چهرۀ مسیح در ادبیات فارسی، با اساطیر و رمز و رازهای بسیاری آمیختهاست. مسیح منجی که مژدۀ آمدنش و انفاس خوشش زندهکن جانهای فرسوده است و یا عیسایی در جمع یاران دوازدهگانهاش که نماد شهادت و عصمت و تبرک بودهاست. بسیاری از لغات و اصطلاحات خاص آیین او در نظم و نثر فارسی و اقوال و نوشتههای صوفیه، بر سبیل تمثیل و مجاز و برای بیان منظورهای عرفانی و چه بسا مقاصد سیاسی و حکمی در ترتیبی از رندی به کار رفتهاند.
دگر کت ز دار مسیحا سخن / به یاد آمد از روزگار کهن
کسی را که خوانی همی سوگوار / که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی / بران دار بر کشته خندان بد اوی
چو پور پدر رفت سوی پدر / تو اندوه این چوب پوده مخور
ز قیصر چو بیهوده آمد سخن / بخندد بر این کار مرد کهن
همان دار عیسی نیرزد به رنج / که شاهان نهادند آن را به گنج
(فردوسی)
خر عیسی گرش به مکه برند / چون بیاید، هنوز خر باشد
(سعدی)
تعبیرات و ترکیباتی مانند دیر راهب، بت ترسا، زنار زلف، اعجاز مسیحا، نفس عیسوی، خر عیسی، آسمان چهارم و کرامت بیرنج میسر شده در آثار پارسی فراوان به چشم میخورد. مرجع استناد اکثر اینان نیز داستانهای قرآن و تعدادی حدیث اسلامی و روایات ساختۀ مفسران و عرفا بودهاست. گاهی حتا تصویر عیسویت با تصورات دیگری از مذاهب و فرق دیگر خلط شدهاند، مثلا پر اتفاق افتاده که کشیش مسیحی، با موبدان و مغان و برهمنان اشتباه گرفته شده یا زنار مسیحی با کستی زرتشتی یگانه یا همانند تصویر شدهاست.
ای دلبر عیسینفس ترسایی / خواهم که به پیش بنده بیترس آیی
گه اشک ز دیدهٔ ترم خشک کنی / گه بر لب خشک من لب تر سایی
(ابوسعید ابوالخیر)
به اینها میتوان لغات و تعبیرات دیگری را افزود که به جهات تاریخی، فرهنگی، دینی و جغرافیایی به مسیح مربوط میشوند. لغات و تعبیراتی مانند ابجدخوانی عیسی، آستین مریم، باد مسیح و باد مسیحا، بیت لحم، پنجۀ مریم، ترسا، تعمید، چلیپا، دم عیسی، لوقا، متی، مرقون، مریم عذرا، معجزۀ مسیح، نسطور، یعقوب و یوحنا.
کسی مانند ناصرخسرو به سبب مسافرت کاشفانه و جستجوگرانهاش که به دنبال حقیقت سرزمینهای مختلف را درمینوردید و شرح آن را در سفرنامهاش آوردهاست، این فرصت را داشته تا با مسیحیان حشر و نشر نزدیک داشته باشد. خاقانی، نظامی و شاعرانی که در قفقاز میزیستهاند نیز طبیعتاً به خاطر همسایگی و همنشینی با مسیحیان آشنایی درستتری از فرهنگ و آداب مسیحی داشتهاند. از این بین خاقانی چون مادری مسیحی داشته، آشنایی و به طبع اشاراتش به دقایق فرهنگ عیسوی راهگشاتر و مطلوبتراست. در سرودههای خاقانی، شروانی این شاعر بزرگ قرن ششم قفقازی، مسیح ازهر دو منظر مورد توجه قرار گرفتهاست؛ یکی از نگاه مسیحیان و بر اساس باورها و دریافتهای پیروان مسیح و دیگر نگاهی که از قرآن، تفاسیر و منابع اسلامی در باب مسیح متأثر است. هیچ کس چون او نتوانسته روایت دقیقی در باب آیین مسیح، اعیاد، مراسم و آداب و رسوم مربوط به مسیحیان را ارائه کند. قصیدۀ معروف "ترساییه" از خاقانی سرشار است از اشارات مسیحی؛ و حتا خیلی وقتها بدون دانستن این فرهنگ نمیتوان معانی پیچیده و حکمی خاقانی را درک کرد. شعری که با این مطلع شروع می شود: فلک کجروتر است از خط ترسا / مرا دارد مسلسل راهبآسا. و در ادامه ادعا می کند:
کنم تفسیر سریانی ز انجیل / بخوانم از خط عبری معما
به اینها میتوان داد و ستد تجاری بین پیروان دو مذهب و همچنین آمیخته شدن عیسویت و غرب یا فرنگ را نیز اضافه کرد. فرنگستان که "مسلمانی ندارد"، مظهر مسیحیت است؛ جایی دیگر، جایی بیگانه و راز آمیز و دور. و چه بسا که بتوان دشمنی دیرینۀ ایران و روم را نیز به آن اضافه کرد.
کسانی که دربارۀ تصوف اسلامی تحقیق میکردهاند، مثل دکتر زرینکوب، حتا اعتقاد داشتهاند که بسیاری از آداب و سنن صوفیه مثل عزلت و سیاحت و فقر و ریاضت و تجرد و دریوزگی و امثال اینها، همه متأثر از ریاضت و رهبانیت عیسوی است. گاهی چهرههای نمادینی چون شیخ صنعان که نماد تصوف و زهد است، در امتحان ایمان به آتشگاه دلبر ترسا سرمینهد و دینش را به بت کافرکیش مسلمانکش ترسایی به حراج میگذارد.
تفاسیر و نوشتههای عرفانی مثل کشفالاسرار میبدی پر از قصههای تمثیلی عیسی است. عیسی در این نوشتهها مثالی چندبعدی وکاربردی برای سلوک عرفانی است. مثلا "خم رنگرزی عیسی" کنایه از وجود انسان کمال مطلوب است که منشأ آثار وجودی متعدد و متکثر است. همچنان دل انسان کامل که هر چیز به آن وارد شود پاک و زدوده میشود.
بجز این، مرغ عیسی نیز از جملۀ مثالهای دیگری است که در تمثیلهای عرفانی فارسی فراوان یاد شدهاست. به روایت میبدی، عیسی بر پارهای گل چیزی خواند و بر آن دمید و آن گل به اذن خدا بر سان مرغی شد. "و آن مرغ این خفاش است که در شب پرد." مولانا نیز از آن در داستانهای مختلفی سود جستهاست:
بال و پر بگشاد مرغی شد پدید / آب و گل چون از دم عیسی چرید
مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل / هست تسبیحت بخار آب و گل
زنده کردن مردگان، شفا دادن بیماران، بینا کردن کوران از دیگر صفات عیسوی است که ادبیات فارسی به سبیل کنایه و تمثیل به آن بسیار پرداختهاست. مثل این بیت از حافظ:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
مولانا به تفصیل در شرح معجزات مسیح روایت کردهاست:
هان و هان ای مبتلا این در مهل / صومعه عیسیست خوان اهل دل
از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق / جمع گشتندی ز هر اطراف خلق
تا به دم اوشان رهاند از جناح / بر در آن صومعه عیسی صباح
به این میتوان بیتهای بسیاری را از دیوان حافظ و دیگر شعرا نیز افزود.
طبیب عشق، مسیحادَم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند ، که را دوا بِکُنَد؟
***
طبیب راهنشین ، درد عشق نشناسد / برو به دست کن ای مُردهدل مسیحدَمی
***
از روانبخشی عیسی نزنم دَم هرگز / زان که در روحفزائی چو لبت ماهر نیست
***
جان رفت در سَرِ می و حافظ به عشق سوخت / عیسیدَمی کجاست که اِحیای ما کند
(حافظ)
***
سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش / مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
(بیدل)
میبدی نیز این قصه را به تفصیل و با سعی استدلال وصف کردهاست:"و روزگار ایشان روزگار طبّ بود، زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان... پس ربّ العالمین معجزه عیسی هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند... روزی بود که پنجاه هزار کس مداوات کردی از این بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان. هر کس که طاقت داشتی بر عیسی رفتی و آنکه نتوانستی رفتن، عیسی بر او خود رفتی". (کشفالاسرار، ج ۲، ص ۱۲۳).
از جملۀ کسانی که با دم عیسی حیات دوباره یافتهاند، العازر از همه در ادبیات فارسی معروفتر است. احمد شاملو در شعر "مرگ ناصری" که به روایت شهادت عیسی پرداخته، العازر را نماد انقلابی بیمسئولیت شمرده:
از خیل تماشاییان العازر...
و خویش را از آزارگران دینی گزنده آزاد یافت
چنانکه مولانا نیز به ترتیبی العازر را بینصیب نگذاشتهاست:
عیسی از افسونش با عازر نکرد / این که تو کردی دو صد مادر نکرد
عازر ار شد زنده آن دم باز مرد / از تو جانم از اجل نک جان ببرد
در نزد صوفیه ترسایی و شخص عیسی مسیح گاه رمز تجرید و تجرد در سلوک و همچنان شیوۀ زیستن زاهدانه و پرهیزکارانه نیز بودهاست:
تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست / تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت
(بیدل)
به جز این تمثیلها و رمزها، داستانهای عیسی نیز برای پندآموزی و چه بسا استصحاب اهل فقه نیز در ادبیات فارسی بسامد بالایی دارد و چه بسا که گاهی داستانی به اشکال و روایات مختلف تعریف شدهاست:
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده / حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که "کِرا کشتی تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟"
(ناصرخسرو)
همان گفتگوی شما نیست راست / بر این بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت / بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی / میاویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو / شود تیره زان زخم دیدار تو
میاور تو اخم و مکن روی زرد / بخوابان تو خشم و مگو هیچ سرد
(فردوسی)
نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت / کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
(مولوی)
بجز این داستان های در گهواره سخن گفتن واز دریا گذشتن و سفرۀ آسمانی پهن شدن و شام آخر و بر صلیب شدن عیسی که به تبع مسلمانی با انکار همراه بودهاست، همه از رمزهای مکرر ادب فارسیاند:
یا مسیحی که به تعلیم ودود / در ولادت ناطق آمد در وجود
قصههای دیگری نیز هست که فارسیزبانان و ادب فارسی را با مسیح و مسیحیت پیوند میزند. یکی شباهت مانی پیامبر با او و دادخواهیاش و کتاب او که در ادب فارسی به انجیل مانوی نیز شهرت دارد. چنانکه در آثار االباقیه بیرونی نام کتاب مانی، انجیلالسبعین ذکر شدهاست و در لطایف الاشارات قشیری رسالت اصلی عیسی مسیح ظلمستیزی بیان شدهاست و از طرفی معمولاً دعوای عدالت اجتماعی نیز آن دو را یگانه و به سمبلی در طول سالهای بیداد تبدیل کردهاست. به¬خصوص در روزگار تب سوسیالیستی تازه، دوباره این موتیو جان گرفته بودهاست. به طور مثال، میتوان به شعرهای فریدون مشیری و منوچهر آتشی اشاره کرد که هر دو با گریزی به ماجرای عیسی روزگار بیداد بشر امروز را به شکوه گرفتهاند.
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من ...¬
من خود صلیب خویشتنم!
(منوچهر آتشی)
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سر خمشده بر سینه که باز
به نکوکاری پاکی خوبی
عشق میورزید
و پسرهایش را
که چه سان پاک و مجرد به فلک تاختهاند
و چه آتشها هر گوشه به پا ساختهاند
(فریدون مشیری)
و از همه اینها معروفتر شعر مرگ ناصری شاملو ست که در یکی از جاوردانهترین شعرهای تمثیلی، حکایت بر دار کردن عیسی را با رنجهای روشنفکری امروز گره زدهاست:
"شتاب کن، ناصری، شتاب کن!"
ز رحمی که در جان خویش یافت
سبک شد
و چونان قویی مغرور
در زلالی خویشتن نگریست
و از طرفی پیامبران را آیینههای یک منشور ازلی شمردن نیز نوعی نگاه دیگری بودهاست که عیسی را چون پیامبران فارسی و پیامبر اسلام برای شاعران و عرفا عزیز میساختهاست. چنانکه خاقانی میگوید:
خود را چو ستودهای نکوهد / عیسای فلکنشین شمارش
یا مولوی که به شکل دیگری همین مضمون را بیان کردهاست:
میگشت دمی چند بر این روی زمین او
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار برآمد
تسبیحکنان شد
بالجمله هم او بود که میآمد و میرفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عربوار بر آمد
دارای جهان شد
و فروغ به شکلی دیگر این تداوم کرامت را در شعرش نشان دادهاست:
شاید که عشق من
گهوارۀ تولد عیسای دیگری باشد
و بالاخره، در سرانجام باز میتوان به مولانا برگشت که نقطۀ وصل شاعران و عارفان با هم است و جایی در مقایسۀ دو دین و دو رسول در مثنوی گفتهاست:
مصلحت در دین عیسی غار و کوه / مصلحت در دین ما جنگ و شکوه
دگر کت ز دار مسیحا سخن / به یاد آمد از روزگار کهن
کسی را که خوانی همی سوگوار / که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی / بران دار بر کشته خندان بد اوی
چو پور پدر رفت سوی پدر / تو اندوه این چوب پوده مخور
ز قیصر چو بیهوده آمد سخن / بخندد بر این کار مرد کهن
همان دار عیسی نیرزد به رنج / که شاهان نهادند آن را به گنج
(فردوسی)
خر عیسی گرش به مکه برند / چون بیاید، هنوز خر باشد
(سعدی)
تعبیرات و ترکیباتی مانند دیر راهب، بت ترسا، زنار زلف، اعجاز مسیحا، نفس عیسوی، خر عیسی، آسمان چهارم و کرامت بیرنج میسر شده در آثار پارسی فراوان به چشم میخورد. مرجع استناد اکثر اینان نیز داستانهای قرآن و تعدادی حدیث اسلامی و روایات ساختۀ مفسران و عرفا بودهاست. گاهی حتا تصویر عیسویت با تصورات دیگری از مذاهب و فرق دیگر خلط شدهاند، مثلا پر اتفاق افتاده که کشیش مسیحی، با موبدان و مغان و برهمنان اشتباه گرفته شده یا زنار مسیحی با کستی زرتشتی یگانه یا همانند تصویر شدهاست.
ای دلبر عیسینفس ترسایی / خواهم که به پیش بنده بیترس آیی
گه اشک ز دیدهٔ ترم خشک کنی / گه بر لب خشک من لب تر سایی
(ابوسعید ابوالخیر)
به اینها میتوان لغات و تعبیرات دیگری را افزود که به جهات تاریخی، فرهنگی، دینی و جغرافیایی به مسیح مربوط میشوند. لغات و تعبیراتی مانند ابجدخوانی عیسی، آستین مریم، باد مسیح و باد مسیحا، بیت لحم، پنجۀ مریم، ترسا، تعمید، چلیپا، دم عیسی، لوقا، متی، مرقون، مریم عذرا، معجزۀ مسیح، نسطور، یعقوب و یوحنا.
کسی مانند ناصرخسرو به سبب مسافرت کاشفانه و جستجوگرانهاش که به دنبال حقیقت سرزمینهای مختلف را درمینوردید و شرح آن را در سفرنامهاش آوردهاست، این فرصت را داشته تا با مسیحیان حشر و نشر نزدیک داشته باشد. خاقانی، نظامی و شاعرانی که در قفقاز میزیستهاند نیز طبیعتاً به خاطر همسایگی و همنشینی با مسیحیان آشنایی درستتری از فرهنگ و آداب مسیحی داشتهاند. از این بین خاقانی چون مادری مسیحی داشته، آشنایی و به طبع اشاراتش به دقایق فرهنگ عیسوی راهگشاتر و مطلوبتراست. در سرودههای خاقانی، شروانی این شاعر بزرگ قرن ششم قفقازی، مسیح ازهر دو منظر مورد توجه قرار گرفتهاست؛ یکی از نگاه مسیحیان و بر اساس باورها و دریافتهای پیروان مسیح و دیگر نگاهی که از قرآن، تفاسیر و منابع اسلامی در باب مسیح متأثر است. هیچ کس چون او نتوانسته روایت دقیقی در باب آیین مسیح، اعیاد، مراسم و آداب و رسوم مربوط به مسیحیان را ارائه کند. قصیدۀ معروف "ترساییه" از خاقانی سرشار است از اشارات مسیحی؛ و حتا خیلی وقتها بدون دانستن این فرهنگ نمیتوان معانی پیچیده و حکمی خاقانی را درک کرد. شعری که با این مطلع شروع می شود: فلک کجروتر است از خط ترسا / مرا دارد مسلسل راهبآسا. و در ادامه ادعا می کند:
کنم تفسیر سریانی ز انجیل / بخوانم از خط عبری معما
به اینها میتوان داد و ستد تجاری بین پیروان دو مذهب و همچنین آمیخته شدن عیسویت و غرب یا فرنگ را نیز اضافه کرد. فرنگستان که "مسلمانی ندارد"، مظهر مسیحیت است؛ جایی دیگر، جایی بیگانه و راز آمیز و دور. و چه بسا که بتوان دشمنی دیرینۀ ایران و روم را نیز به آن اضافه کرد.
کسانی که دربارۀ تصوف اسلامی تحقیق میکردهاند، مثل دکتر زرینکوب، حتا اعتقاد داشتهاند که بسیاری از آداب و سنن صوفیه مثل عزلت و سیاحت و فقر و ریاضت و تجرد و دریوزگی و امثال اینها، همه متأثر از ریاضت و رهبانیت عیسوی است. گاهی چهرههای نمادینی چون شیخ صنعان که نماد تصوف و زهد است، در امتحان ایمان به آتشگاه دلبر ترسا سرمینهد و دینش را به بت کافرکیش مسلمانکش ترسایی به حراج میگذارد.
تفاسیر و نوشتههای عرفانی مثل کشفالاسرار میبدی پر از قصههای تمثیلی عیسی است. عیسی در این نوشتهها مثالی چندبعدی وکاربردی برای سلوک عرفانی است. مثلا "خم رنگرزی عیسی" کنایه از وجود انسان کمال مطلوب است که منشأ آثار وجودی متعدد و متکثر است. همچنان دل انسان کامل که هر چیز به آن وارد شود پاک و زدوده میشود.
بجز این، مرغ عیسی نیز از جملۀ مثالهای دیگری است که در تمثیلهای عرفانی فارسی فراوان یاد شدهاست. به روایت میبدی، عیسی بر پارهای گل چیزی خواند و بر آن دمید و آن گل به اذن خدا بر سان مرغی شد. "و آن مرغ این خفاش است که در شب پرد." مولانا نیز از آن در داستانهای مختلفی سود جستهاست:
بال و پر بگشاد مرغی شد پدید / آب و گل چون از دم عیسی چرید
مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل / هست تسبیحت بخار آب و گل
زنده کردن مردگان، شفا دادن بیماران، بینا کردن کوران از دیگر صفات عیسوی است که ادبیات فارسی به سبیل کنایه و تمثیل به آن بسیار پرداختهاست. مثل این بیت از حافظ:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
مولانا به تفصیل در شرح معجزات مسیح روایت کردهاست:
هان و هان ای مبتلا این در مهل / صومعه عیسیست خوان اهل دل
از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق / جمع گشتندی ز هر اطراف خلق
تا به دم اوشان رهاند از جناح / بر در آن صومعه عیسی صباح
به این میتوان بیتهای بسیاری را از دیوان حافظ و دیگر شعرا نیز افزود.
طبیب عشق، مسیحادَم است و مشفق لیک / چو درد در تو نبیند ، که را دوا بِکُنَد؟
***
طبیب راهنشین ، درد عشق نشناسد / برو به دست کن ای مُردهدل مسیحدَمی
***
از روانبخشی عیسی نزنم دَم هرگز / زان که در روحفزائی چو لبت ماهر نیست
***
جان رفت در سَرِ می و حافظ به عشق سوخت / عیسیدَمی کجاست که اِحیای ما کند
(حافظ)
***
سخنسنجیکه مدح خلق نفریبد به وسواسش / مسیحای جهان مرده گردد صبح انفاسش
(بیدل)
میبدی نیز این قصه را به تفصیل و با سعی استدلال وصف کردهاست:"و روزگار ایشان روزگار طبّ بود، زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان... پس ربّ العالمین معجزه عیسی هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند... روزی بود که پنجاه هزار کس مداوات کردی از این بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان. هر کس که طاقت داشتی بر عیسی رفتی و آنکه نتوانستی رفتن، عیسی بر او خود رفتی". (کشفالاسرار، ج ۲، ص ۱۲۳).
از جملۀ کسانی که با دم عیسی حیات دوباره یافتهاند، العازر از همه در ادبیات فارسی معروفتر است. احمد شاملو در شعر "مرگ ناصری" که به روایت شهادت عیسی پرداخته، العازر را نماد انقلابی بیمسئولیت شمرده:
از خیل تماشاییان العازر...
و خویش را از آزارگران دینی گزنده آزاد یافت
چنانکه مولانا نیز به ترتیبی العازر را بینصیب نگذاشتهاست:
عیسی از افسونش با عازر نکرد / این که تو کردی دو صد مادر نکرد
عازر ار شد زنده آن دم باز مرد / از تو جانم از اجل نک جان ببرد
در نزد صوفیه ترسایی و شخص عیسی مسیح گاه رمز تجرید و تجرد در سلوک و همچنان شیوۀ زیستن زاهدانه و پرهیزکارانه نیز بودهاست:
تا نفس هست ازین دامگه آزادی نیست / تهمتی بود تجرد که مسیحا برداشت
(بیدل)
به جز این تمثیلها و رمزها، داستانهای عیسی نیز برای پندآموزی و چه بسا استصحاب اهل فقه نیز در ادبیات فارسی بسامد بالایی دارد و چه بسا که گاهی داستانی به اشکال و روایات مختلف تعریف شدهاست:
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده / حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که "کِرا کشتی تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟"
(ناصرخسرو)
همان گفتگوی شما نیست راست / بر این بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت / بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی / میاویز با او به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو / شود تیره زان زخم دیدار تو
میاور تو اخم و مکن روی زرد / بخوابان تو خشم و مگو هیچ سرد
(فردوسی)
نومید مشو گرچه مریم بشد از دستت / کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد
(مولوی)
بجز این داستان های در گهواره سخن گفتن واز دریا گذشتن و سفرۀ آسمانی پهن شدن و شام آخر و بر صلیب شدن عیسی که به تبع مسلمانی با انکار همراه بودهاست، همه از رمزهای مکرر ادب فارسیاند:
یا مسیحی که به تعلیم ودود / در ولادت ناطق آمد در وجود
قصههای دیگری نیز هست که فارسیزبانان و ادب فارسی را با مسیح و مسیحیت پیوند میزند. یکی شباهت مانی پیامبر با او و دادخواهیاش و کتاب او که در ادب فارسی به انجیل مانوی نیز شهرت دارد. چنانکه در آثار االباقیه بیرونی نام کتاب مانی، انجیلالسبعین ذکر شدهاست و در لطایف الاشارات قشیری رسالت اصلی عیسی مسیح ظلمستیزی بیان شدهاست و از طرفی معمولاً دعوای عدالت اجتماعی نیز آن دو را یگانه و به سمبلی در طول سالهای بیداد تبدیل کردهاست. به¬خصوص در روزگار تب سوسیالیستی تازه، دوباره این موتیو جان گرفته بودهاست. به طور مثال، میتوان به شعرهای فریدون مشیری و منوچهر آتشی اشاره کرد که هر دو با گریزی به ماجرای عیسی روزگار بیداد بشر امروز را به شکوه گرفتهاند.
او با صلیب چوبی و دشنام دشمنان
با کوه سرنوشت گلاویز بود و من ...¬
من خود صلیب خویشتنم!
(منوچهر آتشی)
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سر خمشده بر سینه که باز
به نکوکاری پاکی خوبی
عشق میورزید
و پسرهایش را
که چه سان پاک و مجرد به فلک تاختهاند
و چه آتشها هر گوشه به پا ساختهاند
(فریدون مشیری)
و از همه اینها معروفتر شعر مرگ ناصری شاملو ست که در یکی از جاوردانهترین شعرهای تمثیلی، حکایت بر دار کردن عیسی را با رنجهای روشنفکری امروز گره زدهاست:
"شتاب کن، ناصری، شتاب کن!"
ز رحمی که در جان خویش یافت
سبک شد
و چونان قویی مغرور
در زلالی خویشتن نگریست
و از طرفی پیامبران را آیینههای یک منشور ازلی شمردن نیز نوعی نگاه دیگری بودهاست که عیسی را چون پیامبران فارسی و پیامبر اسلام برای شاعران و عرفا عزیز میساختهاست. چنانکه خاقانی میگوید:
خود را چو ستودهای نکوهد / عیسای فلکنشین شمارش
یا مولوی که به شکل دیگری همین مضمون را بیان کردهاست:
میگشت دمی چند بر این روی زمین او
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار برآمد
تسبیحکنان شد
بالجمله هم او بود که میآمد و میرفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عربوار بر آمد
دارای جهان شد
و فروغ به شکلی دیگر این تداوم کرامت را در شعرش نشان دادهاست:
شاید که عشق من
گهوارۀ تولد عیسای دیگری باشد
و بالاخره، در سرانجام باز میتوان به مولانا برگشت که نقطۀ وصل شاعران و عارفان با هم است و جایی در مقایسۀ دو دین و دو رسول در مثنوی گفتهاست:
مصلحت در دین عیسی غار و کوه / مصلحت در دین ما جنگ و شکوه