وقتی که دیدش از ترس و تعجب جا خورد.
با وحشت گفت : چه بیخبر اومدی … ولی من که آمادگی ندارم …
در جوابش و با تعجب گفت : چندان بیخبر هم نیومدم.
موهات قرار بود با سفید شدنشون سفیری باشند حامل این پیام :
من دارم میام .
نگاهش به قلمو و رنگ مویی افتاد که عمری رنگش کرده بودند تا یک واقعیت رو نبینه
واقعیتی بنام رفتن …