آن فرض اين بود كه: فرايندهاي اصلي زيرين كليه انديشه هاي انساني يكي است، چه در تپه هاي تبت و چه در سبزه زارهاي مكزيك. تفاوت هاي فرهنگي ممكن است موضوع انديشه مردم را تحميل كنند.
مثلاً نوجوانان بوتسوانايي ممكن است با همان شور و حرارتي درباره گاوها بحث كنند كه همسالان نيويوركي شان درباره ماشين هاي اسپورت. عادات فكري- يعني استراتژي هايي كه مردم در فرآوري اطلاعات و معنا دادن به جهان پيرامونشان اتخاذ مي كنند- بنابه فرض محققان غربي براي همه، يكسان بود كه مثل عالي اش در اهميت دادن به استدلال منطقي، علاقه به دسته بندي و اصرار بر فهميدن وضعيت ها و حوادث با اصطلاحات خطي علت و معلول، مشهود است.اين مقاله، با اين پيش فرض، به اين موضوع مي پردازد كه فرهنگ ها چگونه عادت هاي ما را طبقه بندي مي كنند.
كارهاي اخير يك روان شناس اجتماعي در دانشگاه ميشيگان ديدگاه ديرينه در باب كاركرد ذهن را متحول كرده است. دكتر ريچارد نيسبت و همكارانش در مجموعه اي از آزمايشگاه ها با مقايسه آمريكايي هاي اروپايي تبار با اهالي آسياي شرقي دريافتند كه افرادي كه در فرهنگ هاي متفاوت رشد كرده اند نه تنها به چيزهاي متفاوتي فكر مي كنند، بلكه با روشي متفاوت نيز فكر مي كنند.
دكتر نيسبت مي گويد: ما عادت داشتيم فكر كنيم كه همه انسان ها از مقولات (دسته بندي ها) به طور يكساني استفاده مي كنند؛ منطق در فهم زندگي روزمره نقش يكساني را براي همه بازي مي كند؛ حافظه، ادراك، اعمال قواعد و مانند آن براي همه يكسانند، ولي اكنون استدلال مي كنيم كه خود فرايندهاي شناختي، بسيار انعطاف پذيرتر از آن چيزي هستند كه جريانات غالب روانشناسي تصور مي كردند .
از جهات بسياري، تفاوت هاي فرهنگي اي كه پژوهشگران آن را توصيف كرده اند، بازتابي است از آنچه توسط مردم شناسان توصيف شده است و ممكن است براي آمريكايي هايي كه در آسيا زيسته اند چندان شگفت انگيز نباشد. دكتر نيسبت و همكارانش نخستين پژوهشگران روان شناسي نيستند كه پيشنهاد كرده اند فكر ممكن است ريشه در مفروضات فرهنگي داشته باشد؛ روان شناسان شوروي در دهه 1930 مسائل منطقي اي براي كشاورزان ازبك مطرح كردند تا نشان دهند كه ابزارهاي عقلاني متأثر از شرايط عملي [زندگي] است.
در يك ديد وسيع، لابراتوارها- كه در ايالات متحده، ژاپن، چين و كره راه انداخته شده بودند- يك تقسيم آشنا را مستند كرده اند. محققان دريافتند شرقي ها كل گرايانه تر فكر مي كنند، به بافت و روابط توجه بسيار بيشتري دارند، بيشتر بر معرفت مبتني بر تجربه تكيه مي كنند تا منطق انتزاعي و در مقابل، تناقض، تساهل بيشتري به خرج مي دهند، ولي غربي ها در فكر كردنشان تحليلي ترند، تمايل دارند اشيا را از بافت شان جدا كنند، از تناقض بپرهيزند و تكيه بيشتري بر منطق صوري داشته باشند.
مثلاً در يك مطالعه توسط دكتر نيسبت و تاكاهيكوماسودا- يك دانشجوي فارغ التحصيل در ميشيگان- به دانشجوياني از ژاپن و ايالات متحده يك صحنه متحرك از زندگي زير آب نشان داده شد كه در آن يك ماهي بزرگتر كانوني در ميان ماهي هاي كوچكتر ديگر و بقيه آبزيان، شنا مي كرد.
وقتي از آنان سؤال شد چه ديده اند، موارد آزمايش ژاپني، بيشتر تمايل داشتند با توصيف صحنه، آغاز كنند، مثلاً بگويند: يك درياچه استخر ديدم يا كف [استخر] سنگي بود . يا آب، به سبزي مي زد . ولي برعكس آمريكايي ها تمايل داشتند توصيف شان را با ماهي بزرگتر شروع كنند و جملاتي شبيه اين را بگويند: چيزي شبيه يك ماهي قزل آلا داشت به سمت راست مي رفت .
به طور كلي، افراد مورد آزمايش ژاپني در اين مطالعه 70 درصد بيشتر از آمريكايي ها جملاتي راجع به جنبه هاي محيط پس زمينه گفتند و نيز دو برابر آمريكايي ها در مورد روابط بين اشياء جاندار و بي جان عبارت داشتند. مثلاً فرد ژاپني ممكن است به اين توجه كند كه ماهي بزرگ از مقابل خزه هاي دريايي خاكستري شنا مي كرد .
دكتر نيسبت مي گويد: آمريكايي ها بيشتر تمايل داشتند روي بزرگترين ماهي، روشن ترين شيء، ماهي اي كه سريع تر حركت مي كند و... تمركز كنند .اما محققان دريافتند توجه بيشتر آسياي شرقي ها به بافت و روابط صرفاً سطحي نبود. وقتي به شركت كنندگان ژاپني همان ماهي بزرگ نشان داده شد كه در جهت متفاوت و پس زمينه جديدي شنا مي كرد، آنها در تشخيص آن مشكل بيشتري داشتند تا آمريكايي ها كه نشان مي دهد ادراك آنها عميقاً به ادراك شان از صحنه پس زمينه گره خورده است.درباره تفسير حوادث در جهان اجتماعي نيز به نظر مي رسيد آسيايي ها به نحو مشابهي به بافت حساسند و از آمريكايي ها در تشخيص اينكه كي رفتار مردم توسط فشارهاي محيطي تعيين شده است، سريعتر عمل مي كردند.
روان شناسان از ديرباز نسبت به آنچه خطاي بنيادين نسبت دادن خوانده اند هشدار داده اند. اين خطا عبارت است از تمايل مردم به تبيين رفتارهاي انساني بر حسب خصايص بازيگران فردي، حتي هنگامي كه نيروهاي محيطي قوي اي نيز در كار باشند. مثلاً اگر به مردم گفته شود به كسي تعليم داده شده تا يك سخنراني به نفع يك كانديداي انتخاب رياست جمهوري انجام دهد، بيشتر مردم باور خواهند داشت كه گوينده به آنچه مي گويد اعتقاد دارد.
در يك مطالعه توسط دكتر نيسبت و اينچئول چول از دانشگاه ملي سئول در كره، از افراد تحت آزمايش كره اي و آمريكايي خواسته شد تا مقاله اي را به نفع يا عليه انجام آزمايش هاي اتمي توسط فرانسه در اقيانوس آرام مطالعه كنند. به اين افراد گفته شد كه نويسنده مقاله هيچ گزينه اي براي نوشتن نداشته است. اما افراد تحت آزمايش از هر دو فرهنگ، همچنان تمايل به خطا نشان مي دادند، با اين قضاوت كه نويسندگان مقاله به موضعي كه در مقالات اتخاذ شده است، اعتقاد داشته اند.
وقتي از افراد كره اي نخستين بار خواسته شد تا تجربه مشابه را خودشان از سر بگذرانند – يعني نوشتن يك مقاله طبق توصيه ها- آنها سريعاً قضاوت هايشان را درباره اينكه نويسندگان اصلي مقالات چقدر به جديت به آنچه نوشته اند باور داشته اند، تعديل كردند، ولي آمريكايي ها به اين مضمون چسبيدند كه نويسندگان مقالات عقايد صريحشان را بيان كرده اند.يكي ديگر از تفاوت هاي عجيب كه توسط محققان كشف شد، در روش پاسخ آسياي شرقي ها و آمريكايي ها در استوديوها در مواجهه با تناقض ظاهر شد.
دكتر نيسبت مي گويد: وقتي استدلال هايي ضعيف تر عليه آمريكايي ها اقامه شد، آنها تمايل داشتند به وسيله در هم كوبيدن استدلال هاي ضعيف تر و حل تناقض تهديدآميز درون ذهنشان، عقايد خود را تقويت كنند، ولي آسيايي ها بيشتر تمايل داشتند با اذعان به اينكه حتي استدلال هاي ضعيف تر هم حسن هايي دارند، موضع خود را تعديل كنند.
مثلاً در يك مطالعه به افراد تحت آزمايش آسيايي و آمريكايي، استدلال هاي قوي اي به نفع تامين بودجه يك پروژه تحقيقاتي درباره فرزندخواندگي ارائه شد. به يك گروه ديگر، استدلال هايي قوي در حمايت از پروژه و استدلال هايي ضعيف عليه آن ارائه شد.
هم افراد آمريكايي و هم آسيايي در گروه اول حمايت قوي اي از پروژه كردند، ولي با اينكه آسيايي ها در گروه دوم به استدلال هاي ضعيف مخالف با كاهش حمايت خود پاسخ دادند، آمريكايي ها واقعاً حمايت خود از پروژه را در پاسخ به استدلال هاي مخالف افزايش دادند.
در مجموعه اي از مطالعات، دكتر نيسبت و كياپينگ پنگ از دانشگا كاليفرنيا در بركلي دريافتند كه افراد تحت آزمايش چيني تمايل كمتري از آمريكايي ها، نسبت به حل تناقضات در بسياري از مواضع دارند. وقتي از آمريكايي ها خواسته شد تا يك درگيري بين مادران و دختران را تحليل كنند، آنها سريع به نفع يكي از طرفين موضع گيري كردند، ولي چيني ها بيشتر تمايل داشتند حسن هاي هر دو طرف را ببينند و مثلاً اين گونه اظهارنظر مي كردند كه: هم مادران و هم دختران نتوانسته اند همديگر را درك كنند .
وقتي به اين دو گروه، انتخاب بين دو نوع مختلف استدلال فلسفي ارائه شد كه يكي مبتني بر منطق تحليلي و حل تضاد و ديگري مبتني بر روش ديالكتيك و پذيرفتن تضاد بود، چيني ها رويكرد ديالكتيك را پذيرفتند در حالي كه آمريكايي ها استدلال هاي منطقي را ترجيح دادند و چيني ها طرفداري بيشتري از آمريكايي ها نسبت به ضرب المثل هاي داراي تضاد ابراز كردند.
مثل اين حكمت چيني كه مي گويد: آدم هاي خيلي متواضع، كمي لاف زن اند . دكتر نيسبت مي گويد: افراد تحت آزمايش آمريكايي اين تضادها را واقعاً اعصاب خردكن تلقي كردند.دكتر نيسبت و دكترآرانورنزيان از دانشگاه ايلي نويز همچنين علايمي را كشف كردند مبني بر اينكه وقتي منطق و دانش تجربي در تضاد باشند، آمريكايي ها بيشتر از آسيايي ها طرفدار قواعد منطق صوري اند كه اين امر به علت همراهي با يك سنت در جوامع غربي است كه از يونان باستان آغاز شده است.
مثلاً محققان دريافتند وقتي به آمريكايي ها اين استدلال منطقي ارائه شود: تمام حيوانات داراي پشم به خواب زمستاني مي روند، خرگوش ها داراي پشم اند، بنابراين خرگوش ها به خواب زمستاني مي روند ، آنها تمايل دارند اعتبار استدلال را بپذيرند و ساختار صوري آن را كه مربوط به قياس است از محتواي آن كه ممكن است صحيح يا ناصحيح باشد، جدا كنند. برعكس، آسيايي ها، بر مبناي ناصحيح بودن [نتيجه]، اين قياس ها را نامعتبر مي دانستند. [زيرا همه حيوانات داراي پشم در واقع به خواب زمستاني فرونمي روند].
با اينكه اختلافات فرهنگي اي كه در آثار محققان رهگيري شده است بسيار مهم اند، اما منشأ آنها چندان آشكار نيست. شواهد تاريخي نشان مي دهند كه بين انديشيدن غربي و شرقي دست كم از دوران هاي باستاني يك شكاف وجود داشته است. سنت منازعات خصومت آميز، استدلال منطق صوري و استنتاج تحليلي كه در يونان شكوفا مي شد و يك فهم از بافت و پيچيدگي، استدلال ديالكتيكي و نيز مدارا در مقابل يين و يانگ هاي زندگي در چين رشد مي يافت.
اينكه چقدر از اين تفاوت شرقي – غربي نتيجه اعمال اجتماعي و مذهبي متفاوت، زبان هاي متفاوت يا حتي جغرافياي متفاوت است، كسي نمي داند، ولي دكتر نيسبت معتقد است هر دو سبك، مزايا و محدوديت هايي دارند و هيچ كدام از اين دو رويكرد اموري ژنتيك نيستند، زيرا آمريكايي هاي آسيايي تبار كه در ايالات متحده متولد شده اند به لحاظ شيوه هاي انديشيدن از آمريكايي هاي اروپايي تبار غيرقابل تشخيص اند.
با اين حال هنوز همه قبول ندارند كه كليه تفاوت هايي كه توسط دكتر نيسبت و همكارانش توصيف شده نمايانگر تفاوت هاي بنيادين در فرايندهاي رواني است.
مثلاً دكتر پاتريشا چنگ، استاد روان شناسي در دانشگاه كاليفرنيا در لس آنجلس معتقد است، بسياري از يافته هاي محققان با تجربيات خود او هماهنگ است. او مي گويد: من كه در يك خانواده سنتي چيني بزرگ شده ام و علاوه بر آن در فرهنگ غربي هم بوده ام، برخي عادات تدافعي در تفسير جهان را مي بينم كه در ميان فرهنگ ها، مختلف است و همان ها خود منجر به تفاوت هاي گسترده اي مي شود .
ولي دكتر چنگ فكر مي كند برخي تفاوت ها – مثل تسامح آسيايي ها در مقابل تناقض- كاملاً اجتماعي اند و هيچ تفاوتي در تسامح منطقي وجود ندارد.
تا آنجا كه لابراتوارها، تفاوت هاي واقعي را در ادراك و انديشيدن نشان مي دهند، روان شناسان بايد به طور بنيادين افكار آنان را درباره آنچه كلي و جهاني است و آنچه را كه نيست مورد بازنگري قرار دهند و الگوهاي جديدي از فرآيندهاي ذهني را توسعه دهند كه تاثيرات فرهنگي را نيز ملحوظ كند.
منبع: نيويورك تايمز- جولاي 2006
منيع : همشهری آنلاين