baroon
متخصص بخش ادبیات
[h=2]
زن پشت میز آشپز خانه نشسته بود و در حالی که به شمع در حال سوختن می نگریست انتظار می کشید.
وقتی مرد با شاخه گل و بسته ی روبان پیچیده وارد خانه شد، تعجب کرد که چرا زن مثل هر سال، اتاق نشیمن را برای مناسبت تولد خود ،تزیین نکرده است.
وارد آشپز خانه که شد،چشمش به تزیینات در و دیوار آشپز خانه افتاد و تعجبش بیشتر شد. سکوت پر معنی زن ادامه داشت. رو به روی او نشست و با نگاه پرسش آمیز به چشم های همسرش خیره شد.
زن نگاه از شمع در حال سوختن برداشت و سکوتش را شکست:
- « به کادویی که خریدی ،خوب فکر کن ،جوابت رو می گیری.»
مرد با تعجب گفت: «مگه تو می دونی که چی خریدم؟!»
زن غمگین به سکوتش ادامه داد.
مرد: «بهترین کتاب آشپزی سال رو برات گرفتم، دوست نداری؟؟!»
- «هدیه سال های قبل هم تفلون،سرخ کن و آبمیوه گیری سال بود!»
زن ماژیکی را که از قبل روی میز گذاشته بود، برداشت. از جای خود بلند شد و روی دیوار آشپزخانه نوشت:
«آشپزخانه عزیز،تولدت مبارک!»
وقتی مرد با شاخه گل و بسته ی روبان پیچیده وارد خانه شد، تعجب کرد که چرا زن مثل هر سال، اتاق نشیمن را برای مناسبت تولد خود ،تزیین نکرده است.
وارد آشپز خانه که شد،چشمش به تزیینات در و دیوار آشپز خانه افتاد و تعجبش بیشتر شد. سکوت پر معنی زن ادامه داشت. رو به روی او نشست و با نگاه پرسش آمیز به چشم های همسرش خیره شد.
زن نگاه از شمع در حال سوختن برداشت و سکوتش را شکست:
- « به کادویی که خریدی ،خوب فکر کن ،جوابت رو می گیری.»
مرد با تعجب گفت: «مگه تو می دونی که چی خریدم؟!»
زن غمگین به سکوتش ادامه داد.
مرد: «بهترین کتاب آشپزی سال رو برات گرفتم، دوست نداری؟؟!»
- «هدیه سال های قبل هم تفلون،سرخ کن و آبمیوه گیری سال بود!»
زن ماژیکی را که از قبل روی میز گذاشته بود، برداشت. از جای خود بلند شد و روی دیوار آشپزخانه نوشت:
«آشپزخانه عزیز،تولدت مبارک!»