• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هوشنگ ابتهاج

کیمیا

کاربر ويژه
پند رودکی
dot.png
گفتم اگر پر نتوانست یا
نخواست
من
هموار کرد خواهم گیتی را
فرزند من به عجب جوانی تو این مگوی
من
خواتسم ولی نتوانستم
تا خود چه خواهی و چه توانی
 

کیمیا

کاربر ويژه
آه آیینه
dot.png
او را ز گیسوان بلندش شناختند
ای خاک این همان تن پاک است ؟
انسان همین خلاصه خاک است ؟
وقتی که شانه می زد
انبوه گیسوان بلندش را
تا دوردست آینه می راند
اندیشه خیال پسندش را
او با سلام صبح
خندان گلی ز آینه می چید
دستی به گیسوانش می برد
شب را کنار می زد
خورشید را در آینه می دید
اندیشه بر آمدن روز
بارانی از ستاره فرو می ریخت
در آسمان چشم
جوانش
آنگاه آن تبسم شیرین
در می گشود بر رخ آینه
از باغ آفتابی جانش
دزدان کور آینه افوس
آن چشم مهربان را
از آستان صبح ربودند
آه ای بهار سوخته
خاکستر جوانی
تصویر پر کشیده آیینه تهی
با یاد گیسوان بلندت
آیینه در غبار سحر آه می
کشد
مرغان باغ بیهوده خواندند
هنگام گل نبود
 
بالا