..::آبی دل::..
متخصص بخش
The Godfather
توضیحات :
پدرخوانده (به انگلیسی: The Godfather) فیلمی داستانی-جنایی به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و محصول سال ۱۹۷۲ کمپانی امریکایی پارامونت است که بر اساس رمانی به همین نام از ماریو پوزو که در سال ۱۹۶۹ نوشته شده، ساخته شده است.
"پدرخوانده" محصول سال 1972 به عقیده بسیاری از منتقدان و تماشاگران حرفه ای سینما یکی از بهترین فیلمهایی است که در طول تاریخ فیلمسازی آمریکا تهیه شده است، نمونه واقعی از یک فیلم کلاسیک آمریکایی. کارگردانی کاملا" حرفه ای فرانسیس فورد کوپلا (Francis Ford Coppola) و بازی زیبای مارلون براندو (Marlon Brando) و آل پاچیونو (Al Pacino) در نقش ویتو کورله اونه (Vito Corleone) و کوچکترین پسرش مایکل از جمله دلایل موفقیت فیلم محسوب می شوند.
این فیلم خیلی زود مورد توجه منتقدان و تماشاگران عام، نه تنها در ایالات متحده که در تمام نقاط جهان، قرار گرفت. چندی نگذشت که محبوبیتی بینظیر کسب کرد تا آنجا که حال مقام نخست را در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر وبگاه IMDb دارد.
اما دلایل دیگر موفقیت این فیلم چه بود؟ اختلاف بزرگی که "پدرخوانده" (1972) با سایر فیلم های مافیایی و گانگستری زمان خود داشت در دو نکته نهفته بود. یکی سناریوی فیلم بود که در آن رابطه احساسی، انسانی و محکم بین اعضای خانواده کورله اونه را در عین مافیایی و جنایتکار بودن آنها نمایش می داد و دیگری موسیقی بسیار زیبای فیلم بود که جنبه های رمانتیک و احساسی فیلم را تشدید می کرد و در نهایت فیلم را حتی در نظر افرادی که به موضوعات گانگستری علاقه ای ندارند، زیبا جلوه می داد.
به دلیل استقبال فوقالعاده تماشاگران از این فیلم، دو سال بعد از اکران آن، قسمت دیگری از این فیلم به نام پدرخوانده: قسمت دوم و در سال ۱۹۹۰ نیز قسمت سوم این فیلم با نام پدرخوانده: قسمت سوم ساخته شد.
"پدرخوانده" (1972) نامزد دریافت 11 اسکار شد و در نهایت توانست اسکار بهترین فیلم، بهترین هنرپیشه (براندو) و بهترین فیلم نامه اقتباسی را بخود اختصاص دهد.
کوتاه از فیلم :
موضوع فیلم به سال 1940 و شهر نیویورک باز میگردد، هنگامی که ویتو کورله اونه رئیس یکی از باندهای جنایت و بزرگ یک خانواده مافیایی بود. موفقیت فیلم زمانی ارزش پیدا می کند که به این نکته توجه کنیم در زمان ساخت "پدرخوانده"، سینمای آمریکا مملو از فیلم های گانگستری و جنایی بود.
تحلیلی بر فیلم
قدرت فساد میاورد و قدرت مطلق فساد مطلق (کارل پوپر)
پدر خوانده فیلمی درباره قدرت است، دستگاهی که ممکن است در هر کشور، شهر روستا و حتی یک خانه شکل بگیرد. فیلم شاید به ظاهر مناسبات قدرت در دستگاه سیاسی آمریکا را به طور اخص مد نظر قرار داده است اما نوع نگاه به موضوع انقدر کلی و همه جانبه است که به راحتی در هر زمان و مکانی که صندلی قدرت وجود دارد و قیمی که بر ان تکیه زده است قابل بسط و تعمیم است. همین نگاه کلی است که فیلم را از یک اثر معمولی که شاید به دستگاه فرد سیستم یا جامعه ای خاص میپردازد خارج می کند و به ان جنبه ای فرا زمانی میبخشد. در این فیلم دن کورلئونه به عنوان یک جنایتکار اما به دید یک انسان نگریسته می شود، با ویزگی های خوب و بد. این صندلی اوست که مبنا قرار می گیرد و فساد ناشی از ان است که به تصویر کشیده می شود. این فیلم به خوبی نشان می دهد که موضوع خوبی و بدی انسانها نیست. مایکل پسر دن تا قبل از رسیدن به صندلی قدرت انسانی پاک و عاشق است اما وقتی همین مایکل در جایگاه پدر می نشیند به یک جانی تبدیل می شود و به عکس وقتی دن کورلئونه از صندلی قدرت کنار می رود دیگر ان جنایتکار سابق نیست، یک پدربزرگ دوست داشتنی و شاید انسانی شریف است .
در فصل آغازین پدرخوانده به مانند یک آفریدگار بر صندلی خود که نمادی از دستگاه قدرت اوست تکیه داده و به تقاضای یک بنده گوش می دهد. گفتن نام پدرخوانده و بوسیدن دست ها به مفهوم تایید قدرت اوست از جانب بندگانش. او شیفته ی قدرت است. درفضای بیرونی جشنی بر پاست، اما تا وقتی دن کورلیونه در حال گوش دادن تقاضای بنده اش است و در مقابل او زانو زده صدایی از بیرون نمی شنویم و به محض بوسیده شدن دستهای پدرخوانده صدای جشن آغاز می شود. گویی قدرت او را کر کرده است و زندگی او بی تایید بندگانش منفک از زندگی عادی است.
پلیس به اسم آزادی مجرمان را آزاد می گذارد. این دیالوگی است که از جانب یک زانو زننده به درگاه دن می شنویم و برپایی عدالت از پدر خوانده خواسته می شود . او به نام برپایی عدالت نقش یک قیم را گرفته است، اما پدرخوانده هرکسی را بنده خود نمی داند. او پیشنهاد پول را برای دوستی نمی پذیرد و ثروت نیست که او را ارضا می کند. وقتی که دستهایش بوسیده می شود دوستی اغاز میشود. این فصل ابتدایی به طور کامل شخصیت دن را منعکس می کند که تا چه میزان قدرت او را شیفته خود کرده است. با برگشت پدرخوانده به صحنه ی جشن گویی زندگی دیگری برای او آغاز می شود. در واقع در فصل ابتدایی ما شاهد دو وجه از زندگی دن کورلئونه هستیم، بخشی که او در اتاق قدرت بر صندلی اش تکیه داده و به راحتی فرمان کشتن را صادر می کند و قسمتی که در بیرون از اتاق می گذرد، جایی که پدرخوانده نه در نقش یک جانی که در نقش یک مرد خانواده ظاهر می شود .
اتاق قدرت تاریک است، زوایای اتاق به درستی مشخص نیست، نوع نورپردازی به گونه ای است که فقط چهره ی افراد را به مانند سایه ای از آنها تشخیص می دهیم. بدین وسیله بر رازآلودبودن و پرابهام بودن این اتاق تکیه می شود و این که در دستگاه قدرت هیچ شفافیتی وجود ندارد و وقتی وارد فضای جشن می شویم همه چیز روشن می شود، گویی که زندگی در دنیای دیگری در جریان است و همان دن کورلیونه که بی رحمانه در اتاق قدرت فرمان قتل می دهد در فضای بیرون پدری مهربان است که در عروسی پسرش به رقص و پایکوبی می پردازد و انگار دن کورلیونه ی دیگری است .جشنی که در بیرون برپاست نشانه های دیگری را هم با خود به همراه دارد، اینکه در اتاق عده ای برای جان انسان ها تصمیم گیری می کنند و در بیرون از اتاق عده ای مست و بی خبرند. گویی حماقت توده های جامعه تمسخر می شود و بی خبری آنها تاکید میشود. این تدوین موازی و این تضاد بین فضای قدرت و فضای بیرون کاملا مورد تاکید است و این رفت و برگشتها از اتاق قدرت به عروسی و به عکس کاملا در راستای القای این تضاد انجام می شود. این رفت و برگشت ها موضوع دیگری را که مورد تاکید دارد این است که تا چه میزان زندگی فاسد دن با زندگی عادی او در هم گره خورده و آمیخته شده است. مهمانان و حتی خواننده ای که به جشن دعوت شده است تقاضایی از پدرخوانده دارند، انگار که این اجازه از دن سلب شده تا بتواند مدتی طولانی زندگی دور از قدرت و فساد را تجربه کند و هر بار که به صحنه ی چشن برمی گردد و لحظه ای که می خواهد زندگی عادی را تجربه کند با تقاضایی مواجه شده و مجبور است دوباره نقش یک جنایتکار را بازی کند و لذت قدرت آنقدر شیرین است که دن چندان هم از اینکه در عروسی دخترش به اتاق بازگردد اکراهی ندارد.
جایی نیست که در آن پدرخوانده اعمال قدرت نکند، اتحادیه های کارگری و هالیوود و پلیس همه جا در سیطره ی اوست و قلمرو یک خداوندگار و شکوه او است که درفصل های بعدی نمایش داده می شود و او که از هیچ کاری برای بسط قدرتش فروگذار نیست. در دیالوگی از زبان او می شنویم که مهم نیست که یک مرد چگونه زندگی می کند بله برای دن، هدف وسیله را توجیه می کند و هدف چیزی نیست جز بسط قدرت. اوج این قساوت زمانی است که سر بریده ی اسبی را در تخت کارگردان قرار می دهند، اسب که شاید با ارزش ترین چیز اوست .
در فصول بعدی ملزومات قدرت به تصویر کشیده می شود. دن کورلیونه با پیشنهاد وارد شدن در کارمواد مخدر مواجه می شود، این پیشنهاد را نمی پذیرد اما نمی توان در قدرت بود و به مناسبات آن نه گفت . قدرت ملزوماتی دارد و قواعد آن اگر مورد پذیرش قرار نگیرد حذف از صحنه ی قدرت پایانی گریز ناپذیر خواهد بود، حتی اگر صاحب قدرت آفریدگاری چون دن کورلیونه هم باشد به راحتی حذف می شود و این موضوع بیش از پیش هولناک بودن این دستگاه را منعکس می کند و این منجلابی است که تطهیر شدن فقط با مرگ محتوم ممکن می شود.
به این ترتیب دن کورلیونه ترور می شود. جایی که قرار است پونی راننده دن که ظاهرا در ترور او مقصر است کشته شود هم نکات بسیاری را با خود دارد. ماشین قاتلین در حین عبور از خیابان از دو پرچم آمریکا و صلیب سرخ که به دو ساختمان نصب است عبورمی کند و این دو پرچم پشت سر گذاشته شده و انگار که بی اعتنایی بر انها تاکید می شود. سپس وارد دشت وسیعی می شوند که در دورتر مجسمه ی آزادی نمایان است. قاتل راننده خواهان ایست ماشین شده، از ماشین پیاده می شود و پشت به مجسمه ی آزادی ادرار می کند، انگار که کاپولا می خواهد مفاهیم و ارزش هایی را نشان دهد که این جنایتکاران پشت سر گذاشته و له می کنند تا به قتل دست بزنند
. قاتل ابتدا چعبه ی شیریتی را که برای همسرش خریده است از ماشین برداشته و سپس خونسردانه ماشین را منفجر می کند. این که این جنایتکاران آنقدر طبیعی هستند و آنقدر به ارزش های خانوادگی جدا از محیط فاسدی که در آن هستند پایبندند، به خاطر ستایش انها نیست بلکه کارگردان می خواهد عمق فاجعه را نشان دهد که چه فدر این جنایتکاران می توانند به ما نزدیک باشند و این باور پذیر بودن آنها خود بر ترس تماشاگر از انها می افزاید. هرچه قدر که این جانیان عادی ترند حس کردن آنها راحت تر و ترس از انها بیشتر است و چه بسیار همسران و فرزندانی که به ظاهر پدر یا همسری مهربان دارند اما همین مردان به راحتی به ویرانی خانواده های دیگر دست می زنند. زندگی دن نیز چندان تشریفاتی نیست، نسبت به قدرتی که او دارد از زندگی به نسبت ساده ای برخوردار است و شاید بتوان به او صفت ساده زیستی را هم چسباند چرا که آنچه برای او لذت بخش است قدرت است نه ثروت .
فصلی که قرار است پلیسی فاسد کشته شود هم از چندین جهت قابل بررسی است، اولا اینکه او کشته نمی شود چون فاسد است، بلکه دلیل حذف او این است که بخشی از قدرت را از خود رنجانده است. بخشی دیگر از قدرت از او حمایت می کند و اختلاف بین این دو بخش است که زمینه ی حذف او را از بازی فراهم می کند. پس بازی در اتاق قدرت می تواند فساد را تحمل کند، حامی آن هم باشد تا جایی که منافع در یک راستا قرار گیرد و اگر نبود آنرا حذف کرده نوع دیگری را جایگزین می کند...
اما نکته ای دیگر که در راستای قتل پلیس بر آن تاکید می شود نقش رسانه است. پلیس فاسد تا قبل از اینکه توی گوش مایکل بزند فاسد نیست اما وقتی بازی به این نتیجه می رسد که بایستی حذف شود، این رسانه است که شخصیت پلیس را آنچنان منفور می کند و پرده از راز ارتباط پلیس و شبکه ی فساد برداشته می شود. در واقع با اعمال نفوذ قدرت بر رسانه است که افکار عمومی شکل داده می شود و به آن جهت دهی می دهند و همین رسانه در راستای اهداف قدرت یک شبکه از یک پلیس وظیفه شناس انسانی فاسد و منفور می سازد .
پدرخوانده (به انگلیسی: The Godfather) فیلمی داستانی-جنایی به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و محصول سال ۱۹۷۲ کمپانی امریکایی پارامونت است که بر اساس رمانی به همین نام از ماریو پوزو که در سال ۱۹۶۹ نوشته شده، ساخته شده است.
"پدرخوانده" محصول سال 1972 به عقیده بسیاری از منتقدان و تماشاگران حرفه ای سینما یکی از بهترین فیلمهایی است که در طول تاریخ فیلمسازی آمریکا تهیه شده است، نمونه واقعی از یک فیلم کلاسیک آمریکایی. کارگردانی کاملا" حرفه ای فرانسیس فورد کوپلا (Francis Ford Coppola) و بازی زیبای مارلون براندو (Marlon Brando) و آل پاچیونو (Al Pacino) در نقش ویتو کورله اونه (Vito Corleone) و کوچکترین پسرش مایکل از جمله دلایل موفقیت فیلم محسوب می شوند.
این فیلم خیلی زود مورد توجه منتقدان و تماشاگران عام، نه تنها در ایالات متحده که در تمام نقاط جهان، قرار گرفت. چندی نگذشت که محبوبیتی بینظیر کسب کرد تا آنجا که حال مقام نخست را در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر وبگاه IMDb دارد.
اما دلایل دیگر موفقیت این فیلم چه بود؟ اختلاف بزرگی که "پدرخوانده" (1972) با سایر فیلم های مافیایی و گانگستری زمان خود داشت در دو نکته نهفته بود. یکی سناریوی فیلم بود که در آن رابطه احساسی، انسانی و محکم بین اعضای خانواده کورله اونه را در عین مافیایی و جنایتکار بودن آنها نمایش می داد و دیگری موسیقی بسیار زیبای فیلم بود که جنبه های رمانتیک و احساسی فیلم را تشدید می کرد و در نهایت فیلم را حتی در نظر افرادی که به موضوعات گانگستری علاقه ای ندارند، زیبا جلوه می داد.
به دلیل استقبال فوقالعاده تماشاگران از این فیلم، دو سال بعد از اکران آن، قسمت دیگری از این فیلم به نام پدرخوانده: قسمت دوم و در سال ۱۹۹۰ نیز قسمت سوم این فیلم با نام پدرخوانده: قسمت سوم ساخته شد.
"پدرخوانده" (1972) نامزد دریافت 11 اسکار شد و در نهایت توانست اسکار بهترین فیلم، بهترین هنرپیشه (براندو) و بهترین فیلم نامه اقتباسی را بخود اختصاص دهد.
کوتاه از فیلم :
موضوع فیلم به سال 1940 و شهر نیویورک باز میگردد، هنگامی که ویتو کورله اونه رئیس یکی از باندهای جنایت و بزرگ یک خانواده مافیایی بود. موفقیت فیلم زمانی ارزش پیدا می کند که به این نکته توجه کنیم در زمان ساخت "پدرخوانده"، سینمای آمریکا مملو از فیلم های گانگستری و جنایی بود.
تحلیلی بر فیلم
قدرت فساد میاورد و قدرت مطلق فساد مطلق (کارل پوپر)
پدر خوانده فیلمی درباره قدرت است، دستگاهی که ممکن است در هر کشور، شهر روستا و حتی یک خانه شکل بگیرد. فیلم شاید به ظاهر مناسبات قدرت در دستگاه سیاسی آمریکا را به طور اخص مد نظر قرار داده است اما نوع نگاه به موضوع انقدر کلی و همه جانبه است که به راحتی در هر زمان و مکانی که صندلی قدرت وجود دارد و قیمی که بر ان تکیه زده است قابل بسط و تعمیم است. همین نگاه کلی است که فیلم را از یک اثر معمولی که شاید به دستگاه فرد سیستم یا جامعه ای خاص میپردازد خارج می کند و به ان جنبه ای فرا زمانی میبخشد. در این فیلم دن کورلئونه به عنوان یک جنایتکار اما به دید یک انسان نگریسته می شود، با ویزگی های خوب و بد. این صندلی اوست که مبنا قرار می گیرد و فساد ناشی از ان است که به تصویر کشیده می شود. این فیلم به خوبی نشان می دهد که موضوع خوبی و بدی انسانها نیست. مایکل پسر دن تا قبل از رسیدن به صندلی قدرت انسانی پاک و عاشق است اما وقتی همین مایکل در جایگاه پدر می نشیند به یک جانی تبدیل می شود و به عکس وقتی دن کورلئونه از صندلی قدرت کنار می رود دیگر ان جنایتکار سابق نیست، یک پدربزرگ دوست داشتنی و شاید انسانی شریف است .
در فصل آغازین پدرخوانده به مانند یک آفریدگار بر صندلی خود که نمادی از دستگاه قدرت اوست تکیه داده و به تقاضای یک بنده گوش می دهد. گفتن نام پدرخوانده و بوسیدن دست ها به مفهوم تایید قدرت اوست از جانب بندگانش. او شیفته ی قدرت است. درفضای بیرونی جشنی بر پاست، اما تا وقتی دن کورلیونه در حال گوش دادن تقاضای بنده اش است و در مقابل او زانو زده صدایی از بیرون نمی شنویم و به محض بوسیده شدن دستهای پدرخوانده صدای جشن آغاز می شود. گویی قدرت او را کر کرده است و زندگی او بی تایید بندگانش منفک از زندگی عادی است.
پلیس به اسم آزادی مجرمان را آزاد می گذارد. این دیالوگی است که از جانب یک زانو زننده به درگاه دن می شنویم و برپایی عدالت از پدر خوانده خواسته می شود . او به نام برپایی عدالت نقش یک قیم را گرفته است، اما پدرخوانده هرکسی را بنده خود نمی داند. او پیشنهاد پول را برای دوستی نمی پذیرد و ثروت نیست که او را ارضا می کند. وقتی که دستهایش بوسیده می شود دوستی اغاز میشود. این فصل ابتدایی به طور کامل شخصیت دن را منعکس می کند که تا چه میزان قدرت او را شیفته خود کرده است. با برگشت پدرخوانده به صحنه ی جشن گویی زندگی دیگری برای او آغاز می شود. در واقع در فصل ابتدایی ما شاهد دو وجه از زندگی دن کورلئونه هستیم، بخشی که او در اتاق قدرت بر صندلی اش تکیه داده و به راحتی فرمان کشتن را صادر می کند و قسمتی که در بیرون از اتاق می گذرد، جایی که پدرخوانده نه در نقش یک جانی که در نقش یک مرد خانواده ظاهر می شود .
اتاق قدرت تاریک است، زوایای اتاق به درستی مشخص نیست، نوع نورپردازی به گونه ای است که فقط چهره ی افراد را به مانند سایه ای از آنها تشخیص می دهیم. بدین وسیله بر رازآلودبودن و پرابهام بودن این اتاق تکیه می شود و این که در دستگاه قدرت هیچ شفافیتی وجود ندارد و وقتی وارد فضای جشن می شویم همه چیز روشن می شود، گویی که زندگی در دنیای دیگری در جریان است و همان دن کورلیونه که بی رحمانه در اتاق قدرت فرمان قتل می دهد در فضای بیرون پدری مهربان است که در عروسی پسرش به رقص و پایکوبی می پردازد و انگار دن کورلیونه ی دیگری است .جشنی که در بیرون برپاست نشانه های دیگری را هم با خود به همراه دارد، اینکه در اتاق عده ای برای جان انسان ها تصمیم گیری می کنند و در بیرون از اتاق عده ای مست و بی خبرند. گویی حماقت توده های جامعه تمسخر می شود و بی خبری آنها تاکید میشود. این تدوین موازی و این تضاد بین فضای قدرت و فضای بیرون کاملا مورد تاکید است و این رفت و برگشتها از اتاق قدرت به عروسی و به عکس کاملا در راستای القای این تضاد انجام می شود. این رفت و برگشت ها موضوع دیگری را که مورد تاکید دارد این است که تا چه میزان زندگی فاسد دن با زندگی عادی او در هم گره خورده و آمیخته شده است. مهمانان و حتی خواننده ای که به جشن دعوت شده است تقاضایی از پدرخوانده دارند، انگار که این اجازه از دن سلب شده تا بتواند مدتی طولانی زندگی دور از قدرت و فساد را تجربه کند و هر بار که به صحنه ی چشن برمی گردد و لحظه ای که می خواهد زندگی عادی را تجربه کند با تقاضایی مواجه شده و مجبور است دوباره نقش یک جنایتکار را بازی کند و لذت قدرت آنقدر شیرین است که دن چندان هم از اینکه در عروسی دخترش به اتاق بازگردد اکراهی ندارد.
جایی نیست که در آن پدرخوانده اعمال قدرت نکند، اتحادیه های کارگری و هالیوود و پلیس همه جا در سیطره ی اوست و قلمرو یک خداوندگار و شکوه او است که درفصل های بعدی نمایش داده می شود و او که از هیچ کاری برای بسط قدرتش فروگذار نیست. در دیالوگی از زبان او می شنویم که مهم نیست که یک مرد چگونه زندگی می کند بله برای دن، هدف وسیله را توجیه می کند و هدف چیزی نیست جز بسط قدرت. اوج این قساوت زمانی است که سر بریده ی اسبی را در تخت کارگردان قرار می دهند، اسب که شاید با ارزش ترین چیز اوست .
در فصول بعدی ملزومات قدرت به تصویر کشیده می شود. دن کورلیونه با پیشنهاد وارد شدن در کارمواد مخدر مواجه می شود، این پیشنهاد را نمی پذیرد اما نمی توان در قدرت بود و به مناسبات آن نه گفت . قدرت ملزوماتی دارد و قواعد آن اگر مورد پذیرش قرار نگیرد حذف از صحنه ی قدرت پایانی گریز ناپذیر خواهد بود، حتی اگر صاحب قدرت آفریدگاری چون دن کورلیونه هم باشد به راحتی حذف می شود و این موضوع بیش از پیش هولناک بودن این دستگاه را منعکس می کند و این منجلابی است که تطهیر شدن فقط با مرگ محتوم ممکن می شود.
به این ترتیب دن کورلیونه ترور می شود. جایی که قرار است پونی راننده دن که ظاهرا در ترور او مقصر است کشته شود هم نکات بسیاری را با خود دارد. ماشین قاتلین در حین عبور از خیابان از دو پرچم آمریکا و صلیب سرخ که به دو ساختمان نصب است عبورمی کند و این دو پرچم پشت سر گذاشته شده و انگار که بی اعتنایی بر انها تاکید می شود. سپس وارد دشت وسیعی می شوند که در دورتر مجسمه ی آزادی نمایان است. قاتل راننده خواهان ایست ماشین شده، از ماشین پیاده می شود و پشت به مجسمه ی آزادی ادرار می کند، انگار که کاپولا می خواهد مفاهیم و ارزش هایی را نشان دهد که این جنایتکاران پشت سر گذاشته و له می کنند تا به قتل دست بزنند
. قاتل ابتدا چعبه ی شیریتی را که برای همسرش خریده است از ماشین برداشته و سپس خونسردانه ماشین را منفجر می کند. این که این جنایتکاران آنقدر طبیعی هستند و آنقدر به ارزش های خانوادگی جدا از محیط فاسدی که در آن هستند پایبندند، به خاطر ستایش انها نیست بلکه کارگردان می خواهد عمق فاجعه را نشان دهد که چه فدر این جنایتکاران می توانند به ما نزدیک باشند و این باور پذیر بودن آنها خود بر ترس تماشاگر از انها می افزاید. هرچه قدر که این جانیان عادی ترند حس کردن آنها راحت تر و ترس از انها بیشتر است و چه بسیار همسران و فرزندانی که به ظاهر پدر یا همسری مهربان دارند اما همین مردان به راحتی به ویرانی خانواده های دیگر دست می زنند. زندگی دن نیز چندان تشریفاتی نیست، نسبت به قدرتی که او دارد از زندگی به نسبت ساده ای برخوردار است و شاید بتوان به او صفت ساده زیستی را هم چسباند چرا که آنچه برای او لذت بخش است قدرت است نه ثروت .
فصلی که قرار است پلیسی فاسد کشته شود هم از چندین جهت قابل بررسی است، اولا اینکه او کشته نمی شود چون فاسد است، بلکه دلیل حذف او این است که بخشی از قدرت را از خود رنجانده است. بخشی دیگر از قدرت از او حمایت می کند و اختلاف بین این دو بخش است که زمینه ی حذف او را از بازی فراهم می کند. پس بازی در اتاق قدرت می تواند فساد را تحمل کند، حامی آن هم باشد تا جایی که منافع در یک راستا قرار گیرد و اگر نبود آنرا حذف کرده نوع دیگری را جایگزین می کند...
اما نکته ای دیگر که در راستای قتل پلیس بر آن تاکید می شود نقش رسانه است. پلیس فاسد تا قبل از اینکه توی گوش مایکل بزند فاسد نیست اما وقتی بازی به این نتیجه می رسد که بایستی حذف شود، این رسانه است که شخصیت پلیس را آنچنان منفور می کند و پرده از راز ارتباط پلیس و شبکه ی فساد برداشته می شود. در واقع با اعمال نفوذ قدرت بر رسانه است که افکار عمومی شکل داده می شود و به آن جهت دهی می دهند و همین رسانه در راستای اهداف قدرت یک شبکه از یک پلیس وظیفه شناس انسانی فاسد و منفور می سازد .
- برگرفته از دو وبلاگ :
- mohafezekaremodern.blogfa.com
- behtarinfilmha.blogfa.com