فرهنگ شادمانی، بخشی از فرهنگ زندگی است.
مولوي در ديوان شمس ميفرمايد :
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شكل دگر خنديدن
به صدف مانم، خندم چو مـــرا درشكننــــــد
كارِ خامان بود از فتح و ظفر خنديدن
شادمانی و خندستانی کردن در ادبیات چهار بخش مهم دارد:
هزل، هجو، طنز و فکاهی
هزل در مجموع، يكى از فراگيرترين و گستردهترين متفرعات شوخطبعى است و همين موجب شده است كه بسيارى، به اشتباه آن را مادر شاخه هاى ديگر شوخطبعى بدانند.
هزل: رسوا کردن و برهنه کردن خصوصیات فردی و پنهانی افراد است و دنیای ممنوعه ها را در بر می گیرد. مانند: هزلیات سعدی و مولانا و...
هزل، در لغت، به مزاح کردن بیهوده، لاف و سخن بیهوده معنی شده است و در اصطلاح اهل ادب، شعری است که در آن کسی را ذم گویند و بدو نسبتهای ناروا دهند، یا سخنی که در آن مضامین خلاف اخلاق و ادب آید.
زيرمجموعههاي هزل عبارتند از:
ذمّ شبيه به مدِح، مدح شبيه به ذمّ، مزاح، ضِحك، سخريه، تهكّم، استلم، تسخر زدن، ريشخند، طعنه، كنايه، بيغاره يا سرزنش، استهزاء و نقيضه هزل.
هزل : هزل در لغت به معنی مزاح (شوخی کردن) و بيهوده گفتن است ، اما د ر اصطلاح ادب عبارت از شعر يا داستان کوتاه و بی هدفی است که برای تفريح گفته می شود ، تا افراد معدودی از آن لذت ببرند . غرض ازپرداختن هزل که گاهی هم از مرز اخلاق و ادب خارج می شود تنها تفريحی بی مايه و گذراست (هزل همانند داستان های بی سر و تهی است که امروزه به نام جوک ميان مردم متداول است) .
. هزل (faceteae) آن است كه به لفظ نه معناي حقيقي و نه معناي مجازي آن را اراده كنند و آن ضدّ جدّ است و در فن بديع از محسنات معنوي است و آن در حقيقت جدّي است كه مطلب در آن، بر سبيل شوخي و مطايبه ذكر شود و اين البته ظاهر امر باشد و غرض از آن، امر درستي باشد. مانند
کاشفی سبزواری در کتاب بدايع الافکار هزل را الفاظی دانسته که از نظر عقل درست نباشد .
هزل از ظرافت طنز و قدرت تأثير هجو خالی است و هدف مشخص ندارد و البته گسترد گی آن هم چندان وسيع نيست . سرودن هزل از قرن نهم به بعد مورد توجه بيشتری قرار گرفت .
از شاعران هزل پرداز می توان به انوری اشاره داشت .(البته بايد اشاره داشت که بسياری از شاعران بزرگ ما از جمله مولانا جلال الدين و سنايی که هزل پرداز هم نيستند ، گاهی مواقع در شعر جدی خود از بکار گرفتن واژگان هزل آميز و رکيک پرهيز نکرده اند)
سنایی می گوید:
هزل من هزل نیست تعلیم است
مولوی می گوید:
هزل تعلیم است آن را جد شنو
تـو مشـو بـر ظاهـر هـزلـش گـرو
عبید زاکانی می گوید:
هزل را خوار مشمارید و هزالان را به چشم حقارت منگرید.
مولانا گوید:
هزلها گويند در افسانهها
گنج ميجو در همه ويرانهها
هزل تعليم است آن را ِجد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر ِجدي هزل است پيش هازلان
هزلها ِجد است پيش عاقلان
عاقلي گر خاك گيرد زر شود .
جاهل ار زر برد خاكستر شود
انسان عاقل و صاحب خرد خاک را تبدیل به زر میکند و جاهل اگر زر بدستش بیاید، آنرا حیف و میل می کند
سعدی گوید:
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد از او بردار.
. گفتنی است که برای بیان مطلبی به صورت پوشیده و دور از ذهن نقادان از " کنایه " هم سود برده اند. یعنی از ذکر سخنی معنای دور آن را در نظر داشته اند:
دست کفچه مکن به پیش فلک
که فلک کاسه یی است خاک انبار
در این بیت مراد خاقانی از دست کفچه کردن، کنایه از گدایی و دریوزه گری است.
حكيمان و عارفان، "هزل" را شيوهاى براى بيان مسايل جدّى دانستهاند. آنچه را كه بىپرده نمىتوان گفت، بايد در قالبى ديگر ريخت و به گوش هوش مستمع و خواننده منتقل كرد.
جاحظ بصرى (وفات 255 هجرى قمرى) مىگويد: "هزل و مزاح هرگاه براى اين هدف به كار رود كه سبب جدّ باشد، جدّ است. چنان كه بطالت نيز اگر براى همين منظور به كار رود، وقار و رزانت است
در حديقه سنايى مضمونى بسيار نزديك به آنچه كه مولانا سروده است، مىبينيم:
هزل من هزل نيست تعليم است
بيت من بيت نيست، اقليم است
گرچه با هزل، جد چو بيگانه است
هزل و جدّم هم از يكى خانه است
تو چه دانى كه اندر اين اقليم
عقل مرشد چه مىكند تعليم؟
يعنى از جدّ اوست جانآويز
هزلش از سحر شد روانآميز
شكر گويم كه نزد اهل هنر
هزلم از جدّ ديگران خوشتر!
یک هزل ایرج میرزا چنین است :
به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟
که توی بقچه و چادرنمازی؟
تو مرآت جمال ذوالجلالی
چرا مانند شلغم در جوالی؟
زمن مترس که خانم خطاب کنم
از او بترس که همشیره ایت خطاب کند
یک هزل سعدی چنین است:
بزرگى ديدم اندر كوهسارى
قناعت كرده از دنيا به غارى
یا
چرا گفتم: به شهر اندر نيايى
كه بارى، بندى از دل برگشايى
بگفت: آنجا پري رويان نغزند
چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند
عبیددر رساله دلگشا مينويسد :
... زني نزد قاضي رفت و گفت : شوهرم مرا در جايگاه تنگ نهاده است و من از آن دلتنگم. قاضي گفت: سخت نيكو كرده است. جايگاه زنان هر چه تنگتر بهتر!..
ایرج میرزا می گوید:
دست چون بروي زد او از جابجست
گفت هان تو كيستي اي سگ پرست
یا
خرد جوی، خرد خواه، خرد در خرد
زبــان مـغــانــت از این بـر نگــــذرد
هر لحظه زبان خود چو شمشير كند
و از مدح، سگى را صفت شير كند
انبان دروغ را زير و زبر كند
تا اين شكم گرسنه را سير كند
شاعرانی كه نمونه اى از گفتارش را در تأييد نقش تعليمى هزل پيش از اين آورديم، جاى ديگر، هزل و دروغ را هم پايه آورده و مردمان را از شنيدن آن نهى فرموده است.
مولانا می گوید
گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببينى شهر جان با فروغ
و اينها هم نمونههاى ديگرى در ذم "هزل":
هزل، آبت زرخ فرو ريزد
وز فزونيش دشمنى خيزد
"اوحدى"
بس كن، اين هزل چيست خاقانى
كه ز هزل آفت روان بينى
"خاقانى"
مكن فحش و دروغ و هزل، پيشه
مزن بر پاى خود، زنهار، تيشه
"ناصرخسرو"
محال را نتوانم شنيد و هزل و دروغ
كه هزل گفتن، كفر است در مسلمانى
"منجيكترمذى"
به گمان من علت العلل اين وجه افتراق و تفاوت در نگرش به هزل را بايد در ويژگىهاى خود هزل جستجو كرد. آن هزل كه مورد تأييد ادبا و عرفاى سلف بوده است، هزلى است كه در عين غيرجدى بودن، پا از دايره راستى بيرون ننهد. اين خود ريشه در يك تعليم و روايت دينى دارد. "
" را در سه بيت آخر اين قسمت از سبحةالابرار "جامى" مىبينيم:
باغ خندان ز گل خندان است
خنده آيين خردمندان است
خنده هرچند كه از جد دور است
جدّ پيوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه ز جدّ، شام و صباح
مىكن اصلاح مزاجش به مزاح
"جدّ" بُوَد پا به سفر فرسودن
"هزل"، يك لحظه به راه آسودن
گر نه آسودگيت رنج زداى
شود، از رنج درافتى از پاى
ليك هزلى نه كه از دود دروغ
برد از چهره قدر تو فروغ
تخم كين در دل دانا كارد
خوى خجلت به جبينها آرد
شو ز فياض خرد تلقين جوى
راست گو، ليك خوش و شيرين گوى!
نكته قابل تأمل ديگر، اطلاق نام "هزل" به اشعار و مطالب زشت و شرمآور است. در دواوين بسيارى از شعرا بخشهايى تحت عنوان "هزليات" مىبينيم و جالب آنكه برخى از شعرا اصلاً شهرتشان را مديون هزلپردازىهاىشان هستند: سوزنىسمرقندى، شهاب ترشيزى، خاكشير، انورى، منجيك ترمذى، ايرج ميرزا و...
مولوي در ديوان شمس ميفرمايد :
گرچه من خود ز عدم دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا، شكل دگر خنديدن
به صدف مانم، خندم چو مـــرا درشكننــــــد
كارِ خامان بود از فتح و ظفر خنديدن
شادمانی و خندستانی کردن در ادبیات چهار بخش مهم دارد:
هزل، هجو، طنز و فکاهی
هزل در مجموع، يكى از فراگيرترين و گستردهترين متفرعات شوخطبعى است و همين موجب شده است كه بسيارى، به اشتباه آن را مادر شاخه هاى ديگر شوخطبعى بدانند.
هزل: رسوا کردن و برهنه کردن خصوصیات فردی و پنهانی افراد است و دنیای ممنوعه ها را در بر می گیرد. مانند: هزلیات سعدی و مولانا و...
هزل، در لغت، به مزاح کردن بیهوده، لاف و سخن بیهوده معنی شده است و در اصطلاح اهل ادب، شعری است که در آن کسی را ذم گویند و بدو نسبتهای ناروا دهند، یا سخنی که در آن مضامین خلاف اخلاق و ادب آید.
زيرمجموعههاي هزل عبارتند از:
ذمّ شبيه به مدِح، مدح شبيه به ذمّ، مزاح، ضِحك، سخريه، تهكّم، استلم، تسخر زدن، ريشخند، طعنه، كنايه، بيغاره يا سرزنش، استهزاء و نقيضه هزل.
هزل : هزل در لغت به معنی مزاح (شوخی کردن) و بيهوده گفتن است ، اما د ر اصطلاح ادب عبارت از شعر يا داستان کوتاه و بی هدفی است که برای تفريح گفته می شود ، تا افراد معدودی از آن لذت ببرند . غرض ازپرداختن هزل که گاهی هم از مرز اخلاق و ادب خارج می شود تنها تفريحی بی مايه و گذراست (هزل همانند داستان های بی سر و تهی است که امروزه به نام جوک ميان مردم متداول است) .
. هزل (faceteae) آن است كه به لفظ نه معناي حقيقي و نه معناي مجازي آن را اراده كنند و آن ضدّ جدّ است و در فن بديع از محسنات معنوي است و آن در حقيقت جدّي است كه مطلب در آن، بر سبيل شوخي و مطايبه ذكر شود و اين البته ظاهر امر باشد و غرض از آن، امر درستي باشد. مانند
کاشفی سبزواری در کتاب بدايع الافکار هزل را الفاظی دانسته که از نظر عقل درست نباشد .
هزل از ظرافت طنز و قدرت تأثير هجو خالی است و هدف مشخص ندارد و البته گسترد گی آن هم چندان وسيع نيست . سرودن هزل از قرن نهم به بعد مورد توجه بيشتری قرار گرفت .
از شاعران هزل پرداز می توان به انوری اشاره داشت .(البته بايد اشاره داشت که بسياری از شاعران بزرگ ما از جمله مولانا جلال الدين و سنايی که هزل پرداز هم نيستند ، گاهی مواقع در شعر جدی خود از بکار گرفتن واژگان هزل آميز و رکيک پرهيز نکرده اند)
سنایی می گوید:
هزل من هزل نیست تعلیم است
مولوی می گوید:
هزل تعلیم است آن را جد شنو
تـو مشـو بـر ظاهـر هـزلـش گـرو
عبید زاکانی می گوید:
هزل را خوار مشمارید و هزالان را به چشم حقارت منگرید.
مولانا گوید:
هزلها گويند در افسانهها
گنج ميجو در همه ويرانهها
هزل تعليم است آن را ِجد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر ِجدي هزل است پيش هازلان
هزلها ِجد است پيش عاقلان
عاقلي گر خاك گيرد زر شود .
جاهل ار زر برد خاكستر شود
انسان عاقل و صاحب خرد خاک را تبدیل به زر میکند و جاهل اگر زر بدستش بیاید، آنرا حیف و میل می کند
سعدی گوید:
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد از او بردار.
. گفتنی است که برای بیان مطلبی به صورت پوشیده و دور از ذهن نقادان از " کنایه " هم سود برده اند. یعنی از ذکر سخنی معنای دور آن را در نظر داشته اند:
دست کفچه مکن به پیش فلک
که فلک کاسه یی است خاک انبار
در این بیت مراد خاقانی از دست کفچه کردن، کنایه از گدایی و دریوزه گری است.
حكيمان و عارفان، "هزل" را شيوهاى براى بيان مسايل جدّى دانستهاند. آنچه را كه بىپرده نمىتوان گفت، بايد در قالبى ديگر ريخت و به گوش هوش مستمع و خواننده منتقل كرد.
جاحظ بصرى (وفات 255 هجرى قمرى) مىگويد: "هزل و مزاح هرگاه براى اين هدف به كار رود كه سبب جدّ باشد، جدّ است. چنان كه بطالت نيز اگر براى همين منظور به كار رود، وقار و رزانت است
در حديقه سنايى مضمونى بسيار نزديك به آنچه كه مولانا سروده است، مىبينيم:
هزل من هزل نيست تعليم است
بيت من بيت نيست، اقليم است
گرچه با هزل، جد چو بيگانه است
هزل و جدّم هم از يكى خانه است
تو چه دانى كه اندر اين اقليم
عقل مرشد چه مىكند تعليم؟
يعنى از جدّ اوست جانآويز
هزلش از سحر شد روانآميز
شكر گويم كه نزد اهل هنر
هزلم از جدّ ديگران خوشتر!
یک هزل ایرج میرزا چنین است :
به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟
که توی بقچه و چادرنمازی؟
تو مرآت جمال ذوالجلالی
چرا مانند شلغم در جوالی؟
زمن مترس که خانم خطاب کنم
از او بترس که همشیره ایت خطاب کند
یک هزل سعدی چنین است:
بزرگى ديدم اندر كوهسارى
قناعت كرده از دنيا به غارى
یا
چرا گفتم: به شهر اندر نيايى
كه بارى، بندى از دل برگشايى
بگفت: آنجا پري رويان نغزند
چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند
عبیددر رساله دلگشا مينويسد :
... زني نزد قاضي رفت و گفت : شوهرم مرا در جايگاه تنگ نهاده است و من از آن دلتنگم. قاضي گفت: سخت نيكو كرده است. جايگاه زنان هر چه تنگتر بهتر!..
ایرج میرزا می گوید:
دست چون بروي زد او از جابجست
گفت هان تو كيستي اي سگ پرست
یا
خرد جوی، خرد خواه، خرد در خرد
زبــان مـغــانــت از این بـر نگــــذرد
هر لحظه زبان خود چو شمشير كند
و از مدح، سگى را صفت شير كند
انبان دروغ را زير و زبر كند
تا اين شكم گرسنه را سير كند
شاعرانی كه نمونه اى از گفتارش را در تأييد نقش تعليمى هزل پيش از اين آورديم، جاى ديگر، هزل و دروغ را هم پايه آورده و مردمان را از شنيدن آن نهى فرموده است.
مولانا می گوید
گوش سر بربند از هزل و دروغ
تا ببينى شهر جان با فروغ
و اينها هم نمونههاى ديگرى در ذم "هزل":
هزل، آبت زرخ فرو ريزد
وز فزونيش دشمنى خيزد
"اوحدى"
بس كن، اين هزل چيست خاقانى
كه ز هزل آفت روان بينى
"خاقانى"
مكن فحش و دروغ و هزل، پيشه
مزن بر پاى خود، زنهار، تيشه
"ناصرخسرو"
محال را نتوانم شنيد و هزل و دروغ
كه هزل گفتن، كفر است در مسلمانى
"منجيكترمذى"
به گمان من علت العلل اين وجه افتراق و تفاوت در نگرش به هزل را بايد در ويژگىهاى خود هزل جستجو كرد. آن هزل كه مورد تأييد ادبا و عرفاى سلف بوده است، هزلى است كه در عين غيرجدى بودن، پا از دايره راستى بيرون ننهد. اين خود ريشه در يك تعليم و روايت دينى دارد. "
" را در سه بيت آخر اين قسمت از سبحةالابرار "جامى" مىبينيم:
باغ خندان ز گل خندان است
خنده آيين خردمندان است
خنده هرچند كه از جد دور است
جدّ پيوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه ز جدّ، شام و صباح
مىكن اصلاح مزاجش به مزاح
"جدّ" بُوَد پا به سفر فرسودن
"هزل"، يك لحظه به راه آسودن
گر نه آسودگيت رنج زداى
شود، از رنج درافتى از پاى
ليك هزلى نه كه از دود دروغ
برد از چهره قدر تو فروغ
تخم كين در دل دانا كارد
خوى خجلت به جبينها آرد
شو ز فياض خرد تلقين جوى
راست گو، ليك خوش و شيرين گوى!
نكته قابل تأمل ديگر، اطلاق نام "هزل" به اشعار و مطالب زشت و شرمآور است. در دواوين بسيارى از شعرا بخشهايى تحت عنوان "هزليات" مىبينيم و جالب آنكه برخى از شعرا اصلاً شهرتشان را مديون هزلپردازىهاىشان هستند: سوزنىسمرقندى، شهاب ترشيزى، خاكشير، انورى، منجيك ترمذى، ايرج ميرزا و...