baroon
متخصص بخش ادبیات
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
اول
مرد فاسدی از کنار من گذشت و من
گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا
حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که
افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه
ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که
چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده
ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری
بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم
زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت
را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود
خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟