نگارم ساخت مأوی در دلِ دل
به ره بگذار دل، آ در دلِ دل
ز دانشور مپرس احوال دلبر
جمالش هست پیدا در دل دل
ز حسن دل ربای حضرت دوست
هزاران پرده بگشا در دل دل
دو عالم را خرد آیینه آراست
رخش آئینه آرا در دل دل
محیط فکر بی پایان ادراک
چو یک حلقه به صحرا در دل دل
اگر عالم کتاب حق تعالی است
همه نقش است و معنی در دل دل
جمالش بر تو پنهان است و ماراست
چو خورشید آشکارا در دل دل
شبی گفتم در آن خلوت بدان یار
که دائم باشدت جا در دل دل
بگفت آری ولی از ما نشان نیست
ز فکر توست غوغا در دل دل
الهی عقل و هوش و دانش افکند
که عشق آمد تماشا در دل دل
محی الدین مهدی الهی قمشه ای
به ره بگذار دل، آ در دلِ دل
ز دانشور مپرس احوال دلبر
جمالش هست پیدا در دل دل
ز حسن دل ربای حضرت دوست
هزاران پرده بگشا در دل دل
دو عالم را خرد آیینه آراست
رخش آئینه آرا در دل دل
محیط فکر بی پایان ادراک
چو یک حلقه به صحرا در دل دل
اگر عالم کتاب حق تعالی است
همه نقش است و معنی در دل دل
جمالش بر تو پنهان است و ماراست
چو خورشید آشکارا در دل دل
شبی گفتم در آن خلوت بدان یار
که دائم باشدت جا در دل دل
بگفت آری ولی از ما نشان نیست
ز فکر توست غوغا در دل دل
الهی عقل و هوش و دانش افکند
که عشق آمد تماشا در دل دل
محی الدین مهدی الهی قمشه ای