر نمایند از مشاهده ی تصویر آن ها لذت حاصل می شود.»
( رساله ی فن شعرـ ترجمه ی دكتر عبدالحسین زرین كوب ـ بخش 1)
هم چنین ارسطو گرایش به هماهنگی و توازن را در انسان سائقه ای طبیعی و غریزی می داند و معتقد است كه تركیب این دو گرایش طبیعی سبب پیدایش شعر و ادبیات شده است.
ارسطو بر این نظر است كه تقلید انواع گوناگون دارد. از دید او تقلید ممكن است به صورت روایت موضوع از زبان دیگری باشد, یا آن كه موضوع را از زبان خود گوینده و بی دخالت شخص راوی نقل كند, و یا ممكن است تمام اشخاص داستان را در حال حركت و عمل تصویر نماید. و همین تفاوت های موجود در انواع تقلید است كه منجر به پیدایش انواع شعر شده است.
ارسطو عقیده دارد كه تكامل هجو سرایی منجر به پیدایش سبك و اوزان خاصی در ادبیات شد كه آن را" اوزان ایامبیك" نامیدند و تكامل بعدی آن سبب پیدایش كمدی در ادبیات شد. و تكامل ستایش سرایی منجر به" اوزان هروییك" شد كه تكامل بعدی آن به پیدایش حماسه انجامید, و سپس شاخه ای از حماسه سرایی به گونه ای خاص رشد كرد و به پیدایش تراژدی منجر شد :«و چون تراژدی و كمدی پدید آمد, شاعران هر یك بر وفق طبع و مذاق خویش یكی از این دو شیوه را در پیش گرفتند, بعضی ها به جای آن كه شعر ایامبیك بسرایند سراینده ی كمدی شدند و برخی به جای آن كه شعر هروییك بگویند گوینده ی تراژدی گشتند.»( رساله ی فن شعر ـ بخش4)
ارسطو كمدی را تقلید اطوار شرم آوری می داند كه موجب ریشخند و استهزاء می شود, و با وجود عیب ها و زشتی هایی كه در آن هست, اما از آن گزندی به كسی نمی رسد.
هم چنین او تراژدی و حماسه را تقلید موزون از احوال و اطوار مردمان بزرگ و جدی می داند, با این تفاوت كه حماسه بر خلاف تراژدی همواره وزن واحدی دارد و شیوه ی بیان آن نقل و روایت است. سپس ارسطو به تعریف تراژدی می پردازد و آن را چنین تعریف می كند:«تراژدی تقلید است از كار و كرداری شگرف و تمام , دارای درازی و اندازه ی معین, به وسیله ی كلامی به انواع زینت ها آراسته, و آن زینت ها نیز هر یك به حسب اختلاف اجزاء مختلف, و این تقلید به وسیله ی كردار اشخاص تمام می گردد, نه این كه به واسطه ی نقل و روایت انجام پذیرد و شفقت و هراس را بر انگیزد تا سبب تزكیه ی نفس انسان از این عواطف و انفعالات گردد.» ( رساله ی فن شعر ـ بخش 6 )
مهم ترین اجزاء تراژدی از دید ارسطو این شش جزء هستند كه تراژدی از آن ها تركیب می یابد و ماهیتش توسط آن ها حاصل می گردد. این اجزاء عبارتند از :افسانه ی مضمون, سیرت, گفتار, اندیشه, منظره ی نمایش , آواز.
ارسطو مهم ترین وظیفه ی تراژدی را تركیب كردن و در هم آمیختن افعال و اعمال می داند و معتقد است كه تراژدی تقلید كردار و زندگی و نیك بختی و بد بختی است, و نیك بختی و بد بختی , هر دو از نتایج و آثار كردار و رفتار می باشند و غایت و مقصود زیستن كیفیت عمل است نه كیفیت وجود , و بهروزی و تیره روزی مردمان به سبب كردارها و اعمال آن هاست و برخاسته از سیرت ها و خصلت هایشان.
ارسطو افسانه و مضمون داستانی تراژدی را بر سیرت و خصلت اشخاص نقش پرداز در تراژدی مقدم می داند و اندیشه را در مرحله ی سوم قرار می دهد. ارسطو سیرت را چنین تعریف می كند:«سیرت آن امری است كه شیوه ی رفتار, یعنی همان طریقه ای را نشان می دهد كه چون برای انسان مشكلی پیش آید آن طریقه را اختیار می كند و یا از آن طریقه اجتناب می نماید و به همین سبب در سخنانی كه گوینده را در آن كمترین امكان اختیار طریقه یا اجتناب از طریقه ای نیست, هیچ اثر خصلت و سیرت وجود ندارد, اما اندیشه در هر سخن كه دلالت بر بودن یا نبودن چیزی می كند, یا به بیان فكری كلی می پردازد, وجود دارد.»( رساله ی فن شعرـ بخش 6)
گفتار در مرحله ی چهارم قرار دارد و منظور از گفتار عبارت است از تبیین فكر به وسیله ی الفاظ , و صفات و مختصات آن. پس از گفتار, آواز قرار می گیرد و در آخرین مرحله ترتیب منظره ی نمایش, كه اگر چه در عامه تاًثیر بسیار دارد اما دورترین امور از فن شعر است و كمتر از هر جزء دیگر به صناعت شعر تعلق دارد.
به نظر ارسطو افسانه هایی كه مضمون تراژدی را می سازند, برای اینكه زیبا و هنرمندانه جلوه كنند باید از نظم و ترتیب خاصی بین اجزاء برخوردار باشند و متناسب و هماهنگ باشند و دارای اندازه ی معقول و به هنجار باشند .
حد زمانی كه ارسطو برای تراژدی مجاز می شمرد به میزانی است كه در طی آن رشته ای از رویدادها كه به صورت احتمالی یا ضروری در پی هم می آیند, قهرمان داستان را از شور بختی به شیرین كامی یا از بهروزی به تیره روزی بكشاند.
از دید ارسطو افسانه و داستان تراژدی باید از وحدت كردار برخوردار باشد و وحدت كردار به این معنا است كه اعمال و رفتار هایی كه قهرمان تراژدی مرتكب می شود با یكدیگر در ارتباطی منطقی و تنگاتنگ باشند و كل واحد و منسجمی را تشكیل دهند .
ارسطو وظیفه ی تراژدین ها را نه نقل درست و وفادار به واقعیت رویداد ها, آن طور كه در عالم واقع رخ داده اند , بلكه روایت امور به آن شیوه كه ممكن است و می تواند اتفاق بیفتد, می داند و از این نظر مقام شاعر تراژدین را بالا تر و والاتر از مقام مورخ , و شعر را فلسفی تر از تاریخ می داند, زیرا :«شعر بیشتر حكایت از امر كلی می كند در صورتی كه تاریخ از امر جزئی حكایت دارد.»( رساله ی فن شعر ـ بخش 9)
و بر این اساس ارسطو به این برداشت اساسی می رسد كه شاعر بیشتر باید افسانه ساز باشد تا سازنده ی سخنان موزون, و جوهر ادبیات افسانه سازی و قصه پردازی است نه سخن سرایی و نظم پردازی.
ارسطو تقلید صرف , بی تفسیر و بی نتیجه ی تراژدی را از كردار های تام كافی نمی داند .
بر انگیزش ترس و شفقت یكی از مهم ترین وظایف و اهداف ادبیات از دیدگاه ارسطو است. ترس و شفقت ممكن است محصول منظره ی نمایش باشد یا ممكن است كه از ترتیب رویدادها پدید آید. به نظر ارسطو ترس و شفقتی كه از ترتیب حوادث به وجود می آید ارزشمند تر و موًثر تر است و این البته هنر بزرگی است كه كار هر كسی نیست و تنها از عهده ی شاعران بزرگ بر می آید.
ترس حاصل از تراژدی نباید دهشتناك باشد, بلكه باید شفقت انگیز و ترحم آفرین باشد و اگر داستان تراژدی بر اساس رخ دادن قتل و جنایتی ساخته و پرداخته شده باشد باید شرح ماجرا ایجاد ترسی همراه با شفقت كند. به عنوان مثال:
«برادر برادری را یا پسر پدر را به هلاكت می رساند یا مادر فرزند را یا فرزند مادر را هلاك می كند یا هر یك از این ها نسبت به دیگر كس در صدد ارتكاب جنایتی دیگر از این گونه بر می آید و البته این گونه موارد است كه شاعر آن ها را برای موضوع تراژدی باید بجوید و برگزیند.»( رساله فن شعر ـ بخش 14)
كردار های تراژیك معمولا ناروا و ناعادلانه و زشت هستند. این گونه كردارها ممكن است آگاهانه, ارادی و تعمدی باشد یا نادانسته و ناخواسته و غیر تعمدی. و بهترین نوع كردار تراژیك آن است كه :«شخص نا دانسته مرتكب عملی شود, و بعد از ارتكابش بر آن خطای خویش واقف گردد.» ( رساله ی فن شعر ـ بخش 14)
از نظر ارسطو كردار های تراژیك كردارهایی هستند كه تغییر و تحول سرنوشت قهرمان در آن به وسیله ی " دگرگونی و بازشناخت " انجام پذیرد و هم چنین لازم است كه چنین تحولی از اصل و بنیان خود افسانه پدید بیاید, به گونه ای كه یا به حكم ضرورت یا به حكم احتمال نتیجه ی منطقی وقایع قبلی باشد, نه این كه تنها به دنبال رویداد های دیگر و بدون ارتباط تنگاتنگ و ارگانیك با رویدادهای پیشین رخ دهد.
ارسطو دگرگونی را عبارت می داند از تبدل و تحول وضع فعلی به ضد آن , و بر این نظر است كه این دگرگونی باید به حكم ضرورت و یا بر حسب احتمال پیش آید.او برای باز شناخت انواع گوناگونی قائل می شود و آن را به چند دسته تقسیم می كند: بازشناخت به وسیله ی نشانه های مریی موروثی یا اكتسابی.
بازشناخت هایی كه مطابق سلیقه و ذوق شاعر ابداع شده باشند و نه موافق آن چه در اصل وقایع داستان بوده است .
بازشناختی كه با یاد آوری حاصل می شود یعنی دیدن چیزی یك حس پیشین و فراموش شده را به یاد می آورد .
بازشناختی كه از روی قیاس حاصل می شود .
بازشناختی كه مبنای آن اعتماد شاعر بر قیاسی كاذب است كه گمان می كند برای خواننده یا بیننده پیش می آید.
از میان این بازشناخت ها, نوع اول و دوم را ارسطو فاقد ارزش هنری و ضعیف می داند .اما افسانه به جز دگرگونی و بازشناخت, جزء مهم دیگری هم دارد كه ارسطو آن را"واقعه ی درد انگیز" می نامد و چنین تعریفش می كند:
«واقعه ی دردانگیز كرداری است كه سبب هلاكت یا موجب رنج می گردد. مانند مرگ در صحنه ی نمایش, شكنجه, جراحات و نظایر آن.» ( رساله ی فن شعر ـ بخش 11)
ارسطوـ به جز اجزاء اصلی ـ اجزاء دیگری نیز برای تراژدی برمی شمرد و مهم ترین آن ها را عبارت می داند از: پیش گفتار, واقعه ی ضمنی , مخرج, آواز گروه خنیاگران.
افسانه ی تراژدی نیز از دید ارسطو باید دارای ویژگی ها ی معینی باشد و امور خاصی را طرف توجه قرار دهد و از امور خاصی اجتناب كند. افسانه ی تراژدی نباید هرگز طوری پردازش شود كه در آن نیكان از بهروزی به تیره روزی بیفتند, زیرا این امر ترس و شفقت را در تماشاگر بر نمی انگیزد بلكه سبب ایجاد نفرت و رمیدگی در او می شود. هم چنین نباید بدكاران از شقاوت به سعادت نایل آیند زیرا كه چنین تحولی نه عواطف انسانیت را بیدار می كند و نه حس ترس و شفقت را بر می انگیزد. هم چنین نباید فرو مایگان و دون سرشتان از سعادت به شقاوت فرود آیند و مبتلا شوند زیرا این نیز اگر چه حس انسانیت را بر می انگیزد اما ایجاد ترس و شفقت نمی كند.
به نظر ارسطو افسانه ی تراژیك برای آن كه خوب به نظر برسد باید در آن دگرگونی از سعادت به شقاوت باشد و نه از شقاوت به سعادت, و این دگرگونی باید نه به سبب پستی و فرومایگی سرشت و نهاد قهرمان تراژدی, بلكه به دلیل اشتباهات بزرگ ,هولناك و جبران ناپذیر او پیش آمده باشد.
در باره سیرت قهرمانان تراژیك نیز ارسطو توجه به چهار نكته را ضروری می داند. از نظر او سیرت این گونه اشخاص باید پسندیده و رفتارش سنجیده باشد. سیرت قهرمان تراژدی باید مناسب با شخصیت و جنسیت و طبقه ی اجتماعی اش باشد. سیرتش باید با اصل آن مشابهت داشته باشد. قهرمان تراژدی باید در سیرت خود ـ حتی اگر این سیرت بی ثباتی خلق و خوی باشد ـ ثبات داشته باشد.
علاوه بر این چهار خصلت اساسی, سیرت قهرمانان باید ضروری باشد یا نزدیك به حقیقت و محتمل باشد, به طوری كه گفتار و رفتارش همگی به اقتضای ضرورت یا به حكم احتمال باشد و در توالی رویدادها نیز باید همین نكته رعایت شود. فرجام داستان ها نیز می بایست از خود داستان بر آید, و هرگز نباید به مداخله دادن خدایان در رویدادها و وقایع متوسل شود, مگر در مورد حوادثی كه در خارج از داستان جریان پیدا كند یا پیش از حوادث مذكور در داستان رخ داده است, یا پس از آن رخ دهد و پردازش به آن از حوصله ی داستان و مخاطب آن بیرون باشد.
كیفیت تاًلیف تراژدی نیز از موضوعات مهمی است كه مورد توجه ارسطو قرار گرفته است. از دید او:«شاعر باید در هنگام طرح و نظم افسانه و هم در موقع تاًلیف اثر هر قدر ممكن است خود را در جای تماشاگر بگذارد. زیرا با رعایت این شیوه, چون تمام امور را به وضوح می بیند و گویی خود در جریان وقایع حاضر و ناظر می باشد, خواهد توانست آن چه را لازم و مناسب است بیاورد و از آن چه با غرض و هدف او مغایرت دارد احتراز كند.»( رساله فن شعر ـ بخش 17)
در تاًلیف نیز شاعر باید تا حد امكان وضع اشخاص و حركات آن ها را پیش خود مجسم نماید. وشاعر قادر و توانگر كسی است كه خود تا بیشترین حد اثر پذیر و دارای عواطف رقیق, و زیر نفوذ عواطف و هیجانات واقعی باشد.«چنان كه در واقع كسی می تواند حالت بدبختی و نومیدی را خوب و درست مجسم كند كه بدبختی و نومیدی او بتواند حقیقی جلوه كند و كسی می تواند حالت خشم و غضب را بهتر تعبیر و تمثیل نماید كه قلب خود را از خشم و غضب لبریز تواند كرد.از این رو , فن شعر مناسب كسانی است كه یا به طبع خویش از این موهبت بهره مندند و یا قابلیت شور و هیجان بسیار دارند, چون در صورت اول می توانند به میل خویش در قالب هر شخص كه خواهند در آیند و در صورت ثانی می توانند كه خویشتن را به كلی تسلیم جذبه ها و هیجان ها نمایند.»( رساله ی فن شعر ـ 17)
موضوع مهم دیگری در تراژدی كه مورد توجه ارسطو قرار گرفته است " عقده و عقده گشایی " است. ارسطو عقده و عقده گشایی را چنین تعریف می كند:«عقده به آن قسمت از تراژدی می گوییم كه از اول تراژدی آغاز می شود و سرانجام منتهی می گردد به دگرگونی و تبدل حال, به سعادت یا شقاوت. و آن قسمت از تراژدی را هم كه از آغاز این دگرگونی شروع می شود و تا پایان آن دوام دارد عقده گشایی اصطلاح می كنم.»( رساله فن شعر ـ بخش 18)
بر اساس این تعاریف و تقسیم بندی ها, ارسطو تراژدی را به چهار دسته تقسیم می كند: تراژدی مركب كه یكسره عبارت است از دگرگونی و بازشناخت ـ تراژدی درد انگیز ـ تراژدی خصلت و سیرت ـ تراژدی ساده كه رویداد های آن در دنیای دیگر جریان پیدا می كند.
نكته ی مهم دیگری كه ارسطو به آن توجه می دهد این است كه نباید از مجموع افسانه ها و داستان های یك حماسه , تراژدی ساخت و در صورت انجام این كار, نتیجه ضعیف و كم ارزش می شود , چون طبیعت تراژدی و حماسه با یكدیگر متفاوتند و اختلاف بنیادی و ماهوی دارند.
سپس ارسطو به موضوع زبان و بیان در اثر تراژیك و گفتار می پردازد و طی چهار بخش, موضوع هایی چون اندیشه و گفتار ـ اجزاء گفتار ـ انواع اسم ـ و اوصاف گفتار شاعرانه را بررسی و تحلیل می كند. از نظر ارسطو گفتار شاعرانه گفتاری است كه مبتذل و ركیك نباشد. چنین گفتاری باید روشن و رسا باشد ولی نباید در آن الفاظ عامیانه و متداول روزمره زیاد باشد چون در این صورت به پستی و ابتذال دچار می شود, اما خیلی نیز نباید از زبان عوام دور گردد چون در این صورت یا مجبور به استفاده از كلمات بیگانه می شود, كه مبتلا به ضعف غرابت می شود, یا مجبور به استفاده از مجاز ها و استعارات و كنایه ها می شود كه در این حالت به صورت معما گونه و مغلق در می آید, یا این كه مجبور به استفاده از كلمات متروك و نا متداول می شود كه در این صورت نامفهوم و درك ناپذیر می گردد, و در هر سه حالت, صورتی معما گونه و مبهم پیدا می كند كه این نیز سبب ضعف و سستی بیان , زبان و گفتار می شود.
به این ترتیب سازنده ی تراژدی باید زبانی را به كار گیرد كه در مرز باریك بین زبان عوام و زبان خواص واقع باشد, و رسایی و روشنی و شیوایی آن در كنار غرابت و ایهام و معماوار بودنش قرار گیرد و هماهنگ با آن باشد.
برای پردازش سخنی كه هم رسا و روشن باشد و هم دچار ابتذال و ركاكت نشود, ارسطو مهم ترین روش را كاربرد" تطویل و تغییر و تخفیف در الفاظ" می داند و معتقد است كه كاربردی اینگونه هم گفتار را از ابتذال و ركاكت دور نگه میدارد و هم روشنی آن را حفظ می كند.
پس از به پایان رسانیدن بحث در باره ی تراژدی, ارسطو به طور اجمالی و مختصر به بحث در باره ی حماسه می پردازد و برخی از مطالبی را كه در باره ی تراژدی گفته, در باره ی حماسه نیز تكرار می كند, و از نظر مضمون افسانه, آن را مانند تراژدی می داند, یعنی حماسه نیز باید مانند تراژدی, متضمن عمل و كرداری واحد و كامل باشد و دارای آغاز و میانه و پایان باشد و خوش پرداخت باشد و اجزایش مانند اجزای موجود زنده پیوند ارگانیك داشته باشد.
ارسطو شعر حماسی هومر را از نظر این كه تمام امور لازم را به درستی رعایت كرده است, عالیترین نمونه ی شعر حماسی می داند و او را به طور حیرت آوری دارای مقام اعلی می شمارد:«تمام این امور را اولین بار هومر مراعات كرده است و خوب هم از عهده بر آمده است. از دو منظومه ی او , یكی كه عبارت از ایلیاد باشد داستانی ساده است كه بر وقایع دردانگیز مشتمل است و آن دیگر كه اودیسه باشد داستانی است مركب, مشحون از بازشناخت ها و مربوط است به خصلت و سیرت اشخاص, گذشته از این ها هومر از حیث گفتار و از حیث اندیشه هم بر همه ی شاعران دیگر برتری جسته است.»( رساله ی فن شعر ـ بخش 24)
ارسطو در بخش 24 رساله ی فن شعر به توصیف ویژگی های حماسه و تفاوت ها و تشابه های آن با تراژدی می پردازد و همه جا شعر حماسی هومر را به عنوان عالی ترین نمونه ی شعر حماسی شاهد مثال می آورد و آن را از هر نظر عالی می داند و می ستاید.
بخشی از رساله ی فن شعر نیز به مقایسه ی تراژدی و حماسه اختصاص دارد. در این بخش ارسطو چنین مطرح می كند كه تقلیدی بهتر و برتر شمرده می شود كه ابتذال آن كمتر باشد و تماشاگرانش اشخاصی برتر و برگزیده تر باشند . و بنابراین از این زاویه دید, حماسه را برتر از تراژدی می شمارد, زیرا:
«حماسه مخاطبش جماعتی است ممتاز كه برای درك آن محتاج به تمثیل حركات نیست, در صورتی كه تراژدی طرف خطابش جماعتی میانه حال و فروتر است. پس چون تراژدی مبتذل تر است, روشن است كه آن را از حماسه پست تر و فرو تر می توان شمرد.»( رساله فن شعر ـ بخش 26)
اما از زاویه های دیگر دید تراژدی را برتر از حماسه می شمرد و معتقد است كه در مجموع تراژدی بر حماسه تفوق دارد:
«چون تراژدی تمام مزایای حماسه را واجد است حتی جایز دانسته اند كه وزن حماسه را هم در آن به كار برند, به علاوه این مزیت دیگرش هم خالی از اهمیت نیست كه از موسیقی و مجلس آرایی نیز بهره مند است و این ها نیز خود وسیله ی موًثری برای ایجاد لذت می باشند. تراژدی صفت خاص دیگری هم دارد كه عبارت باشد از وضوح و روشنی بسیار, خواه قرائت شود و خواه به نمایش درآید.تراژدی این مزیت دیگر را نیز دارد كه با مجال كمتر غایتی را كه خود از تقلید دارد تحقق می دهد. چون مردم آن داستانی را كه محدودتر باشد از آنچه طولانی تر و پراكنده تر باشد بیشتر دوست دارند.» ( رساله ی فن شعرـ بخش 26)
و در جمع بندی نهایی ارسطو تراژدی را به سبب تمام مزایای خود و به خصوص به خاطر تاًثیر خاصی كه بر انسان دارد و به این دلیل كه غایت و غرض خود را بهتر تحقق می بخشد, بر حماسه ترجیح می دهد و آن را برتر و عالی تر می داند.
بخشی از رساله ی فن شعر نیز اختصاص به رفع اشكالات منتقدان شعر و پاسخ گویی به ایرادات و شبهاتی دارد كه معترضین و منتقدین شعر و ادبیات به آن وارد كرده اند .
ارسطو در فن شعر نشان می دهد كه تا چه حد بر ادبیات و شعر زمان خود مسلط بوده و همه گونه شعر دوران خود و دوران گذشته را چقدر خوب می شناخته است. در هر بخش و در هر موضوع ارسطو شاهد مثال های متنوعی از آثار ادبی برجسته ی یونان باستان آورده است و با مهارت به موضوعاتی از آن ها كه به بحثش مربوط بوده استناد كرده است. آثاری چون منظومه ی كنتورس از خرمون ـ منظومه ی دییلیاد از نیكوخارس ـ آنته اثر آگاثون ـ لنسه و دانائوس اثر تئودكت ـ ایفی ژنی اثر اوری پید ـ الكمئون اثر آستی داماس ـ اولیس مجروح اثر تلگونومس ـ آنتیگونه , الكترا , آژاكس , فیلو كتتس , زنان تراخیس , ادیپوس شاه,و ادیپوس در كولونوس اثر سوفوكل ـ ایفی ژنی, هلن , هیپولیت , آلسست , و ایون اثر اوری پید ـ آگاممنون اثر آیسخولوس و امثال آن, به وفور در رساله ی فن شعر ارسطو مورد استناد قرار گرفته و به آن ها اشاره شده است.
در جمع بندی نهایی باید رساله ی فن شعر ارسطو را نخستین رساله درباره ادبیات و نقد ادبی دانست و ارسطو را معلم بزرگ فن نقد و نظریه پردازی ادبی به شمار آورد.
مهدی عاطف راد

 
آخرین ویرایش:

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نقد ادبي پس از ارسطو

نقد ادبي در يونان باستان(بخش سوم)

138821522812112116310236131081632205750178.jpg



راهي را كه افلاطون و ارسطو در نقد ادبي به سوي فراز و كمال پيمودند پس از اين دو به سوي فرود و نشيب گراييد و ديگر در يونان باستان , چه در آتن , چه در اسكندريه و چه در ساير مراكز فرهنگي و ادبي, منتقد يا نظريه پرداز ادبي قابل مقايسه با اين دو به وجود نيامد, و نقد ادبي دچار فترت و سستي شد و راه قهقرا پيمود. در اين دوره ذوق ادبي و قريحه ي آفرينش تراژدي و حماسه در يونان به تدريج فرو نشست و به خاموشي گراييد, و شعر و ادبيات آن عظمت و شكوه پيشين را از دست داد.
نقد ادبي نيز در دوران پس از ارسطو, بيشتر به بحث هاي كلامي و نحوي تمايل پيدا كرد و شرح حال نويسي , گردآوري آثار , تدوين و تصحيح متون ادبي ,جاي نقد و بررسي, و نظريه پردازي هاي ادبي را گرفت. هومر شناسي و تشريح و تفسير و تحليل آثار هومر رواج و رونقي بيش از حد يافت و بحث هاي بي پايان لغوي و نحوي در باره ي اشعار هومر بين دوستداران ادبيات و علاقمندان به مباحث ادبي شيوع فراوان پيدا كرد.
با احداث كتابخانه ي بزرگ اسكندريه كه داراي منابع فراوان و اصيل ادبي بود, كار تصحيح و ويرايش متون در اين دوره نسبت به دوران گذشته رونقي به سزا گرفت و منتقدان و نظريه پردازان ادبي به مصححان و ويراستاران كتب و رساله هاي اديبان پيشين تبديل شدند.
نخستين منتقد بزرگ قابل ذكر, پس از ارسطو, تئو فراستوس ارسوسي نخبه ترين شاگرد و پيرو ارسطو است كه پس از مرگ استاد, جانشين او شد و مدرس حكمت و فلسفه ي مكتب مشائيان گرديد . نام حقيقي او تورتاموس است و تئوفراستوس لقبي ست كه ارسطو, به دليل تيزهوشي و استعداد سرشار وي , به او داد. او پس از مرگ ارسطو, سال ها رئيس " دبيرستان" و بنيان گزار مكان هايي بود كه در آنجا خطيبان و سخنوران خطابه هاي خود را قرائت مي كردند. تئوفراستوس رساله اي در باره ي فن شعرنگاشته كه از بين رفته و فقط عنوان ها و سرفصل هاي آن باقي مانده است. هم چنين اثري به نام " درباره ي كمدي" داشته كه اين اثر هم به طور كامل مفقود شده است.
اريستوكسنوس تاراسي منتقد مهم ديگر اين دوره است . او نيز از شاگردان برجسته ي ارسطو و رقيب جدي تئوفراستوس براي احراز پست رياست " دبيرستان" بود. او نويسنده اي خلاق و خوش قريحه بود و مهم ترين اثر ادبي او " آثار ادبي بردگان" نام داشت كه از بين رفته است. او هم چنين سه كتاب مهم در باره ي موسيقي نگاشت كه با عنوان " آواشناسي" مشهور است و معتبر ترين سندي است كه درباره ي موسيقي يونان موجود است.
ديمتريوس فالروني از شاخص ترين استادان مكتب اسكندريه, منتقد مطرح ديگر اين دوره است. او دوست و شاگرد تئوفراستوس بود و از نخستين كساني بود كه به جمع آوري افسانه هاي ازوپ پرداخت و كتابي هم در اين باره نوشت. چندين رساله و كتاب در باره ي آثار هومر به او منسوب است كه از اغلب آن ها اثري به جا نمانده است.
زنودوتوس افسوسي, رئيس كتابخانه ي اسكندريه از معتبر ترين مصصحان و ويراستاران متون ادبي و ديوان هاي شعر هاي شاعران و اديبان پيش از خود است. از مهم ترين فعاليت هاي ادبي او تهيه ي نسخه هاي انتقادي و تصحيح شده از ايلياد و اديسه ي هومر است. او اساس كار خود را براي تصحيح اين متون بر مقابله ي دقيق و انتقادي نسخه هاي قديمي قرار داد و مطالب اضافي و الحاقي را كه بر اثر دخالت هاي نا به جاي نسخه نويسان و كاتبان وارد اين دو منظومه شده بود, پيراست و از آن ها خارج كرد, و همين كار بزرگ و با ارزش را در باره ي آثار آناكرئون و پيندار هم انجام داد. در حقيقت بايد او را از نخستين فراهم آورندگان متون انتقادي تصحيح شده به شيوه ي علمي , همراه با وسواس و دقت بسيار به شمار آورد.اساس كار او در ويرايش و پالايش اشعار هومر از ملحقات و اضافات وارد شده در آن ها , جهات و موجبات عيني, از جمله نا هماهنگي و عدم تناسب گفتار با شخصيت مورد نظر است.
زنودوتوس" نسب نامه ي ارباب انواع " اثر هزيود را نيز تصحيح كرد و فهرستي از واژه هاي دشوار اشعار هومر همراه با معني لغات تهيه و تدوين نمود.
آريستوفانس بيزانسي, از منتقدان مهم اين دوره, نيز كتابدار كتابخانه ي اسكندريه بود و به تصحيح و ويرايش متون ادبي از جمله , آثار هومر, هزيود,آلكائيوس, آناكرئون , پيندار, و متون فلسفي از جمله, آثار افلاطون و ارسطو پرداخت, و مجموعه اي از آثار اين نويسندگان تدوين كرد. او مطالبي هم درباره ي اوريپيدوس و آريستوفانس كمدي نويس نوشت و كتابي در لغت شناسي با نام " لكسيس" تدوين كرد. ابداع نقطه گذاري را كه در نگارش رسم الخط يوناني به كار مي رود به او نسبت مي دهند . او در متن رساله هاي خود نيز نشانه هايي به كار برده , كه در نسخه هايي كه اينك در دسترس اند ديده مي شوند.
زوئيلوس از اهالي آمفي پوليس يكي از مشهور ترين منتقدان پس از ارسطو بود. او كه حدود سه تا چهار قرن پيش از ميلاد مي زيست, زباني بس تند و گزنده داشت كه مصداق بارزي از فصاحت كلبي بود. او رساله هاي بسيار نيشدار و تندي در نفي آثار افلاطون و هومر نوشت و در آن ها نقد را آميخته با هجو كرد.
انتقادهاي او بر هومر چنان تند و زننده بود كه باعث انزجار و تنفر هواداران هومر شد, به طوري كه سخنان او را به ضربه هاي شلاق يا آذرخش تشبيه كردند كه بر آثار هومر فرود آمده و به همين دليل به او لقب " تازيانه ي هومر" دادند, و همين تازيانه هاي بيرحمانه ي او بر پيكر شعر هومر باعث برانگيخته شدن خشم هواداران هومر و شوريدن آن ها بر ضد او شد و سرانجام به قتل يا خودكشي او انجاميد .
روش انتقادي او بيشتر به مجادله و محاجه شبيه بود و در آن مو شكافي هاي نكته سنجانه, جانشين نقد و داوري بيطرفانه و علمي شده بود. به همين دليل آن طور كه مشهور است در تاريخادبيات يونان باستان هيچ نامي منفورتر از نام زوئيلوس نيست.
آريستارخوس ساموتراسي منتقد مشهور ديگر اين دوران است كه نام او همراه است با نقد منصفانه, دقيق, همراه با وسواس علمي و بي طرفي عيني اشعار هومر. او نيز از مصصحان و ويراستاران متون ادبي كهن بود و روش انتقادي ـ علمي او در تصحيح متون, سبب پيدايش يك مكتب قوي و اثرگذار ويرايش و تنقيح در اسكندريه شد و شاگردان و پيروان فراواني گرد او جمع شدند و محفل قدرتمندي از نقد و ويراستاري ادبي بنيان نهادند.
آريستارخوس كار دو استاد بزرگ خود, زنودوتوس و آريستوفانس را دنبال كرد و با مقابله ي نسخه هاي قديمي آثار هومر توانست متون شسته رفته و اصيلي از اين آثار ارائه دهد و اشعار الحاقي را از ديوان هومر خارج نمايد. نسخه هايي كه امروزه به عنوان كهن ترين نسخه هاي اشعار هومر در دست است مديون كار پيگيرانه و خستگي ناپذير او در تصحيح و ويرايش اين اشعار است, و او بود كه هر يك از منظومه هاي ايلياد و اديسه را به 24 سرود تبويب كرد و اين بخش بندي هنوز هم به قوت خود باقي و متداول است.از مهم ترين ويژگي هاي نقد آريستارخوس التفات به مقتضيات عصر آفرينش اثر ادبي و اوضاع و احوال فرهنگي آن و آداب و رسوم و اعتقادات مرسوم است.
آريستارخوس در نقد و تفسير آثار شاعران گذشته, وجود هر گونه معناي رمزي , سمبليك و استعاري را رد مي كرد و تلاش مي كرد تا به كمك شاهد هاي ظاهري و با توجه به معاني متداول , موارد دشوار فهم و پيچيده ي اشعار هومر و ديگر شاعران را تفسير و تبيين كند.
ديدوموس نيز از منتقدان بزرگ اين دوره است كه به دليل توانايي شگفت انگيزي كه در كار نقد اشعار هومر داشته به او لقب " خالكنتروس" يا " غول افكن" داده بودند. او آخرين منتقد نامدار از سلسله ي نقادان بزرگ آثار هومر است
ديونوسيوس از اهالي هاليكارناسوس از مشهورترين منتقدان ادبي اين دوره است. او كه مورخ و معلم فن خطابه بود سال هاي دراز در رم, معاني و بيان تدريس مي كرد و شاگردان بسياري تربيت كرد. رسالات او در باره ي مسائل ادبي داراي ارزش و اعتباري شايان توجه است و برخي از محققين آن ها را در زمره ي آثار برتر نقد و نظريه پردازي ادبي در يونان باستان مي شمرند.
در بين آثار ادبي او دو رساله ي " درباره ي تقليد" و " تنظيم كلام" از اهميتي ويژه برخوردارند.
ديونوسيوس مانند همه ي محققان و نظريه پردازان هم دوره ي خويش عقيده داشت كه تقليد از آثار پيشينيان يكي از مراحل اساسي آموزش ادبي و پرورش استعداد نويسندگي است. او معتقد بود كه هر كس بخواهد فنون ادبي را عميق بياموزد, بايد پس از فراگيري قاعده ها و اصول نظري, به تقليد از آثار نويسندگان صاحب سبك بپردازد و در مكتب آن ها كارآموزي و كارورزي كند. ديونوسيوس نوشتن قطعاتي به تقليد از استادان صاحب سبك را براي آموختن ريزه كاري ها و فوت و فن كار اين بزرگان ضروري مي دانست, و به خصوص بر تقليد از آثار گزنفون و هرودوت تاًكيد ويژه داشت.
ديونوسيوس در رساله ي " تنظيم كلام" چنين مطرح مي كرد كه كار تاًليف و تنظيم كلمات را نبايد ساده و بي اهميت پنداشت و آسان گرفت, و كلمات را نبايد هر طور كه پيش آيد و به دلخواه كنار هم چيد, بلكه بايد اصول و قواعدي را رعايت كرد و پايبند ضوابطي بود. كتاب " تنظيم كلام" براي كساني كه مي خواهند آثار نويسندگان بزرگ يونان باستان را از نظر سبك و شيوه, مطالعه و در باره ي آن ها تحقيق و بررسي كنند, كتابي بسيار مفيد و آموزنده است.
به جز اين دو رساله ي بنيادي, ديونوسيوس رساله ها و كتاب هاي ديگري نيز در زمينه ي نقد ادبي نگاشته كه رساله ي " در باره ي دتينارخوس" يكي از آن ها است.
از مهم ترين ضعف هاي كار ديونوسيوس يكي اين است كه از ادراك و تشخيص ظرافت هاي نثري كه تا حدودي به شعر غنايي گراييده عاجز است و نمي تواند درك كند كه ممكن است نوشته اي عاري از آرايه ها و تزيينات ادبي ,داراي ارزش و اعتبار باشد و مطالب خواندني و جذاب داشته باشد. از جنبه هاي منفي ديگر نقد او, مبالغه و افراط در ايراد گيري از بزرگاني چون افلاطون و توسيديد, و موشكافي ها و نكته سنجي هاي عيب جويانه و زير ذره بين گذاشتن لغزش هاي جزئي اين بزرگان است كه از نظر برخي از محققين حسدورزانه و مغرضانه تلقي شده است.
از ديگر منتقدان مشهور اين دوره مي توان از دمتريوس نام برد كه اگر چه شهرت و اعتبار ديونوسيوس را ندارد ولي منتقد با اهميتي است و اثر مشهورش به نام " درباره ي سبك" چيزي است بينابين نقد ادبي عمومي و فن بلاغت. دمتريوس از پيروان مكتب ارسطو و مشائيان بود و در رساله ي " درباره ي سبك" خود نيز از روش ارسطو در فن شعر استفاده كرده است. او شيوه هاي نگارش را به چهار شيوه ي ساده ـ فخيم ـ عالي ـ و موًثر تقسيم كرده و در باره ي هر يك به تفصيل و با ذكر نمونه ها و شاهد هاي متعدد از نثر و نظم كه نشان دهنده ي تسلط و حسن انتخاب اوست بحث كرده و محاسن و معايب هر شيوه را بر شمرده و در نهايت شيوه ي چهارم را كه نگارش جذاب و موًثر نام نهاده ,از بقيه ي شيوه ها برتر دانسته و دلايل اين برتري را نيز به تفصيل ذكر كرده است.
نئو پتولموس پاريوني و كائيسيليوس كاله آكته اي از ديگر منتقدان مطرح اين دوره هستند كه متاًسفانه چيز زيادي از آثارشان باقي نمانده است.
از منتقدان مشهور ديگر اين دوره بايد از لوسيانوس نام برد كه اگر چه يوناني تبار نيست ولي بايد او را يكي از بهترين نماينده هاي ادبيات " هلني" شمرد. او نويسنده اي توانگر و منتقدي بزرگ و انساني شوخ طبع و زيرك بود كه از ويژگي هاي آثارش شيريني و ملاحت زبان و طنزآميزي لحن نوشته هاي اوست. تنفر از دروغ و ريا و تقلب و تزوير از ويژگي هاي اساسي شخصيت و نقد لوسيانوس است.
آثار او در دوره ي جواني بيشتر متوجه مسائل سخنوري هستند, در دوره ي ميانسالي بيشتر لحن فلسفي دارند و در سال هاي انتهاي عمر بيشتر جنبه ي انتقادي تند و تيز پيدا مي كنند.
از مهم ترين آثار ادبي او مي توان " دادرسي در پيشگاه حروف مصوت" ," لكسيفانس" ," داستان حقيقي" , و " چگونه بايد تاريخ نوشت" را نام برد.
يكي از بهترين آثار ادبي او " خروس" نام دارد كه سرشار است از جنبه هاي انتقادي هجو آميز, از جمله انتقادات ادبي. در اين اثر, ميكولوس پينه دوز از خروس تيزهوش و نكته دان خود ـ كه همان فيثاغورث مشهور است كه پس از مرگ در قالب خروس تناسخ يافته ـ مطالبي حيرت انگيز و انتقادات طنزآميزي مي شنود. از جمله خروس انتقاداتي نسبت به اشعار هومر مطرح مي كند و جنبه هاي غير واقعي و مضحك ماجراهاي ايلياد و اديسه را هدف انتقادات هجوآميز قرار مي دهد.
ذوق انتقادي و شيوه ي نگارش جذاب و اثرگذار لوسيانوس از او منتقدي طراز اول و معتبر ساخته است. آثار او نشان دهنده ي اطلاعات گسترده و عميق او از تمام آثار ادبي پيش از خود به ويژه شناخت كامل او از اشعار هومر و نويسندگان " آتيكا" است.
آخرين منتقد ادبي بزرگ يونان باستان لونگينوس است و اثر بسيار مشهوري كه به او منسوب است, به نام " شيوه ي بيان عالي" , در تاريخ نقد ادبي يونان باستان همانقدر اهميت دارد كه فن شعر ارسطو. اگر چه در باره ي اين كه آيا اين اثر واقعا نگاشته لونگينوس است يا موًلف ناشناس ديگري دارد, از قديم بحث و اختلاف نظر فراواني وجود داشته, ولي نظرغالب و رايج اين است كه رساله ي " شيوه ي بيان عالي" نوشته ي لونگينوس است.
لونگينوس آثار بسياري در نقد ادبي و فن بيان و نگارش داشته, از جمله شرح ها و تفسيرهايي بر آثار افلاطون و دموستن و هومر نگاشته است. اما مهم ترين اثر او همان رساله ي " شيوه ي بيان عالي" است , به طوري كه برخي از محققين به آن لقب " كتاب زرين" داده اند و آن را با فن شعر ارسطو مقايسه كرده اند.
در اين رساله, لونگينوس استعداد درخشان نقادي خود را نشان مي دهد و با لحني شور انگيز و گرم, و در نهايت دقت و انصاف, آثار ادبي پيشنيان را نقد و تحليل مي كند و شاهد ها و نمونه هاي عالي و به دقت برگزيده از ايشان مي آورد. شيوه ي نقد او منحصر به فرد است, و نه همانند روش ارسطو در آن جنبه هاي فلسفي غالب است و نه چون شيوه ي ديونوسيوس در آن جنبه هاي فني حاكم است.رساله ي " شيوه ي بيان عالي" در جستجوي اسلوبي در سخنوري و نگارش است كه داراي ويژگي هاي بنيادي زير به عنوان مختصات شيوه ي بيان عالي باشد:


شورانگيز و اثرگذار باشد.


به دور از طمطراق و غلنبه گويي باشد.


سست و سخيف و ركيك و مبتذل نباشد.
خالي از تصنع و تكلف باشد.
از بي ذوقي و بي مايگي دور باشد.
بهره مند از عظمت فكر و علو طبع باشد.
نشاًت گرفته از الهام و بخشنده ي الهام باشد.
مبتكرانه و خلاق باشد.
از تركيب و هماهنگي عالي برخوردار باشد.






چنين است آن اسلوبي كه لونگينوس آن را شيوه ي بيان عالي مي نامد و آن را ملاك و معيار نقد ادبي و سنجش سره از ناسره و با ارزش از بي ارزش مي داند.
بيان عالي از نظر لونگينوس بياني است ملهم از عواطف تعالي يافته و احساسات متعالي, داراي تشبيهات بديع, متفاوت از كلام عادي, كه خاطر ها را بشوراند و جان ها را به هيجان درآورد. لونگينوس " شيوه ي بيان عالي" را صداي رسا و تعالي بخشنده ي روحي بزرگوار مي داند.
نقد لونگينوس برخوردار از سعه ي صدر و وسعت نظر است و در آن اثري از تعصبات كور و تنگ نظرانه ي قومي و مسلكي, و جزم انديشي و جمود فكري ديده نمي شود. او شيوه ي بيان عالي را در همه ي آثار گرانقدر و بياد ماندني پيشين, از " سفر پيدايش" تورات گرفته تا خطابه هاي سيسرون رومي و دموستن يوناني مي بيند و ارج مي نهد و برايش تفاوت نمي كند نويسنده ي اثر اهل كجا و متعلق به كدام قوم و فرهنگ و مسلك است.
لونگينوس از نخستين منتقداني است كه معتقد است به اوج نويسندگي نمي توان رسيد مگر در صورتي كه نگارنده صاحب استعدادي طبيعي و سالم باشد و از ذوق و قريحه ي فطري برخوردار باشد, علاوه بر اين ها, خود را خيلي پايبند قواعد و بايد و نبايد هاي دست و پاگير و قيود محدود كننده نداند و تا آنجا كه ممكن است پرنده ي خلاق و آفريننده ي ذوق و قريحه ي خود را اوج دهد و بالا و بالاتر بفرستد تا بر همه ي جهان و جان هاي موجود در آن مشرف گردد, و اگر در اين راه دچار اندكي لغزش, خطا و سقوط شد ايرادي ندارد و چيزي از ارزش متعالي كار سترگ او كم نمي كند.
"شيوه ي بيان عالي" از ديد لونگينوس, مجموعه شرايطي است كه بيشتر جنبه ي باطني و معنوي دارد و زياد به زبان داني , مهارت هاي كلامي , قدرت بيان و وسعت معلومات لغوي و نحوي وابسته نيست, بلكه به علو روح و درخشندگي ذهن و ذوق نويسنده و قدرت الهام پذيري و خلاقيت او بستگي دارد, بنابر اين از راه آموزش و تمرين نمي توان به آن رسيد, اگر چه نويسنده حتي اگر بهرمند از شيوه ي بيان عالي باشد, بي نياز از تمرين و كار بسيار نيست. از ديد لونگينوس آثار افلاطون, هومر, سوفوكلس و دموستن بهترين نمونه هاي شيوه ي بيان عالي هستند.
نقد ادبي لونگينوس نخستين نمونه از نقد روانشناسانه در تاريخ ادبيات است و او نخستين منتقدي است كه به جنبه هاي رواني نگارش توجه كرده و حالات روحي نويسنده را در حين نگارش تجزيه و تحليل نموده است.
بنا بر نظر يكي از محققين، اگر در تاريخ ادبيات يونان باستان, رساله ي " فن شعر" ارسطو را نخستين پژوهش جدي و منطقي در عرصه ي نقد و نظريه پردازي ادبي بشماريم, رساله ي " شيوه ي بيان عالي" لونگينوس را بايد واپسين پويشي بدانيم كه در زمينه ي نقد و نظريه پردازي ادبي شده است, كوششي كه از نظر عمق و وسعت و ارزش و اعتبار به هيچ وجه كم اهميت تر از كار ارسطو نيست.
 
بالا