به نظر میرسد كه این برداشت انقلابی و غیرمتعارف كه "رابطه ذهن با مغز مانند رابطه نرمافزار كامپیوتر با سختافزار آن است" اكنون در تفكر اغلب افرادی كه درباره ماهیت خودآگاهی صاحبنظرند، رسوخ كرده است.
در استدلال علیه این بیخردی متعارف، نه تنها باید نشان داد كه ذهن كامپیوتر نیست، بلكه همچنین باید توضیح داد كه چرا چنین ایده ای تانیمه راه به نظر معقول و قابل قبول می آمد. بنابراین،استدلال علیه"«نظریه كامپیوتری ذهن" باید شامل توضیحی درباره سبب شناسی و تداوم این پندار باطل باشد.
مدعای من دارای چهار محور است:
اولین محور این ادعای معمولی است كه كامپیوترها خودآگاه نیستند.
دومین ادعا به همان اندازه معمولی این است كه خودآگاهی محاسباتی (computational) نیست.
سومین مدعا تأكید میكند كه ذهن خودآگاه است؛ بنابراین اگر خودآگاهی، محاسباتی نباشد، ذهن هم همین گونه است. (بسیاری از افراد وانمود میكنند كه معتقدند ذهن خودآگاه نیست یا چیزی شبیه این).
نهایتاً من زبانی را بررسی خواهم كرد كه افرادی كه به نظریه كامپیوتری معتقدند، بوسیله آن خود را میفریبند.
كامپیوترها خودآگاه نیستند
افراد بسیار معدودی، حتی طرفداران "نظریه كامپیوتری ذهن"، معتقدند كه در حال حاضر كامپیوترها خودآگاه هستند، به این معنا كه به خود و دنیای اطرافشان آگاهی دارند یا توانایی خوشحال یا نومید شدن در آنها وجود دارد.
ابركامپیوترهایی مانند supercray ها به همان اندازه "زومبی"[۱]وارند كه ماشینهای حساب جیبی. معدود افرادی كه خودآگاهی را به كامپیوترهای موجود نسبت می دهند، خود را در بالای شیبی لغزنده می یابند كه در پایینش حماقتی قرار دارد كه "دیوید چالمرز"، با صداقتی شایستهتوجه، در كتاب بسیار تحسین شدهاش "«ذهن خودآگاه" (the conscions mind) خود را در حال حمایتکردن از آن یافت.
اگر ما خودآگاهی را به مصنوعات منسوب كنیم، بر این اساس كه آنها "اطلاعات را پردازش می كنند"، مجبور خواهیم شد به موجودیت های دیگر نیز- حتی صخره ها و الكترون- خودآگاهی اعطا كنیم؛ چرا كه آنها نیز به معنای خاصِ متوسعی كه (به طور مشروع) به وسیله دانشمندان كامپیوتر و (به طور غیرمشروع) به وسیله فیلسوفان اعصاب به كار می رود،"اطلاعات را پردازش می كنند".
انكاروجود خودآگاهی در كامپیوترهای فعلی بسیار رایج است، اما منكران مدعی اند كه ما "به زودی" یا "نهایتاً" به كامپیوترهایی دست خواهیم یافت كه خودآگاه باشند. با این
حال آنها نمی توانند دقیقاً معین كنند این كامپیوترهای آینده باید چه خصوصیات اضافی داشته باشند.
حرف های زیادی در این باره زده می شود: كامپیوترهای خودآگاه "پیچیده تر" خواهد بود یا ساختار متفاوتی خواهند داشت؛ ساختاری موازی بر اساس به اصطلاح شبكه های عصبی (neural networks).
من به دنبال تعریفی از "پیچیدگی" هستم كه باعث شود خودآگاهی در آن موجود مصنوعی كه آن را پردازش می كند، اجتناب ناپذیر یا حتی محتملتر به نظر برسد.
در حال حاضر شاهدی در دست نیست كه كامپیوترهای کاملا "موازی" (paralld) نسبت به
كامپیوترهای «سریالی» (serial) خود آگاه تر، حساس تر به رنج یا لذت یا به تجربه qulia باشند.
افکار شهودی هدایت كننده كسانی كه به تصور كامپیوترهای خودآگاهِ آینده می پردازند، اغلب به طرز خنده آوری ساده لوحانه است؛ مثلاً این برداشت كه حلقه های پسخوراند،
(Feedback loops)، ورود مجدد (re-entry) و... مدارهای آگاهی از خویشتن را پدیدار خواهند كرد.
زیرك ترین مصنوعات با ظریف ترین مكانیسم های پسخوراند و "«نظارت بر خود"
(self-monitoring) از زیركیشان، خویشتنبودگیشان یا تحت نظارت گرفتن آن ناآگاهند.
چشمگیرترین شاهد بر این كه تعداد بسیار اندكی از افراد واقعاً باور دارند كه كامپیوترها روزی خودآگاه خواهند شد،طریقهای است كه براساس آن فاصله تا هدف با پیشرفت قدرت
محاسباتی كامپیوتر كاهش می یابد. در حال حاضر كامپیوترها یك میلیون بار قدرتمندتر از زمان آلن تورینگ هستند؛ زمانی كه او آزمون مشهورش را برای هوش ماشینی پیشنهاد كرد و هنوز توانایی كامپیوترها برای فكر كردن واقعی تأیید نشده بود.
تورینگ استدلال می كرد كه این پرسش كه "آیا یك ماشین میتواند فكر كند یا نه" باید با این پرسش جایگزین شود: "آیا كامپیوتر دیجیتالی وجود دارد كه بتواند كاملاً نقش انسان را
تقلید كند؟"اگر كامپیوتری بتواند فردی را فریب دهد و به این اعتقاد سوق دهد كه این ماشین، موجودی انسانی است، به اندازه كافی هوشمند است.
هنوز به این تعریف رفتارگرایانه از مدافتاده از توانایی تفكر استناد می شود؛ اگرچه بسیاری از بازیهای كامپیوتری می توانند به راحتی از پَسِ آزمون تورینگ برآیند، بدون این كه كسی برای آنها قدرت تفكر خودآگاه قائل شود؛ مثلاً خود من بدون داشتن اطلاعات اضافی مشكل بتوانم تعیین كنم كه آیا تفسیر بسیار كسالت بار موجود در بازی xbox sports FIFA ۲۰۰۴ واقعی نیست؛ یعنی ثبت ملال آور واكنش های یك شخص، واقعی نیست، با این حال من برای این بازی كامپیوتری، و تلویزیونی كه بازی به آن متصل است، خودآگاهی قائل نیستم.
خودآگاهی، محاسباتی نیست
شگفت آور است که كسانی كه از نظریه كامپیوتری طرفداری میكنند، به ندرت درباره آن چه واقعاً در یك كامپیوتر جریان دارد به می اندیشند: عبور جریان های الكتریكی ضعیف از میان شمار گستردهای از مدارهای میكروسكوپی.
این حوادث تنها هنگامی به عنوان "پردازش اطلاعات"، "كاركردن با نمادها"،"كنترل رفتاری" و... شمرده می شوند كه كامپیوتر، به عنوان ابزار كمكی برای حمایت و گسترش توانایی های انسانهای خودآگاه به كار رود. آنها به خودی خود پردازنده اطلاعات
نیستند، همان طور كه یك چوب زیر بغل به خودی خود راه نمیرود.
آزمایش فكری مشهور «اتاق چینی» جان سرل[۲] (John Searl) نشان داد كه حوادث در كامپیوتر با پردازش واقعی یا درك همارز نیستند؛ آنها تنها هنگامی به انجام دهنده این اعمال
بدل میشوند كه به یك كاربر خودآگاه خدمت كنند.
متأسفانه سیرل، استدلالی درست را به مقصودی غلط به كار برد. او میخواست "نظریه كامپیوتری" را با آن چه می توان "نظریه زیستشناختی ذهن" نامید جایگزین كند. درهرحال او به طور موفقی نشان داد كه ذهن را نمی توان بر مبنای یك منطق انتزاعی، كه
اتفاقاً در مغز به تحقق پیوسته است اما در بسیاری موارد دیگر نیز می توانست محقق شود، درك كرد.
راجر پنروز [۳] (Roger Penrose) در كتاب «ذهن تازه امپراتور» (The Emperor's New Mind)در این باره به نكته دقیق تری اشاره كرده است. او استدلال كرده كه اغلب فعالیتهای خودآگاه "غیر محاسباتی" (non-computational) هستند.
متأسفانه او استدلالش را با پیشنهاد وجود پیوندی بین خودآگاهی و آن به اصطلاح "جام مقدس" فیزیك، یعنی گرانش كوانتومی -كه آن هم غیر محاسباتی است - و سقوط كوانتومی همراه میکند كه فرض میکند در ریزلوله های درون سلول های عصبی رخ میدهد.
هر دو نویسنده بیش از حد به نظریه كامپیوتری تن در میدهند، به طوری كه پیش فرض های بسیاری به چالش كشیده نمیشوند و مواضع مثبت آنها به سرعت به سادگی میگراید.
بهتر است به خود یادآوری كنیم چه وقایع معدودی در كامپیوترها رخ میدهد؛حتی اگر این موضوع را نادیده بگیریم كه كاربرانی خودآگاه لازمند تا پیشآمدهایشان را به "پردازش اطلاعات"، "دستكاری نمادها" و... بدل كنند.
كاركردگرایان، كه اغلبشان به نظریه كامپیوتری وفادارند، ذهن را صرفاً مجموعهای از ایستگاه - راه های علّی (way-stations) بین تجربه و رفتار می دانند. كامپیوترها عمدتاً محاسبه میكنند؛ مثلاً آنها ۲ را به ۲ اضافه میكنند و عدد ۴ را به دست میآورند. اگر خودآگاهی
از توده عظیمی از چنین محاسباتی ساخته شده بود، كدام جنبه از این محاسبه، خودآگاهی بود: درون داد، برونْداد، فرآیند اضافهشدن نشانه یا چیزی دیگر؟
خوانندگان ممكن است از مثال من - یك محاسبه منفرد كوتاه - احساس ناراحتی كنند، اما دلیلی وجود ندارد كه محاسبه ای طویل باید خودآگاهتر از محاسبهای كوتاه باشد؛ یا انبوهی از محاسبات خودآگاهتر از یك محاسبه به خودی خود باشند.
همین اعتراضات را میتوان بر كسانی نظیر پاتریشیا چرچلند[۴] (Patricia Churchland) هم روا دانست. او تأكید می كند كه خودآگاهی، آن قدر كه یک پردازنده سریع منطقی یا پردازنده عملیات ریاضی نظیر انتقال محور به محور است، پردازنده سریع اعداد نیست.
lدعای پاتریشیا چرچلند است كه حالات ذهنی را می توان بدون ملاحظه قرار دادن سوبسترای فیزیكی آنها (سلولهای عصبی) لحاظ كرد و در عوض به كاركردهای سطح بالاتر
مانند عقاید، امیال و عواطف پرداخت،
اینکه "ذهن نوعی ماشین منطقی است كه براساس جملات عمل می كند." (نگاه كنید به۱۹۸۸ Neurophilosophy)، پرسشهای بسیاری به میان می آورد، جدا از این كه مشكل نسبت دادن "منطق" و "جملات" به تكانههای الكتریكی كامپیوترهای مجزا به جای می ماند. (تنها تفكری جادویی میتواند مارا قادر سازد تا باور كنیم كه "منطق" و "جملات" میتوانند به صورتی تحقق نیافته در یك انسان خودآگاه و توسط او وجود داشته باشند).
جملات و منطق كاملاً انتزاعی هستند و نمی توان آنها را با محتواهای خودآگاهی مانند احساس گرما متناظر دانست.
همین امر در مورد محاسبات هم صادق است. با این وجود در یكی از ملاحظات كلاسیك درباره نظریه كامپیوتری (كامپیوتر و ذهن، ۱۹۸۳ The Computer and The mind)، فیلیپ جانسون لیرد (Philip Johnson Laird) استدلال كرده است كه تجربه حسی در واقع با انجام دادن جمعها هم ارز است: "بینایی تقریباً مانند یافتن مقادیر x در معادلاتی مانند x+y=۵ است".
این اظهارنظر احمقانه اما دست كم صادقانه است. این برداشت كه چیزی آن قدر پایهای مانند بینایی، از چیزی ساخته میشود كه نسبتاً پیچیده به نظر می رسد، یكی از خصلتهای پایدار نظریه كامپیوتری است؛ این خصلت به معنای معكوس كردن سلسله مراتبی است كه ما در آن، qualia(تجربه حقیقی چیزها) و احساسات مبهم مقولهبندینشده را در پایین آن و عملیات هوشمندانهتر، مانند محاسبه را، در رأس آن قرار می دهیم.
نه نظریه كامپیوتری میتواند پاسخ گوی جهانشمولیِ آگاهیِ معمولی باشد (یعنی گشودگی ما به حوزه نامحدود وقایع)، و نه این نظریه میتواند یكپارچگی لحظه به لحظه حوزه خودآگاهی را - كه توسط آینده و گذشتههای گسترش یافته فراگرفته می شود،اما اجزاء بیشمار آن مجزا بودن خود را حفظ می كنند- مدلسازی كند.
هرتلاشی برای توضیح این "یكپارچگی" (integration) - ادغام شدن بدون درهم فرورفتن - تا به حال شكست خورده است.
به نظر می رسد تلاش برای توضیح ذهن براساس محاسبه، كمتر از همه احتمال موفقیت داشت باشند. آدم نمی تواند میلیونها جمع ۴=۲+۲ تا رسیدن به یك كلیت یكپارچه شده انجام دهد،در حالی كه در همان سطح، آنها را جدا از هم نگه می دارد: شما نمیتوانید دوش آبتان را همزمان هم به صورت قطرات جداگانه و هم به صورت یك استخر داشته باشید.
شما می توانید چنین وانمود كنید كه قادرید این كار را با تصور كردن دیدگاههای متعدد درون كامپیوتر (یا سیستم عصبی) انجام دهید؛ اما اگر این دیدگاهها خود از فعالیتی برخاسته از درون كامپیوتر ساخته شده باشند، دیگر در موقعیتی نیستند كه چیزی را ببینند.
دیدن جداگانه كلیت و اجزاء شخصی كه هیچ. انبوهی از تكانه های عصبی هرچند نظم
یافته توسط اتصال دهی زیستشناختی باشند حتی نمی توانند تعداد زیادی جمع كردن (یا هر فعالیت محاسباتی یا نیمه محاسباتی دیگر) را انجام دهند كه به خودش چیزی بیشتر از جمع كردن اضافه كرده باشد.
چنین جمع كردنی به دیدگاهی خارجی نیاز دارد؛ مانند آنچه که تودهای از نقاط جداگانه را به یك تصویر بدل میكند و چنین دیدگاهی وجود خودآگاهی را از قبل پیش فرض میگیرد.
حاشیهایكردن ذهن خودآگاه
از نظر برخی افراد استدلال های قبلی من در این باره كه كامپیوترها خودآكاه نیستند یا نمی توانند باشند، به نظریه كامپیوتری ذهن بیارتباط است؛ زیرا خودآگاهی یكی از كم اهمیتترین جنبههای ذهن است.
بسیاری استدلال لشلی (Lashley) را مطرح میكنند كه در مقاله مشهورش در سال ۱۹۵۶با نام «سازماندهی مخ و رفتار» (Cerebral Organization and Behaviour) مطرح شده است: "اصلاً هیچ فعالیت ذهنی، خودآگاه نیست"
در واقع همان طور كه او توضیح داده است : "تجربه شاهدی را درباره وسایلی كه آن را سازماندهی میکنند، در اختیار نمیگذارد». یقیناً این سخنی تعجببرانگیز نیست: اگر من از همان اول مجبور باشم درباره چگونگی ظهور كلمات در ذهنم و چگونگی سازماندهی آن كلمات برای تشكیل جمله تأمل كنم، نمیتوانم به خودم فكر كنم.
زیربنای هر فعالیت خودآگاهانه را مكانیسم های ناخودآگاه تشكیل میدهد، اما این امر به معنای آن نیست كه فعالیت خودآگاه، همان مكانیسم های ناخودآگاه است.
تأكید بر ذهن به مثابه مكانیسم، بسیاری از فیلسوفان را قادر كرده است كه بر پیوندهای علّی بین درونْ دادهها و برون داده ها متمركز شوند و محتواهای خودآگاهِ تداخل كننده را به حاشیه برانند.
كاركردگرایان، كه اغلبشان به نظریه كامپیوتری وفادارند، ذهن را صرفاً مجموعه ای از ایستگاه- راه های علّی (way-stations) بین تجربه و رفتار می دانند. این كار از زمانی كه چالمرز اشاره كرد كه ذهن خودآگاه هم خصلت های علی(یا روان شناختی) و هم خصلت های پدیداری (یا سوبژكتیو) دارد، مشكل تر شده است.
با این حال كاركرد گرایانی[۵] مانند دنت (Dennet) و استیچ (Stich) تأكید بر qualia (تجربه حقیقی چیزها) و باورهای حكمی مانند عقاید و حتی حس خویشتن را صرفاً به عنوان بازمانده هایی از شیوه پیشعلمی تفكر به تمسخر گرفته اند.
زبان میتولوژی اعصاب (نورومیتولوژی) معمولاً به این عقیده گرایش دارند كه به كامپیوترها یك
توانایی ثابت در انجامدادن كارهایی نسبت داده شود كه در واقع توسط انسانها یا به كمك آنها انجام می شود.
ما از كامپیوترهایی كه "محاسبات انجام می دهند"، "موشك ها را هدایت می كنند" و "پیام ها را كشف می كند"، سخن میگوییم،
باوجود آن كه اغلب كارهای مفید ممكن است در غیاب انسان خودآگاه ادامه پیدا كنند، اما حوادث الكترونیكی تنها هنگامی مفید یا در واقع معنی دار شمرده میشوند كه انسان
ها به صحنه بازگردند.
سخن مشابهی در بحث درباره فعالیت مغز هم صادق است: به اعصاب نیز انجام دادن محاسبات و كشف پیامها نسبت داده میشود. در واقع بیشتر در علوم اعصاب با كاربرد كلمات وامگرفته شده از گفتار كامپیوتریِ انساننما، صفاتی از انسانها به مصنوعاتی مانند كامپیوتر نسبت داده میشوند؛ سپس این صفات به مغز یا ذهن منسوب میشوند؛
این کار توصیف كامپیوتریشده آن را توجیه كنند. استفاده از اصطلاح "اطلاعات" در توصیف فعالیتهای كامپیوترها، مغزها و ذهنها نقشی محوری در حمایت از نظریه كامپیوتری ایفا كرده است.
بسیاری از متخصصان علوم اعصاب آنچه به عنوان "اطلاعات" (مثلاً نور به عنوان "اطلاعات بینایی") دستگاه عصبی را بمباران میكند و آنچه در دستگاه عصبی به عنوان "پردازش اطلاعات" رخ میدهد توصیف میكنند. از آن جا كه "پردازش اطلاعات" كاری مانند عمل ذهن به نظر می رسد، پس گذر از سدّ ذهن - مغز به راحتی انجام میگیرد.
درواقع، آنچه ما با آن روبهروییم، نمایشی پیچیده از دو معنای كاملاً متفاوت از كلمه "اطلاعات" است:
معنای فنی كه مهندسان اطلاعات از آن استفاده می كنند و ربطی به معنا، دلالت یا خودآگاهی ندارد.
معنای دوم معنای معمولی است و به چیزی اشاره می كند كه بین یك انسان و انسان دیگر تبادل میشود (با یا بدون واسطه مصنوعات) و كاملاً با معنی، دلالت و خودآگاهی مرتبط است.
برای فراموش كردن این تفاوت است كه آنها مستقیماً به همان سردرگمی كه چالمرز گرفتار آن شده است،دچار می شوند. حتی اگر كامپیوترها پردازش اطلاعات (به معنای معمول) را انجام می دادند، این امر آنها را به مدل های رضایت بخشی از "خودآگاهانه در این جا بودن" بدل نمی كرد.
حمام آفتاب گرفتن به معنای غوطه ور كردن همه بدن درون اطلاعات حرارتی نیست؛ و دندان درد داشتن هم صرفاً اطلاعیافتن از چیزی مربوط به دندان نیست.
قابل باور شدن نظریه ذهن، به عنوان یك "پردازشگر اطلاعات"، به گسترش دادن مفهوم اطلاعات و محدودکردن دیدگاه تجربه خودآگاه بستگی دارد.
جمع بندی
خلاصه استدلال من بر ضد نظریه كامپیوتری ذهن به این ترتیب است:
اول این كه كامپیوترها خودآگاه نیستند. این حقیقت كه معیارهای ورود به مقوله موجودات خودآگاه، همچنان كه كامپیوترها "پیچیدهتر" می شوند، سختتر میشود، نشان میدهد كه در آینده نزدیك غیر محتمل است كه آنها به موجوداتی خودآگاه بدل شوند.دوم آن كه ذهن خودآگاه -به معنای بدیهی این كلمه- محاسباتی نیست. سوم آن كه اعتقاد به نظریه كامپیوتری بر اساس انكار "خود" (Self)، محوریت خودآگاهی در ذهن را باطل میکند. چهارم این كه اندك باورپذیریِ این نظریه به استفاده مخاطرهآمیز از اصطلاحاتی بستگی دارد كه میان كامپیوترها، افراد و بخش های مختلف ذهن رد و بدل می شود.
در استدلال علیه این بیخردی متعارف، نه تنها باید نشان داد كه ذهن كامپیوتر نیست، بلكه همچنین باید توضیح داد كه چرا چنین ایده ای تانیمه راه به نظر معقول و قابل قبول می آمد. بنابراین،استدلال علیه"«نظریه كامپیوتری ذهن" باید شامل توضیحی درباره سبب شناسی و تداوم این پندار باطل باشد.
مدعای من دارای چهار محور است:
اولین محور این ادعای معمولی است كه كامپیوترها خودآگاه نیستند.
دومین ادعا به همان اندازه معمولی این است كه خودآگاهی محاسباتی (computational) نیست.
سومین مدعا تأكید میكند كه ذهن خودآگاه است؛ بنابراین اگر خودآگاهی، محاسباتی نباشد، ذهن هم همین گونه است. (بسیاری از افراد وانمود میكنند كه معتقدند ذهن خودآگاه نیست یا چیزی شبیه این).
نهایتاً من زبانی را بررسی خواهم كرد كه افرادی كه به نظریه كامپیوتری معتقدند، بوسیله آن خود را میفریبند.
كامپیوترها خودآگاه نیستند
افراد بسیار معدودی، حتی طرفداران "نظریه كامپیوتری ذهن"، معتقدند كه در حال حاضر كامپیوترها خودآگاه هستند، به این معنا كه به خود و دنیای اطرافشان آگاهی دارند یا توانایی خوشحال یا نومید شدن در آنها وجود دارد.
ابركامپیوترهایی مانند supercray ها به همان اندازه "زومبی"[۱]وارند كه ماشینهای حساب جیبی. معدود افرادی كه خودآگاهی را به كامپیوترهای موجود نسبت می دهند، خود را در بالای شیبی لغزنده می یابند كه در پایینش حماقتی قرار دارد كه "دیوید چالمرز"، با صداقتی شایستهتوجه، در كتاب بسیار تحسین شدهاش "«ذهن خودآگاه" (the conscions mind) خود را در حال حمایتکردن از آن یافت.
اگر ما خودآگاهی را به مصنوعات منسوب كنیم، بر این اساس كه آنها "اطلاعات را پردازش می كنند"، مجبور خواهیم شد به موجودیت های دیگر نیز- حتی صخره ها و الكترون- خودآگاهی اعطا كنیم؛ چرا كه آنها نیز به معنای خاصِ متوسعی كه (به طور مشروع) به وسیله دانشمندان كامپیوتر و (به طور غیرمشروع) به وسیله فیلسوفان اعصاب به كار می رود،"اطلاعات را پردازش می كنند".
انكاروجود خودآگاهی در كامپیوترهای فعلی بسیار رایج است، اما منكران مدعی اند كه ما "به زودی" یا "نهایتاً" به كامپیوترهایی دست خواهیم یافت كه خودآگاه باشند. با این
حال آنها نمی توانند دقیقاً معین كنند این كامپیوترهای آینده باید چه خصوصیات اضافی داشته باشند.
حرف های زیادی در این باره زده می شود: كامپیوترهای خودآگاه "پیچیده تر" خواهد بود یا ساختار متفاوتی خواهند داشت؛ ساختاری موازی بر اساس به اصطلاح شبكه های عصبی (neural networks).
من به دنبال تعریفی از "پیچیدگی" هستم كه باعث شود خودآگاهی در آن موجود مصنوعی كه آن را پردازش می كند، اجتناب ناپذیر یا حتی محتملتر به نظر برسد.
در حال حاضر شاهدی در دست نیست كه كامپیوترهای کاملا "موازی" (paralld) نسبت به
كامپیوترهای «سریالی» (serial) خود آگاه تر، حساس تر به رنج یا لذت یا به تجربه qulia باشند.
افکار شهودی هدایت كننده كسانی كه به تصور كامپیوترهای خودآگاهِ آینده می پردازند، اغلب به طرز خنده آوری ساده لوحانه است؛ مثلاً این برداشت كه حلقه های پسخوراند،
(Feedback loops)، ورود مجدد (re-entry) و... مدارهای آگاهی از خویشتن را پدیدار خواهند كرد.
زیرك ترین مصنوعات با ظریف ترین مكانیسم های پسخوراند و "«نظارت بر خود"
(self-monitoring) از زیركیشان، خویشتنبودگیشان یا تحت نظارت گرفتن آن ناآگاهند.
چشمگیرترین شاهد بر این كه تعداد بسیار اندكی از افراد واقعاً باور دارند كه كامپیوترها روزی خودآگاه خواهند شد،طریقهای است كه براساس آن فاصله تا هدف با پیشرفت قدرت
محاسباتی كامپیوتر كاهش می یابد. در حال حاضر كامپیوترها یك میلیون بار قدرتمندتر از زمان آلن تورینگ هستند؛ زمانی كه او آزمون مشهورش را برای هوش ماشینی پیشنهاد كرد و هنوز توانایی كامپیوترها برای فكر كردن واقعی تأیید نشده بود.
تورینگ استدلال می كرد كه این پرسش كه "آیا یك ماشین میتواند فكر كند یا نه" باید با این پرسش جایگزین شود: "آیا كامپیوتر دیجیتالی وجود دارد كه بتواند كاملاً نقش انسان را
تقلید كند؟"اگر كامپیوتری بتواند فردی را فریب دهد و به این اعتقاد سوق دهد كه این ماشین، موجودی انسانی است، به اندازه كافی هوشمند است.
هنوز به این تعریف رفتارگرایانه از مدافتاده از توانایی تفكر استناد می شود؛ اگرچه بسیاری از بازیهای كامپیوتری می توانند به راحتی از پَسِ آزمون تورینگ برآیند، بدون این كه كسی برای آنها قدرت تفكر خودآگاه قائل شود؛ مثلاً خود من بدون داشتن اطلاعات اضافی مشكل بتوانم تعیین كنم كه آیا تفسیر بسیار كسالت بار موجود در بازی xbox sports FIFA ۲۰۰۴ واقعی نیست؛ یعنی ثبت ملال آور واكنش های یك شخص، واقعی نیست، با این حال من برای این بازی كامپیوتری، و تلویزیونی كه بازی به آن متصل است، خودآگاهی قائل نیستم.
خودآگاهی، محاسباتی نیست
شگفت آور است که كسانی كه از نظریه كامپیوتری طرفداری میكنند، به ندرت درباره آن چه واقعاً در یك كامپیوتر جریان دارد به می اندیشند: عبور جریان های الكتریكی ضعیف از میان شمار گستردهای از مدارهای میكروسكوپی.
این حوادث تنها هنگامی به عنوان "پردازش اطلاعات"، "كاركردن با نمادها"،"كنترل رفتاری" و... شمرده می شوند كه كامپیوتر، به عنوان ابزار كمكی برای حمایت و گسترش توانایی های انسانهای خودآگاه به كار رود. آنها به خودی خود پردازنده اطلاعات
نیستند، همان طور كه یك چوب زیر بغل به خودی خود راه نمیرود.
آزمایش فكری مشهور «اتاق چینی» جان سرل[۲] (John Searl) نشان داد كه حوادث در كامپیوتر با پردازش واقعی یا درك همارز نیستند؛ آنها تنها هنگامی به انجام دهنده این اعمال
بدل میشوند كه به یك كاربر خودآگاه خدمت كنند.
متأسفانه سیرل، استدلالی درست را به مقصودی غلط به كار برد. او میخواست "نظریه كامپیوتری" را با آن چه می توان "نظریه زیستشناختی ذهن" نامید جایگزین كند. درهرحال او به طور موفقی نشان داد كه ذهن را نمی توان بر مبنای یك منطق انتزاعی، كه
اتفاقاً در مغز به تحقق پیوسته است اما در بسیاری موارد دیگر نیز می توانست محقق شود، درك كرد.
راجر پنروز [۳] (Roger Penrose) در كتاب «ذهن تازه امپراتور» (The Emperor's New Mind)در این باره به نكته دقیق تری اشاره كرده است. او استدلال كرده كه اغلب فعالیتهای خودآگاه "غیر محاسباتی" (non-computational) هستند.
متأسفانه او استدلالش را با پیشنهاد وجود پیوندی بین خودآگاهی و آن به اصطلاح "جام مقدس" فیزیك، یعنی گرانش كوانتومی -كه آن هم غیر محاسباتی است - و سقوط كوانتومی همراه میکند كه فرض میکند در ریزلوله های درون سلول های عصبی رخ میدهد.
هر دو نویسنده بیش از حد به نظریه كامپیوتری تن در میدهند، به طوری كه پیش فرض های بسیاری به چالش كشیده نمیشوند و مواضع مثبت آنها به سرعت به سادگی میگراید.
بهتر است به خود یادآوری كنیم چه وقایع معدودی در كامپیوترها رخ میدهد؛حتی اگر این موضوع را نادیده بگیریم كه كاربرانی خودآگاه لازمند تا پیشآمدهایشان را به "پردازش اطلاعات"، "دستكاری نمادها" و... بدل كنند.
كاركردگرایان، كه اغلبشان به نظریه كامپیوتری وفادارند، ذهن را صرفاً مجموعهای از ایستگاه - راه های علّی (way-stations) بین تجربه و رفتار می دانند. كامپیوترها عمدتاً محاسبه میكنند؛ مثلاً آنها ۲ را به ۲ اضافه میكنند و عدد ۴ را به دست میآورند. اگر خودآگاهی
از توده عظیمی از چنین محاسباتی ساخته شده بود، كدام جنبه از این محاسبه، خودآگاهی بود: درون داد، برونْداد، فرآیند اضافهشدن نشانه یا چیزی دیگر؟
خوانندگان ممكن است از مثال من - یك محاسبه منفرد كوتاه - احساس ناراحتی كنند، اما دلیلی وجود ندارد كه محاسبه ای طویل باید خودآگاهتر از محاسبهای كوتاه باشد؛ یا انبوهی از محاسبات خودآگاهتر از یك محاسبه به خودی خود باشند.
همین اعتراضات را میتوان بر كسانی نظیر پاتریشیا چرچلند[۴] (Patricia Churchland) هم روا دانست. او تأكید می كند كه خودآگاهی، آن قدر كه یک پردازنده سریع منطقی یا پردازنده عملیات ریاضی نظیر انتقال محور به محور است، پردازنده سریع اعداد نیست.
lدعای پاتریشیا چرچلند است كه حالات ذهنی را می توان بدون ملاحظه قرار دادن سوبسترای فیزیكی آنها (سلولهای عصبی) لحاظ كرد و در عوض به كاركردهای سطح بالاتر
مانند عقاید، امیال و عواطف پرداخت،
اینکه "ذهن نوعی ماشین منطقی است كه براساس جملات عمل می كند." (نگاه كنید به۱۹۸۸ Neurophilosophy)، پرسشهای بسیاری به میان می آورد، جدا از این كه مشكل نسبت دادن "منطق" و "جملات" به تكانههای الكتریكی كامپیوترهای مجزا به جای می ماند. (تنها تفكری جادویی میتواند مارا قادر سازد تا باور كنیم كه "منطق" و "جملات" میتوانند به صورتی تحقق نیافته در یك انسان خودآگاه و توسط او وجود داشته باشند).
جملات و منطق كاملاً انتزاعی هستند و نمی توان آنها را با محتواهای خودآگاهی مانند احساس گرما متناظر دانست.
همین امر در مورد محاسبات هم صادق است. با این وجود در یكی از ملاحظات كلاسیك درباره نظریه كامپیوتری (كامپیوتر و ذهن، ۱۹۸۳ The Computer and The mind)، فیلیپ جانسون لیرد (Philip Johnson Laird) استدلال كرده است كه تجربه حسی در واقع با انجام دادن جمعها هم ارز است: "بینایی تقریباً مانند یافتن مقادیر x در معادلاتی مانند x+y=۵ است".
این اظهارنظر احمقانه اما دست كم صادقانه است. این برداشت كه چیزی آن قدر پایهای مانند بینایی، از چیزی ساخته میشود كه نسبتاً پیچیده به نظر می رسد، یكی از خصلتهای پایدار نظریه كامپیوتری است؛ این خصلت به معنای معكوس كردن سلسله مراتبی است كه ما در آن، qualia(تجربه حقیقی چیزها) و احساسات مبهم مقولهبندینشده را در پایین آن و عملیات هوشمندانهتر، مانند محاسبه را، در رأس آن قرار می دهیم.
نه نظریه كامپیوتری میتواند پاسخ گوی جهانشمولیِ آگاهیِ معمولی باشد (یعنی گشودگی ما به حوزه نامحدود وقایع)، و نه این نظریه میتواند یكپارچگی لحظه به لحظه حوزه خودآگاهی را - كه توسط آینده و گذشتههای گسترش یافته فراگرفته می شود،اما اجزاء بیشمار آن مجزا بودن خود را حفظ می كنند- مدلسازی كند.
هرتلاشی برای توضیح این "یكپارچگی" (integration) - ادغام شدن بدون درهم فرورفتن - تا به حال شكست خورده است.
به نظر می رسد تلاش برای توضیح ذهن براساس محاسبه، كمتر از همه احتمال موفقیت داشت باشند. آدم نمی تواند میلیونها جمع ۴=۲+۲ تا رسیدن به یك كلیت یكپارچه شده انجام دهد،در حالی كه در همان سطح، آنها را جدا از هم نگه می دارد: شما نمیتوانید دوش آبتان را همزمان هم به صورت قطرات جداگانه و هم به صورت یك استخر داشته باشید.
شما می توانید چنین وانمود كنید كه قادرید این كار را با تصور كردن دیدگاههای متعدد درون كامپیوتر (یا سیستم عصبی) انجام دهید؛ اما اگر این دیدگاهها خود از فعالیتی برخاسته از درون كامپیوتر ساخته شده باشند، دیگر در موقعیتی نیستند كه چیزی را ببینند.
دیدن جداگانه كلیت و اجزاء شخصی كه هیچ. انبوهی از تكانه های عصبی هرچند نظم
یافته توسط اتصال دهی زیستشناختی باشند حتی نمی توانند تعداد زیادی جمع كردن (یا هر فعالیت محاسباتی یا نیمه محاسباتی دیگر) را انجام دهند كه به خودش چیزی بیشتر از جمع كردن اضافه كرده باشد.
چنین جمع كردنی به دیدگاهی خارجی نیاز دارد؛ مانند آنچه که تودهای از نقاط جداگانه را به یك تصویر بدل میكند و چنین دیدگاهی وجود خودآگاهی را از قبل پیش فرض میگیرد.
حاشیهایكردن ذهن خودآگاه
از نظر برخی افراد استدلال های قبلی من در این باره كه كامپیوترها خودآكاه نیستند یا نمی توانند باشند، به نظریه كامپیوتری ذهن بیارتباط است؛ زیرا خودآگاهی یكی از كم اهمیتترین جنبههای ذهن است.
بسیاری استدلال لشلی (Lashley) را مطرح میكنند كه در مقاله مشهورش در سال ۱۹۵۶با نام «سازماندهی مخ و رفتار» (Cerebral Organization and Behaviour) مطرح شده است: "اصلاً هیچ فعالیت ذهنی، خودآگاه نیست"
در واقع همان طور كه او توضیح داده است : "تجربه شاهدی را درباره وسایلی كه آن را سازماندهی میکنند، در اختیار نمیگذارد». یقیناً این سخنی تعجببرانگیز نیست: اگر من از همان اول مجبور باشم درباره چگونگی ظهور كلمات در ذهنم و چگونگی سازماندهی آن كلمات برای تشكیل جمله تأمل كنم، نمیتوانم به خودم فكر كنم.
زیربنای هر فعالیت خودآگاهانه را مكانیسم های ناخودآگاه تشكیل میدهد، اما این امر به معنای آن نیست كه فعالیت خودآگاه، همان مكانیسم های ناخودآگاه است.
تأكید بر ذهن به مثابه مكانیسم، بسیاری از فیلسوفان را قادر كرده است كه بر پیوندهای علّی بین درونْ دادهها و برون داده ها متمركز شوند و محتواهای خودآگاهِ تداخل كننده را به حاشیه برانند.
كاركردگرایان، كه اغلبشان به نظریه كامپیوتری وفادارند، ذهن را صرفاً مجموعه ای از ایستگاه- راه های علّی (way-stations) بین تجربه و رفتار می دانند. این كار از زمانی كه چالمرز اشاره كرد كه ذهن خودآگاه هم خصلت های علی(یا روان شناختی) و هم خصلت های پدیداری (یا سوبژكتیو) دارد، مشكل تر شده است.
با این حال كاركرد گرایانی[۵] مانند دنت (Dennet) و استیچ (Stich) تأكید بر qualia (تجربه حقیقی چیزها) و باورهای حكمی مانند عقاید و حتی حس خویشتن را صرفاً به عنوان بازمانده هایی از شیوه پیشعلمی تفكر به تمسخر گرفته اند.
زبان میتولوژی اعصاب (نورومیتولوژی) معمولاً به این عقیده گرایش دارند كه به كامپیوترها یك
توانایی ثابت در انجامدادن كارهایی نسبت داده شود كه در واقع توسط انسانها یا به كمك آنها انجام می شود.
ما از كامپیوترهایی كه "محاسبات انجام می دهند"، "موشك ها را هدایت می كنند" و "پیام ها را كشف می كند"، سخن میگوییم،
باوجود آن كه اغلب كارهای مفید ممكن است در غیاب انسان خودآگاه ادامه پیدا كنند، اما حوادث الكترونیكی تنها هنگامی مفید یا در واقع معنی دار شمرده میشوند كه انسان
ها به صحنه بازگردند.
سخن مشابهی در بحث درباره فعالیت مغز هم صادق است: به اعصاب نیز انجام دادن محاسبات و كشف پیامها نسبت داده میشود. در واقع بیشتر در علوم اعصاب با كاربرد كلمات وامگرفته شده از گفتار كامپیوتریِ انساننما، صفاتی از انسانها به مصنوعاتی مانند كامپیوتر نسبت داده میشوند؛ سپس این صفات به مغز یا ذهن منسوب میشوند؛
این کار توصیف كامپیوتریشده آن را توجیه كنند. استفاده از اصطلاح "اطلاعات" در توصیف فعالیتهای كامپیوترها، مغزها و ذهنها نقشی محوری در حمایت از نظریه كامپیوتری ایفا كرده است.
بسیاری از متخصصان علوم اعصاب آنچه به عنوان "اطلاعات" (مثلاً نور به عنوان "اطلاعات بینایی") دستگاه عصبی را بمباران میكند و آنچه در دستگاه عصبی به عنوان "پردازش اطلاعات" رخ میدهد توصیف میكنند. از آن جا كه "پردازش اطلاعات" كاری مانند عمل ذهن به نظر می رسد، پس گذر از سدّ ذهن - مغز به راحتی انجام میگیرد.
درواقع، آنچه ما با آن روبهروییم، نمایشی پیچیده از دو معنای كاملاً متفاوت از كلمه "اطلاعات" است:
معنای فنی كه مهندسان اطلاعات از آن استفاده می كنند و ربطی به معنا، دلالت یا خودآگاهی ندارد.
معنای دوم معنای معمولی است و به چیزی اشاره می كند كه بین یك انسان و انسان دیگر تبادل میشود (با یا بدون واسطه مصنوعات) و كاملاً با معنی، دلالت و خودآگاهی مرتبط است.
برای فراموش كردن این تفاوت است كه آنها مستقیماً به همان سردرگمی كه چالمرز گرفتار آن شده است،دچار می شوند. حتی اگر كامپیوترها پردازش اطلاعات (به معنای معمول) را انجام می دادند، این امر آنها را به مدل های رضایت بخشی از "خودآگاهانه در این جا بودن" بدل نمی كرد.
حمام آفتاب گرفتن به معنای غوطه ور كردن همه بدن درون اطلاعات حرارتی نیست؛ و دندان درد داشتن هم صرفاً اطلاعیافتن از چیزی مربوط به دندان نیست.
قابل باور شدن نظریه ذهن، به عنوان یك "پردازشگر اطلاعات"، به گسترش دادن مفهوم اطلاعات و محدودکردن دیدگاه تجربه خودآگاه بستگی دارد.
جمع بندی
خلاصه استدلال من بر ضد نظریه كامپیوتری ذهن به این ترتیب است:
اول این كه كامپیوترها خودآگاه نیستند. این حقیقت كه معیارهای ورود به مقوله موجودات خودآگاه، همچنان كه كامپیوترها "پیچیدهتر" می شوند، سختتر میشود، نشان میدهد كه در آینده نزدیك غیر محتمل است كه آنها به موجوداتی خودآگاه بدل شوند.دوم آن كه ذهن خودآگاه -به معنای بدیهی این كلمه- محاسباتی نیست. سوم آن كه اعتقاد به نظریه كامپیوتری بر اساس انكار "خود" (Self)، محوریت خودآگاهی در ذهن را باطل میکند. چهارم این كه اندك باورپذیریِ این نظریه به استفاده مخاطرهآمیز از اصطلاحاتی بستگی دارد كه میان كامپیوترها، افراد و بخش های مختلف ذهن رد و بدل می شود.