چه خوش باشد دمی با دوستداری
نشسته در میان لاله زاری
اگر نبود نسیم زلف خوبان
نروید گلبنی بر جویباری
وگر سودای گلرویان نباشد
نخواند بلبلی بر شاخساری
کنارم زان از آب دیده دریاست
که هجران را نمیبینم کناری
خیالی گشتم از عشقش ولیکن
ندارم جز خیالش راز داری
فراق جان ز تن آن لحظه باشد
که یاری دور میماند ز یاری
نشاید گفت خواجو پیش هر کس
غم عشقش مگر با غمگساری
کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود"خواجوی کرمانی"
نشسته در میان لاله زاری
اگر نبود نسیم زلف خوبان
نروید گلبنی بر جویباری
وگر سودای گلرویان نباشد
نخواند بلبلی بر شاخساری
کنارم زان از آب دیده دریاست
که هجران را نمیبینم کناری
خیالی گشتم از عشقش ولیکن
ندارم جز خیالش راز داری
فراق جان ز تن آن لحظه باشد
که یاری دور میماند ز یاری
نشاید گفت خواجو پیش هر کس
غم عشقش مگر با غمگساری
کمالالدین ابوالعطاء محمودبن علیبن محمود"خواجوی کرمانی"