همه ما واژههاي خلق و عاطفه را بارها شنيدهايم در حاليكه ممكن است مفهوم علمي آنها را به درستي ندانيم. در اين نوشتار ضمن تعريف علمي اين اصطلاحات، به دستهاي از بيماريها تحت عنوان «اختلالات خلقي» اشاره نموده، هيپنوتيزم را بهعنوان يكي از بهترين روشهاي درمان اين اختلالات، معرفي مينماييم.
«خلق»، هيجان نافذ و پايداري است كه فرد در درون خويش احساس ميكند؛ بنابراين خلق، همان احساس دروني است كه فرد ادراك و بيان مينمايد. «عاطفه» به تظاهرات بيروني خلق اطلاق ميشود؛ يعني آنچه از مشاهده و مصاحبت فرد، فهميده ميشود. شايان ذكر است كه در مواردي، ممكن است خلق و عاطفه، همسان يا غيرهمسان باشند، يعني شخصي در درون خود احساس غم و اندوه كند؛ اما در ظاهر، غمگين به نظر نرسد و برعكس.
خلق بر ارزيابي ما از ديگران و موقعيتهاي پيرامونمان اثر ميگذارد. وقتي خلقمان پايين است، اگر يكي از همسايهها جواب سلاممان را ندهد، او را فردي مغرور ارزيابي ميكنيم و شايد تصميم بگيريم ديگر به او سلام نكنيم، در حاليكه اگر خلق خوبي داشته باشيم، ممكن است تصور كنيم صداي ما را نشنيده است، بنابراين از دستش نميرنجيم. واكنشهاي هيجاني ما نيز تحت تأثير خلق قرار دارند. روزي كه خلق خوبي داريم، اگر به هنگام رانندگي، راننده اتومبيلي حق تقدم را رعايت نكند و زودتر از ما بپيچد، به احتمال زياد واكنش زيادي نشان نميدهيم وحتي ممكن است با يك لبخند بگذريم. اما روزي كه خلق پاييني داريم، تحريكپذير ميشويم و چنين رفتاري، ما را عصباني و برافروخته ميكند. خلق بر قضاوت ما درباره خطرهاي پيرامونمان نيز اثر ميگذارد. خلق بد، خطرها را در نظرمان محتملتر و خلق خوش، آنها را نامحتملتر نشان ميدهد. خلق منفي سبب ميشود توجه و آگاهي ما بيشتر معطوف جوانب منفي اتفاقات و موقعيتها شود كه اين امر به نوبه خود، خلق منفي را تشديد ميكند. چنين تحليلي در مورد خلق مثبت نيز صادق است. در اين حالت، جهان كمخطر به نظر ميآيد و توجه ما بيشتر معطوف موضوعات مثبت ميشود. در واقع ما جهان را آنطور كه هست، نميبينيم بلكه هميشه از پشت عينك خلق، به اطراف نگاه ميكنيم و خلق، فيلتري است كه واقعيتها را تحريف ميكند.
همه ما در طول زندگي، نوسانات خفيف خلقي را تجربه ميكنيم؛ گاهي كمي احساس اندوه ميكنيم و رغبت زيادي به انجام كارها نداريم و گاهي نيز برعكس، با احساس انرژي بيشتر، آمادگي انجام كارهاي زيادي را داريم. بنابراين خلق ميتواند طبيعي، بالا يا پايين باشد. اما اگر تغيير خلق فرد بهقدري باشد كه كاركرد طبيعي او را مختل كند، ميگوييم دچار اختلال خلقي شده است.
اختلالات خلقي به دو دسته كلي تقسيم ميشوند:
افسردگي: شايعترين اختلال روانشناختي است و آن را «سرماخوردگي روانپزشكي» مينامند. شيوع اين بيماري در طول عمر، حدود ١٧ درصد و در زنان، دوبرابر مردان است. بيمار افسرده، انرژي و علاقهاش را به انجام كارها (حتي فعاليتهاي لذتبخش) از دست ميدهد، منزوي و گوشهگير ميگردد، خوابش دچار مشكل شده، تحريكپذير و رنجور ميگردد و احساس خستگي مفرط ميكند، هميشه غمگين است و حتي فعاليتهايي كه زماني برايش شاديبخش بوده، ديگر خوشحالش نميكند، دچار يأس و نوميدي ميشود، نسبت به خود و جهان اطراف، نگرش منفي پيدا ميكند، حافظه و تمركزش ضعيف ميشود. ممكن است از برخي علائم جسمي مانند دردهاي مبهم رنج ببرد، در حاليكه با بررسيهاي پزشكي، علت خاصي براي آنها پيدا نميشود. از سوي ديگر، افسردگي ممكن است در برخي موارد (بهويژه در نوجوانان) بهصورت پرخاشگري بروز كند و منجر به رفتارهاي خشونتآميز گردد.
اختلال دوقطبي: نوعي اختلال خلقيست كه طي آن، بيمار به تناوب، نوسانات شديد خلقي را تجربه ميكند. گاهي براي مدتي بهشدت افسرده ميشود و بسياري از نشانههاي آن را بروز ميدهد و گاهي برعكس، دچار شيدايي و سرخوشي ميگردد و بهطور غيرطبيعي، انرژي مضاعفي را در خود احساس ميكند. رفتار فرد در دورههاي شيدايي، برخلاف افسردگي است؛ بهطور اغراقآميزي پرانرژي، پرشور و هيجان است، اعتماد به نفس فراواني دارد، پيوسته حرف ميزند، از كاري به كار ديگر ميپردازد و خوابش كم ميشود، طرحها و نقشههاي بلندپروازانه مطرح ميسازد اما كمتر به عمليبودن آنها توجه دارد، بيقرار و پرجنبوجوش است، ساعتها بيوقفه راه ميرود، آواز ميخواند يا فرياد ميزند، اگر ديگران بخواهند آرامش كنند، خشمگين ميشود و ممكن است دست به فحاشي يا درگيري بزند، كنترلي بر تكانههاي خود (از جمله تكانههاي جنسي) ندارد و دچار باورهاي نادرست و هذيانهايي در مورد ثروت، قدرت و اقدامات عظيم ميشود. برخلاف شور و نشاطي كه هنگام سرخوشي بههنجار به آدمي دست ميدهد، در رفتار كسي كه دچار شيدايي است برانگيختگي و تحريكپذيري ديده ميشود. البته علائم شيدايي در اختلال خلقي دوقطبي، هميشه به اين شدت نيست و در بيماران مختلف، اين نشانهها با شدتهاي متفاوتي بروز ميكند. شيوع كلي طيف اختلالات دوقطبي، حدود ٥ درصد و در مردان و زنان به يك نسبت است.
درمانهاي متنوعي براي اختلالات خلقي پيشنهاد شده كه در اين ميان، دارودرماني، شناختدرماني و هيپنوتيزم، شانس موفقيت بيشتري دارند. با هيپنوتيزم ميتوان نوسانات خفيف خلقي را بهخوبي كنترل نمود. اگر شدت اين نوسانات به اندازهاي نباشد كه استفاده از دارو را اجتنابناپذير نمايد، هيپنوتراپي ميتواند درمان بسيار مؤثر و موفقي باشد.
در مورد افسردگي، استفاده همزمان از داروهاي جديد ضدافسردگي و شناختدرماني هيپنوتيزمي، يكي از بهترين راهكارهاي درماني است. همانطور كه گفته شد، خلق با تأثير بر ارزيابيها و قضاوتهاي فرد در مورد جهان پيرامون، واكنشهاي او را تحت تأثير قرار ميدهد. خلق افسرده، چرخه معيوبي را ايجاد ميكند كه اگر بهموقع و بهدرستي درمان نشود، موجب تشديد بيماري و وخامت حال بيمار ميگردد. بيماران افسرده، ديد منفي نسبت به خود، جهان و آينده دارند. به اين ترتيب كه فكر ميكنند آدمهاي بيكفايتي هستند و اعتماد به نفسشان پايين ميآيد (ديد منفي نسبت به خود)، هرگز كاملاً خوب نخواهند شد يا آينده خوبي نخواهند داشت (ديد منفي نسبت به آينده) و اعتقاد دارند كه جهان و هر آنچه در آن هست نيز خوب نيست (ديد منفي نسبت به جهان).
امروزه ميدانيم ديدگاهها، باورها و تصورات ناكارآمد ذهني، در ايجاد، تشديد و يا تداوم بسياري از بيماريها نقش مهمي دارند. در واقع شيوه تفسير و باورهاي ما در مورد يك تجربه يا اتفاق، بيش از خود آن اتفاق، بر احساسات و هيجاناتمان اثر ميگذارد. خوشبختانه ذهن انسان آنچنان قدرتمند است كه (با هدايت مناسب) ميتوان از قابليتهاي فراوان و اعجابانگيز آن براي رسيدن به موفقيت و همچنين درمانهاي جسمي و رواني، بهره بسيار برد.
از آنجا كه باورهاي منفي و بدبيني، از مهمترين علل ايجاد و تشديد افسردگي محسوب ميشود، تغيير و اصلاح اين باورها، روش مؤثري براي درمان افسردگي است. شناختدرماني، بهعنوان يكي از مؤثرترين و متداولترين روشهاي درمان افسردگي، با تأكيد بر كشف و اصلاح افكار ناكارآمد و منفي، به مداواي بيمار ميپردازد. اگرچه با اين شيوه ميتوان افسردگي را بهخوبي درمان نمود، اما عده زيادي از بيماران، خواسته يا ناخواسته بهدليل فعاليت بخش نقاد ذهن، در برابر تغييرات درماني، مقاومت ميكنند. همين موضوع، روند درمان را كُند و طولاني مينمايد.
در وضعيت هيپنوتيزمي، ذهن نقاد به حالت تعليق درميآيد و مقاومت فرد در برابر بازسازي شناختي، به كمترين حد ميرسد. با روشي تحت عنوان «هيپنوتراپيشناختي»، ميتوان به افكار منفي و باورهاي ناكارآمد بيمار دسترسي پيدا كرد. در اين حالت هر آنچه درمانگر ميگويد، در عميقترين لايههاي ذهن ناخودآگاه، ثبت، ضبط و حك ميشود و اثر قدرتمند و پايدار خود را براي هميشه باقي ميگذارد. بنابراين نهتنها بيمار در مقابل روند درمان، مقاومت نميكند، بلكه پذيرش و يادگيري او، به بيشترين حد نيز ميرسد. بازسازي شناختي هيپنوتيزمي قادر است ضمن درمان بيماري فعلي، فرد را در برابر آسيبهاي آينده نيز مصون دارد و آسيبپذيري او را بهطور چشمگيري كاهش دهد. همچنين با يادگيري تكنيك قدرتمند خودهيپنوتيزم، شخص قادر خواهد بود در شرايط پراسترس و تنشزا، از خود بهخوبي مراقبت نمايد و آرامش خويش را حفظ كند.
«خلق»، هيجان نافذ و پايداري است كه فرد در درون خويش احساس ميكند؛ بنابراين خلق، همان احساس دروني است كه فرد ادراك و بيان مينمايد. «عاطفه» به تظاهرات بيروني خلق اطلاق ميشود؛ يعني آنچه از مشاهده و مصاحبت فرد، فهميده ميشود. شايان ذكر است كه در مواردي، ممكن است خلق و عاطفه، همسان يا غيرهمسان باشند، يعني شخصي در درون خود احساس غم و اندوه كند؛ اما در ظاهر، غمگين به نظر نرسد و برعكس.
خلق بر ارزيابي ما از ديگران و موقعيتهاي پيرامونمان اثر ميگذارد. وقتي خلقمان پايين است، اگر يكي از همسايهها جواب سلاممان را ندهد، او را فردي مغرور ارزيابي ميكنيم و شايد تصميم بگيريم ديگر به او سلام نكنيم، در حاليكه اگر خلق خوبي داشته باشيم، ممكن است تصور كنيم صداي ما را نشنيده است، بنابراين از دستش نميرنجيم. واكنشهاي هيجاني ما نيز تحت تأثير خلق قرار دارند. روزي كه خلق خوبي داريم، اگر به هنگام رانندگي، راننده اتومبيلي حق تقدم را رعايت نكند و زودتر از ما بپيچد، به احتمال زياد واكنش زيادي نشان نميدهيم وحتي ممكن است با يك لبخند بگذريم. اما روزي كه خلق پاييني داريم، تحريكپذير ميشويم و چنين رفتاري، ما را عصباني و برافروخته ميكند. خلق بر قضاوت ما درباره خطرهاي پيرامونمان نيز اثر ميگذارد. خلق بد، خطرها را در نظرمان محتملتر و خلق خوش، آنها را نامحتملتر نشان ميدهد. خلق منفي سبب ميشود توجه و آگاهي ما بيشتر معطوف جوانب منفي اتفاقات و موقعيتها شود كه اين امر به نوبه خود، خلق منفي را تشديد ميكند. چنين تحليلي در مورد خلق مثبت نيز صادق است. در اين حالت، جهان كمخطر به نظر ميآيد و توجه ما بيشتر معطوف موضوعات مثبت ميشود. در واقع ما جهان را آنطور كه هست، نميبينيم بلكه هميشه از پشت عينك خلق، به اطراف نگاه ميكنيم و خلق، فيلتري است كه واقعيتها را تحريف ميكند.
همه ما در طول زندگي، نوسانات خفيف خلقي را تجربه ميكنيم؛ گاهي كمي احساس اندوه ميكنيم و رغبت زيادي به انجام كارها نداريم و گاهي نيز برعكس، با احساس انرژي بيشتر، آمادگي انجام كارهاي زيادي را داريم. بنابراين خلق ميتواند طبيعي، بالا يا پايين باشد. اما اگر تغيير خلق فرد بهقدري باشد كه كاركرد طبيعي او را مختل كند، ميگوييم دچار اختلال خلقي شده است.
اختلالات خلقي به دو دسته كلي تقسيم ميشوند:
افسردگي: شايعترين اختلال روانشناختي است و آن را «سرماخوردگي روانپزشكي» مينامند. شيوع اين بيماري در طول عمر، حدود ١٧ درصد و در زنان، دوبرابر مردان است. بيمار افسرده، انرژي و علاقهاش را به انجام كارها (حتي فعاليتهاي لذتبخش) از دست ميدهد، منزوي و گوشهگير ميگردد، خوابش دچار مشكل شده، تحريكپذير و رنجور ميگردد و احساس خستگي مفرط ميكند، هميشه غمگين است و حتي فعاليتهايي كه زماني برايش شاديبخش بوده، ديگر خوشحالش نميكند، دچار يأس و نوميدي ميشود، نسبت به خود و جهان اطراف، نگرش منفي پيدا ميكند، حافظه و تمركزش ضعيف ميشود. ممكن است از برخي علائم جسمي مانند دردهاي مبهم رنج ببرد، در حاليكه با بررسيهاي پزشكي، علت خاصي براي آنها پيدا نميشود. از سوي ديگر، افسردگي ممكن است در برخي موارد (بهويژه در نوجوانان) بهصورت پرخاشگري بروز كند و منجر به رفتارهاي خشونتآميز گردد.
اختلال دوقطبي: نوعي اختلال خلقيست كه طي آن، بيمار به تناوب، نوسانات شديد خلقي را تجربه ميكند. گاهي براي مدتي بهشدت افسرده ميشود و بسياري از نشانههاي آن را بروز ميدهد و گاهي برعكس، دچار شيدايي و سرخوشي ميگردد و بهطور غيرطبيعي، انرژي مضاعفي را در خود احساس ميكند. رفتار فرد در دورههاي شيدايي، برخلاف افسردگي است؛ بهطور اغراقآميزي پرانرژي، پرشور و هيجان است، اعتماد به نفس فراواني دارد، پيوسته حرف ميزند، از كاري به كار ديگر ميپردازد و خوابش كم ميشود، طرحها و نقشههاي بلندپروازانه مطرح ميسازد اما كمتر به عمليبودن آنها توجه دارد، بيقرار و پرجنبوجوش است، ساعتها بيوقفه راه ميرود، آواز ميخواند يا فرياد ميزند، اگر ديگران بخواهند آرامش كنند، خشمگين ميشود و ممكن است دست به فحاشي يا درگيري بزند، كنترلي بر تكانههاي خود (از جمله تكانههاي جنسي) ندارد و دچار باورهاي نادرست و هذيانهايي در مورد ثروت، قدرت و اقدامات عظيم ميشود. برخلاف شور و نشاطي كه هنگام سرخوشي بههنجار به آدمي دست ميدهد، در رفتار كسي كه دچار شيدايي است برانگيختگي و تحريكپذيري ديده ميشود. البته علائم شيدايي در اختلال خلقي دوقطبي، هميشه به اين شدت نيست و در بيماران مختلف، اين نشانهها با شدتهاي متفاوتي بروز ميكند. شيوع كلي طيف اختلالات دوقطبي، حدود ٥ درصد و در مردان و زنان به يك نسبت است.
درمانهاي متنوعي براي اختلالات خلقي پيشنهاد شده كه در اين ميان، دارودرماني، شناختدرماني و هيپنوتيزم، شانس موفقيت بيشتري دارند. با هيپنوتيزم ميتوان نوسانات خفيف خلقي را بهخوبي كنترل نمود. اگر شدت اين نوسانات به اندازهاي نباشد كه استفاده از دارو را اجتنابناپذير نمايد، هيپنوتراپي ميتواند درمان بسيار مؤثر و موفقي باشد.
در مورد افسردگي، استفاده همزمان از داروهاي جديد ضدافسردگي و شناختدرماني هيپنوتيزمي، يكي از بهترين راهكارهاي درماني است. همانطور كه گفته شد، خلق با تأثير بر ارزيابيها و قضاوتهاي فرد در مورد جهان پيرامون، واكنشهاي او را تحت تأثير قرار ميدهد. خلق افسرده، چرخه معيوبي را ايجاد ميكند كه اگر بهموقع و بهدرستي درمان نشود، موجب تشديد بيماري و وخامت حال بيمار ميگردد. بيماران افسرده، ديد منفي نسبت به خود، جهان و آينده دارند. به اين ترتيب كه فكر ميكنند آدمهاي بيكفايتي هستند و اعتماد به نفسشان پايين ميآيد (ديد منفي نسبت به خود)، هرگز كاملاً خوب نخواهند شد يا آينده خوبي نخواهند داشت (ديد منفي نسبت به آينده) و اعتقاد دارند كه جهان و هر آنچه در آن هست نيز خوب نيست (ديد منفي نسبت به جهان).
امروزه ميدانيم ديدگاهها، باورها و تصورات ناكارآمد ذهني، در ايجاد، تشديد و يا تداوم بسياري از بيماريها نقش مهمي دارند. در واقع شيوه تفسير و باورهاي ما در مورد يك تجربه يا اتفاق، بيش از خود آن اتفاق، بر احساسات و هيجاناتمان اثر ميگذارد. خوشبختانه ذهن انسان آنچنان قدرتمند است كه (با هدايت مناسب) ميتوان از قابليتهاي فراوان و اعجابانگيز آن براي رسيدن به موفقيت و همچنين درمانهاي جسمي و رواني، بهره بسيار برد.
از آنجا كه باورهاي منفي و بدبيني، از مهمترين علل ايجاد و تشديد افسردگي محسوب ميشود، تغيير و اصلاح اين باورها، روش مؤثري براي درمان افسردگي است. شناختدرماني، بهعنوان يكي از مؤثرترين و متداولترين روشهاي درمان افسردگي، با تأكيد بر كشف و اصلاح افكار ناكارآمد و منفي، به مداواي بيمار ميپردازد. اگرچه با اين شيوه ميتوان افسردگي را بهخوبي درمان نمود، اما عده زيادي از بيماران، خواسته يا ناخواسته بهدليل فعاليت بخش نقاد ذهن، در برابر تغييرات درماني، مقاومت ميكنند. همين موضوع، روند درمان را كُند و طولاني مينمايد.
در وضعيت هيپنوتيزمي، ذهن نقاد به حالت تعليق درميآيد و مقاومت فرد در برابر بازسازي شناختي، به كمترين حد ميرسد. با روشي تحت عنوان «هيپنوتراپيشناختي»، ميتوان به افكار منفي و باورهاي ناكارآمد بيمار دسترسي پيدا كرد. در اين حالت هر آنچه درمانگر ميگويد، در عميقترين لايههاي ذهن ناخودآگاه، ثبت، ضبط و حك ميشود و اثر قدرتمند و پايدار خود را براي هميشه باقي ميگذارد. بنابراين نهتنها بيمار در مقابل روند درمان، مقاومت نميكند، بلكه پذيرش و يادگيري او، به بيشترين حد نيز ميرسد. بازسازي شناختي هيپنوتيزمي قادر است ضمن درمان بيماري فعلي، فرد را در برابر آسيبهاي آينده نيز مصون دارد و آسيبپذيري او را بهطور چشمگيري كاهش دهد. همچنين با يادگيري تكنيك قدرتمند خودهيپنوتيزم، شخص قادر خواهد بود در شرايط پراسترس و تنشزا، از خود بهخوبي مراقبت نمايد و آرامش خويش را حفظ كند.