
إرمیا که حرکت میکرد، عبورش در میان بیابان به قریه اى افتاد. دید که سقف هاى این قریه فرود آمده و خراب شده ، و اهل قریه همه مرده اند و استخوانهایشان از هم متفرق و جداجدا شده و بدنهاى آنان در این قریه افتاده است . «قَالَ أَنى ' یُحْیی هـ'ذِهِ اللَهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟ از روى تعجب و بزرگ شمردن مطلب گفت : چگونه خداوند این افراد کثیر را که بدین صورت درآمده اند بعد از مردنشان زنده میکند و حیات جدید می بخشد؟ إرمیا انکار زنده شدن نمى کند؛ چون پیغمبر است ؛ ولى مطلب مهم است که واقعاً انسان را در حیرت مى اندازد.
این قضیه زنده شدن براى إرمیا از دو نقطه نظر جاى تحیر داشت : یکى از نقطه نظر اینکه استخوانها از هم جدا شده و در شُرف پوسیدن است ؛ این ذرات مختلفه را خداوند چطور گرد مى آورد و در آنها روح و زندگى میدمد؟ دیگرى از نقطه نظر طول مدت ؛ چون تا زمانى که قیامت برپاگردد و خدا بخواهد این مردگان را زنده کند، هر یک از ذرات آنها در گوشه اى از دنیا افتاده و باد آنها را پراکنده میکند. این دو نقطه نظر موجب تعجب و استعلام إرمیا شد، و این گفتگوئى بود که با خود داشت ، و خطورى بود که بر قلبش نشست .
«فَأَمَاتَهُ اللَهُ مِائَةَ عَامٍ» خداوند او را صد سال میرانید؛ همان جائى که این تعجب را نمود، خدا به او گفت : مُتْ، بمیر! صد سال مُرد. الاغش هم که با او بود مُرد. جسد خود او و جسد الاغش به روى زمین افتاده است و مقدارى انجیر یا انگور و مقدارى عصیر، آب انگور، چون مسافر بود از شهر با خود آورده بود، توشه راهش همان انجیر یا انگور و عصیر بود.
«ثُم بَعَثَهُ و قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ» خداوند جل و عز پس از صد سال او را زنده کرد و به او خطاب فرمود: چقدر در اینجا درنگ کردى ؟ إرمیا نگاهى به اینطرف و آنطرف کرد و گفت: یک روز یا مقدارى از یک روز! چون وقتى خداوند او را میرانید صبح بود، و حالا که پس از صد سال زنده اش نموده بعد از ظهر است؛ إرمیا پنداشت خسته بوده و یک شب در اینجا خوابیده است و بنابراین توقفش یک روز بوده است و سپس گفت: شاید شب نخوابیده باشم و از صبح تا عصر در اینجا به خواب رفته باشم ، و در اینصورت توقفش مقدارى از روز بوده است .
نگاه کن به الاغ ! نگاه کرد و دید خداوند در یک لحظه تمام این ذرات را به هم پیوسته و ذرات استخوانها از اینطرف و آنطرف جمع شدند و روى آن گوشت و پوست آمد؛ الاغ برخاست و ایستاد. ببین چگونه ما تو را زنده کردیم و استخوانهایت را به هم پیوستیم و به روى آن گوشت پوشانیدیم ؛ و تو را درست و مستوى نمودیم . (ظاهراً اولین جائى که از خود إرمیا زنده شد چشم او بود درحالیکه مانند ( سفیدة تخم مرغ بود). آیا اینها مورد تعجب نیست که در یک طرفة العین خدا چنین کند؟ إرمیا را با استخوانهاى پوسیده و شکسته و خرد شده و نیز الاغش را که درهم بود گرد آورده ، و زنده و سالم و مستوى القامه در برابر نظر خود او قرار دهد.
جملات:
«فَانظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنهْ وَ انظُرْ إِلَى ' حِمَارِکَ» براى رفع استبعاد طول مدت است؛ که انگور و عصیر خراب نشده و الاغِ پوسیده زنده میشود.
«وَ لِنَجْعَلَکَ ءَایَةً لِلناسِ» براى عبرت مردم و مشاهده مردم و تاریخ است، که صد سال گذشته و نسل عوض شده و إرمیائى که یک زمان زنده بود و در روى زمین حرکت میکرد و داراى اثر بود و تبدیل به خبر شده و در صفحات تاریخ جاى گرفته است ، هم اکنون دوباره تبدیل به اثر شده و از لابلاى کتاب ها و ورق ها در مقابل چشم مردم به روى زمین حرکت میکند.
و جمله «وَ انظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُم نَکْسُوهَا لَحْمًا براى رفع استبعاد تفرق و تشتت اعضاء و اجزاى مردگان است ، که براى خداوند قدیر و علیم ، این امور موجب سنگینى و سختى و صعوبت نیست .
«فَلَما تَبَینَ لَهُ و قَالَ أَعْلَمُ أَن اللَهَ عَلَی ' کُل شَیْءٍ قَدِیرٌ» چون زنده شدن مردگان بدین طرز برای او واضح و روشن شد، گفت: میدانم که خداوند بر هر چیز تواناست . نفرمود: الآن دانستم ، زیرا که إرمیا پیغمبر است و از اول میدانسته است که خدا قادر است ، ولیکن این دانش سابق ، بواسطه تبین و وضوح فعلى موجب سکون خاطر او شد (قسمتى از آیه 259 سوره بقره).
تبیان
منبع: معادشناسى، جلد 4، صفحه 241 تا 246
سایت آل البیت