واژه هنر درپارسی میانه به شکل هونر بوده که از دو پاره هو (خوب)+ نر (مرد) تشکیل یافته و در جامعه مرد سالار ایران همانگونه که دلاوری را "مردانگی" و ایستادگی را "پایمردی" نام گذاردهاند خلاقیت والا را نیز هونر ("خوبمردی") نامیده اند. البته این روند در بیشتر زبانهای گیتی بچشم میخورد و در جوامع نوین این گونه واژهها بار جنسییت گرایی پیشین خود را از دست داده و برای مفاهیمی معتدل و خنثی بکار میروند. واژه هنر هم در پارسی به همین اعتدال غیرجنسیتگرایانه رسیده است. هنر به همه کوششهای خلاق انسانی گفته میشود که ارتباط مستقیمی با بقاء و تولیدمثل نداشته باشند انسانها هنر را برای تسکین خود برگزیدهاند ، چه هنرمندان و چه مخاطبان اثر هنری در هنر مایه آرامش میجویند .
آنچه در هنر به نظر اصل است ، زیبایی است . هرچند در هرزمانی زیبایی را به شکلهای مختلفی درک میکنند.
بعضی هنر را آینه واقعیتهای موجود درجهان از طبیعت تا زندگی آدمها به حساب میآورند .
بعضی زمانی نام هنر را بر چیزی میگذارند که سازنده اش با آن احساس آرامش کند و آنچه در نظر دارد به تمامی بیان کرده باشد .
بعضی میگویند ؛ اگر مخاطب به درستی نفهمد که هنرمند چه میگوید ، اثر چه ارزشی میتواند داشته باشد .پس نیاز است به شناخت خالق اثر تا درک بهتری از کار و لذت بیشتری از هنر آفریننده ی هنر (هنرمند) ببریم .حال با این سوال رو به رو می شویم که چرا نیاز به هنرمند؟
برخی از امکان ایجاد وحدتی جامع میان مظاهر مختلف احساس را در دوره ما میسر نمی دانند و گمان می کنند پیشرفت علوم و صنایع با شگفتی هنر متغایر است و یا تصور می کنند چون با بسیاری از وسایل علمی می توان به بیان مقاصد هنری پرداخت ، هنر از راستی مغلوب علم گشته. تصور اینان چندان هم بی پایه نیست اما در این صورت مسئله اینست که آیا به هنرمند احتیاجی هست؟
در هر تمدنی که امور به احساس آدمی وابسته بوده و هست . محیطی که عوامل اصلی آن از احساس بیگانه باشند به همان اندازه زشت و ناخوش آیند است که در جامعه ای از خرد دوری گرفته باشند . اما دیر زمانی است که جمود احساس بر جوامع بشری مستولی است ؛ هنری مقید و مجذوب گذشته از دنیای معاصر روی گردانده و از احساس بیگانه مانده است یا به عبارت دیگر احساس آدمی از دنیای امروز هنوز شکل نیافته ، شکلی که مظاهر دنیا در آن به صورت سمبل تجسم یابد. این رویداد را می توان چالشی در حیات هنر دانست.
وجود چنین سمبل هائی بغایت حیاتی است . احساس درونی ما وسیله ای برای ابراز می خواهد و نمی تواند چون احساس شادی و با درد حیوان به ناله یا نعره ای ناگهانی ظاهر شود . پس هنرمندی باید که بین بشر و محیط او توازنی بوجود آورد و مادام که چنین توازنی به وجود نیآمده اساس تمدن از پای بست ویران است.واین پایان کار هنر میباشد.
اغلب دیده ایم که اشیای پیش پا افتاده و معمولی به دیده ی هنرمندان اصیل و خلاق معاصر پر اهمیت است . فی المثل اشیائی مانند کاسه ، پیپ ، بطری ، لیوان و گیتار بارها موضوع تابلوهای نقاشانی چون « پیکاسو» و « ژوآن گری » نغمه سرایان کوبیسم ، و « لوکوربوزیه » بوده است . اشیاء طبیعی مثل سنگ ، ریشه ی درختان و حتی استخوان های پوسیده نیز توجه هنرمندان را به خود می خوانند . اشیائی محقر که به دیده ی ما بی اهمیت اند به دست هنرمندان شکل و معنا می یابند و چنانکه « لوکوربوزیه » گفته است سبب تأثرات شاعرانه می شوند و یا به عبارت دیگر قسمتی تازه از جهان به عرصه احساس راه می یابد.