درس هایی برای زندگی
امروز داشتم در کافی شاپ مورد علاقه ام کتابی میخواندم که یک جوان 18 ساله کنارم نشست و گفت، "کتاب خوبیه، نه؟" و از آنجا بود که شروع کردیم به حرف زدن.
گفت که چند هفته دیگر از دبیرستان فارغ التحصیل میشود و بعد میخواهد بلافاصله از پاییز دانشگاهش را شروع کند. گفت، "اما نمیدانم میخواهم با زندگیم چه بکنم.الان فقط دارم با جریان پیش میروم."
و بعد، با اشتیاق و با چشمانی صادق شروع کرد از من سوال کردن:
* "تو چکار میکنی، شغلت چیه؟"
* "کی و چطور تصمیم گرفتی که این کار را انتخاب کنی؟"
* "چرا این را انتخاب کردی؟ چرا کارهای دیگر نکردی؟"
* "چیزی بوده که دوست داشته باشی جور دیگهای انجامش میدادی؟"
و....
سوال هایش را تاجایی که میتوانستم جواب دادم و سعی کردم با توجه به وقتی که داشتم خوب نصیحتش کنم. و بعد از یک ساعتی حرف زدن، از من تشکر کرد و رفت.
در راه برگشت به خانه متوجه شدم که بحثی که با آن جوان داشتم برای خودم بسیار نوستالژیک بود. او 10 سال پیش من را به یادم آورد. به خاطر همین دوباره به سوالهای او فکر کردم و به چیزهایی فکر کردم که امروز افسوس میخورم یک نفر وقتی 18 سالم بود به من میگفت.
بعد آن را یک قدم جلوتر بردم و به همه چیزهایی فکر کردم که اگه میتوانستم زمان را به عقب و به 18 سالگیم برگردانم دوست داشتم به خودم بگویم و خودم را نصیحت کنم.
بعد از نوشیدن چند فنجان قهوه و چند ساعت فکر کردن، این 18 چیز به ذهنم رسید:
خودتان را به اشتباه کردن متعهد کنید. اشتباهات به شما درسهای مهمی یاد میدهد. بزرگترین اشتباهی که میتوانید مرتکب شوید این است که هیچ کار نکنید چون میترسید که اشتباه کنید. تردید نکنید—به خودتان شک نکنید. مهم این نیست که فرصتی برایتان پیش بیاید یا نه، مهم این است که ریسک کنید. هیچوقت 100% مطمئن نخواهید بود که خوب پیش میرود اما نمیتوانید هم100% مطمئن باشید که هیچ کار نکردن خوب است! و مهم نیست که نتیجه چه شود، همیشه همانطور که باید تمام میشود. یا موفق میشوید یا از آن درس میگیرید که هر دو آن به نفعتان است. یادتان باشد اگر هیچوقت دست به عمل نزنید، همیشه همان جایی که هستید باقی خواهید ماند.
کار سختی که دوست دارید را پیدا کنید. اگر میتوانستم به خودم در 18 سالگی نصیحتی بکنم این بود که انتخاب شغلم را براساس ایده ها، اهداف و توصیههای دیگران پایهریزی نکنم. به خودم میگفتم رشته ای را به این دلیل انتخاب نکنم که رشته پرطرفداری است یا آنهایی که از آن فارغالتحصیل میشوند پول بیشتری در میآورند. به خودم میگفتم که بهترین انتخاب شغلی برای من بر یک نکته مهم و اساسی متکی است: کار سختی که از انجام آن لذت ببرم. تا زمانیکه با خودتان صادق باشید و علایق و ارزشهایتان را دنبال کنید، میتوانید با این عشق به موفقیت برسید. و مهمتر اینکه دوست ندارید چندین سال دیگر متوجه شوید که روز و شبتان را به شغلی میگذرانید که هیچ علاقهای به آن ندارید. پس اگر متوجه شدید که از هر ثانیه انجام هر کار سختی بالاترین لذت را میبرید، دست از آن نکشید. چراکه وقتی روی علایقتان تمرکز کنید، کار سخت دیگر سخت نخواهد بود.
هر روز برای خودتان وقت، انرژی و پول هزینه کنید. وقتی برای خودتان خرج کنید، هیچوقت نمیبازید و به مرور زمان قسمتهای ناراحت کننده زندگیتان را تغییر خواهید داد. شما محصول چیزهایی هستید که میدانید. هرچه وقت، انرژی و پول بیشتری برای دست یافتن به علم و دانش برای خودتان هزینه کنید، کنترل بیشتری روی زندگیتان پیدا خواهید کرد.
هرازگاهی ایده ها و فرصتهای جدید را امتحان کنید. ترس طبیعی شما از شکست باعث میشود نخواهید چیزهای جدید را امتحان کنید. اما باید این ترسها را کنار بگذارید زیرا داستان زندگی شما از این تجریبات کوچک و خاص ساخته میشود. و هرچه تجربیات شما خاصتر باشد، داستان زندگیتان جالبتر خواهد شد. پس تاجایی که میتوانید تجربیات جدید به دست آورید و حتماً آن را با دیگران هم درمیان بگذارید.
وقتی مهارتهای کاریتان را ارتقاء میدهید، روی کمتر، بیشتر تمرکز کنید. مثلاً ورزش کاراته را در نظر بگیرید، کمربند مشکلی خیلی هیجان انگیزتر از کمربند قهوه ای به نظر میرسد. اما آیا کمربند قهوه ای هیجان انگیزتر از کمربند قرمز نیست؟ شاید برای خیلیها اینطور نباشد. یادتان باشد جامعه متخصصین را تا اوج بالا میبرد. این تلاش و زحمت است که اهمیت دارد اما به این شرط که در جهتهای مختلف پراکنده نشود. پس تمرکزتان را روی یاد گرفتن کارهای کمتر و استاد شدن در آنها باریکتر کنید.
آدمها نمیتوانند فکر بخوانند، به آنها بگویید که چه فکری میکنید. آدمها هیچوقت نمیفهمند چه احساسی دارید مگر اینکه به آنها بگویید. رئیستان؟ بله، او نمیداند که آرزوی ترفیع دارید چون به او نگفته اید. دختر زیبایی که دوستش دارید اما چون خجالت میکشید تابحال با او حرف نزدهاید؟ بله، درست حدس زدید؛ بخاطر این روزش را در اختیارتان قرار نمیدهد که شما هم روزتان را در اختیار او قرار نداده اید. در زندگی، باید با دیگران ارتباط برقرار کنید. باید دهانتان را باز کرده و با آنها صحبت کنید. باید به آدمها بگویید که به چه فکر میکنید، به همین سادگی!
زود تصمیم بگیرید و زود وارد عمل شوید. اگر شما وارد عمل نشوید یا فرصتهای جدید را امتحان نکنید، یک نفر دیگر اینکار را خواهد کرد. با نشستن و فکر کردن درمورد آن نمیتوانید چیزی را تغییر دهید یا پیشرفت کنید. یادتان باشد، بین اینکه بدانید چطور کاری را انجام دهید و واقعاً آن را انجام دهید تفاوت زیادی وجود دارد. علم بدون عمل بیفایده است.
تغییر را قبول کرده و در آغوش بکشید. یک موقعیت بد باشد یا خوب، تغییر میکند. روی این میتوانید حساب کنید. پس تغییر را در آغوش بکشید و بدانید که تغییر به دلیلی رخ میدهد. شاید همیشه اول کار ساده و واضح نباشد اما در آخر ارزشش را خواهد داشت.
درمورد اینکه دیگران درموردتان چه فکری میکنند نگران نباشید. در اکثر مواقع اینکه بقیه چه فکری درمورد شما میکنند اهمیتی ندارد. وقتی من 18 سالم بود، نظر همکلاسی هایم تاثیر زیادی در تصمیماتم داشت. و گاهی اوقات آنها من را از ایده ها و اهدافی که شدیداً باورشان داشتم، دور میکردند. الان میفهمم این روش زندگی واقعاً احمقانه بود مخصوصاً وقتی میفهمم که تقریباً همه این افراد که ایده هایشان برایم خیلی مهم بود دیگر بخشی از زندگی من نیستند. به جز وقتی که میخواهید یک تاثیر اولیه عمیق روی کسی بگذارید (مثلاً در یک مصاحبه شغلی، اولین قرار ملاقات اولیه و از این قبیل)، اجازه ندهید ایده های دیگران سر راهتان قرار گیرد. اینکه آنها چه فکر میکنند و درموردتان چه میگویند اصلاً اهمیتی ندارد. آنچه مهم است این است که خودتان درمورد خود چه فکر میکنید.
همیشه با خودتان و دیگران صادق باشید. صادق زندگی کردن باعث آرامش فکر است و آرامش فکر واقعاً قیمتی.
در دانشگاه با آدمهای زیادی درمورد کارتان حرف بزنید. رئیسها، همکاران، پروفسورها و اساتید دانشگاه، همکلاسیها، بقیه دانشجویان خارج از دایره اجتماعی شما، استادیارها، دوستان دوستانتان، همه! اما چرا؟ این یعنی شبکه سازی حرفهای. من از وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل شدم، برای سه کارفرما کار کردهام اما فقط با کارفرمای اول مصاحبه کردم. دو نفر بعدی قبل از اینکه حتی یک مصاحبه رسمی انجام دهم، بنابر توصیه یک مدیر (کسی که چندین سال شبکه حرفه ای من بود) به من کار پیشنهاد کردند. وقتی کارفرماها میخواهند کسی را استخدام کنند، اولین کاری که میکنند این است که از کسانیکه میشناسند میپرسند که کسی را میشناسند که به درد آن مقام بخورد یا نه.اگر این شبکه حرفهای را زود بسازید، خودتان را خوب جا خواهید انداخت. به مرور زمان، با افراد جدیدی در شبکه حرفه ایتان آشنا میشوید و حرف میزنید و این افراد فرصتهای تازهای در اختیارتان قرار خواهند داد.
هر روز حداقل 10 دقیقه در سکوت بنشینید. از این زمان برای فکر کردن، نقشه کشیدن، برنامه ریختن و خیالپردازی استفاده کنید. تفکر خلاق در سکوت و تنهایی اتفاق میافتد. در سکوت می توانید افکارتان را بشنوید، به عمق وجودتان دست پیدا کنید و روی قدم منطقی بعدی زندگیتان تمرکز کنید.
زیاد سوال بپرسید. بزرگترین ماجراجویی ممکن، توانایی سوال کردن است. گاهی اوقات در این فرایند، خودِ جستجو مهمتر از پاسخهاست. پاسخها از دیگران، از جهان علم و تاریخ و از بینش و خرد عمیق درون خودتان سرچشمه میگیرند. این پاسخها اگر نتوانید سوالات درست را بپرسید هیچوقت به ظاهر نمیآیند. درنتیجه، عمل ساده سوال کردن و پرسیدن سوالات درست، پاسخ اصلی است.
منابعی که در اختیار دارید را کاوش کنید. آدمهای سالم وقتی یک فرد علیل را میبیند که نشانه هایی از شادی احساسی بروز میدهد، تعجب میکنند. چطور کسی که چنین وضعیت فیزیکی محدودی دارد میتواند اینقدر شاد باشد؟ پاسخ در این است که چطور از منابعی که در اختیار دارند استفاده میکنند. استیو واندر نمیتوانست ببیند، به همین دلیل از حس شنوایی خود برای موسیقی استفاده کرد و الان 25 جایزه بین المللی از آنِ اوست.
پایین تر از سطح معیشتتان زندگی کنید. یک زندگی راحت داشته باشید، نه یک زندگی تظاهری. برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران خرج اضافی نکنید. طوری زندگی نکنید که خودتان را گول بزنید که ثروت با اموال مادی سنجیده میشود. پولتان را عاقلانه مدیریت کنید تا پولتان شما را مدیریت نکند.
به دیگران احترام بگذارید و به آنها حسی خوب منتقل کنید. در زندگی و کار، اینکه چقدر حرف میزنید مهم نیست، اینکه چطور باعث میشوید دیگران شاد شوند اهمیت دارد. به بزرگترها و کوچکترهایتان و همه آدمهایی که شایسته احترامند احترام بگذارید. با همه با همان سطح احترامی که با پدربزرگتان برخورد میکنید و با همان میزان صبری که برای برادر کوچکترتان صرف میکنید رفتار کنید.
در هر کاری بهترین باشید. اگر قرار نیست کاری را درست انجام دهید اصلاً چه دلیلی دارد آن را انجام دهید. در کار و در تفریحاتتان بهترین باشید. برای خودتان یک اعتبار ایجاد کنید، اعتبار انجام فوق العاده هر کار.
کسی باشید که برای آن زاده شدهاید. باید از قلبتان پیروی کنید و کسی شوید که قرار بوده بشوید. بعضی از ما زاده شدهاید که موسیقیدان شویم. بعضی از ما شاعر به دنیا آمدهایم و بعضی دیگر به دنیا آمدهایم که تجارت کنیم. هرکاری که تصمیم میگیرید دنبال کنید را باید در همه نسوخ بدنتان حس کنید. زندگیتان برای برآوردن آمال و آرزوهای دیگران تلف نکنید.
اما از اینها گذشته، هرکجا که توانستید بخندید، هرکجا که باید عذرخواهی کنید و چیزی را که نمیتوانید تغییرش دهید، رها کنید. زندگی کوتاه اما اعجابانگیز است. از آن لذت ببرید.
امروز داشتم در کافی شاپ مورد علاقه ام کتابی میخواندم که یک جوان 18 ساله کنارم نشست و گفت، "کتاب خوبیه، نه؟" و از آنجا بود که شروع کردیم به حرف زدن.
گفت که چند هفته دیگر از دبیرستان فارغ التحصیل میشود و بعد میخواهد بلافاصله از پاییز دانشگاهش را شروع کند. گفت، "اما نمیدانم میخواهم با زندگیم چه بکنم.الان فقط دارم با جریان پیش میروم."
و بعد، با اشتیاق و با چشمانی صادق شروع کرد از من سوال کردن:
* "تو چکار میکنی، شغلت چیه؟"
* "کی و چطور تصمیم گرفتی که این کار را انتخاب کنی؟"
* "چرا این را انتخاب کردی؟ چرا کارهای دیگر نکردی؟"
* "چیزی بوده که دوست داشته باشی جور دیگهای انجامش میدادی؟"
و....
سوال هایش را تاجایی که میتوانستم جواب دادم و سعی کردم با توجه به وقتی که داشتم خوب نصیحتش کنم. و بعد از یک ساعتی حرف زدن، از من تشکر کرد و رفت.
در راه برگشت به خانه متوجه شدم که بحثی که با آن جوان داشتم برای خودم بسیار نوستالژیک بود. او 10 سال پیش من را به یادم آورد. به خاطر همین دوباره به سوالهای او فکر کردم و به چیزهایی فکر کردم که امروز افسوس میخورم یک نفر وقتی 18 سالم بود به من میگفت.
بعد آن را یک قدم جلوتر بردم و به همه چیزهایی فکر کردم که اگه میتوانستم زمان را به عقب و به 18 سالگیم برگردانم دوست داشتم به خودم بگویم و خودم را نصیحت کنم.
بعد از نوشیدن چند فنجان قهوه و چند ساعت فکر کردن، این 18 چیز به ذهنم رسید:
خودتان را به اشتباه کردن متعهد کنید. اشتباهات به شما درسهای مهمی یاد میدهد. بزرگترین اشتباهی که میتوانید مرتکب شوید این است که هیچ کار نکنید چون میترسید که اشتباه کنید. تردید نکنید—به خودتان شک نکنید. مهم این نیست که فرصتی برایتان پیش بیاید یا نه، مهم این است که ریسک کنید. هیچوقت 100% مطمئن نخواهید بود که خوب پیش میرود اما نمیتوانید هم100% مطمئن باشید که هیچ کار نکردن خوب است! و مهم نیست که نتیجه چه شود، همیشه همانطور که باید تمام میشود. یا موفق میشوید یا از آن درس میگیرید که هر دو آن به نفعتان است. یادتان باشد اگر هیچوقت دست به عمل نزنید، همیشه همان جایی که هستید باقی خواهید ماند.
کار سختی که دوست دارید را پیدا کنید. اگر میتوانستم به خودم در 18 سالگی نصیحتی بکنم این بود که انتخاب شغلم را براساس ایده ها، اهداف و توصیههای دیگران پایهریزی نکنم. به خودم میگفتم رشته ای را به این دلیل انتخاب نکنم که رشته پرطرفداری است یا آنهایی که از آن فارغالتحصیل میشوند پول بیشتری در میآورند. به خودم میگفتم که بهترین انتخاب شغلی برای من بر یک نکته مهم و اساسی متکی است: کار سختی که از انجام آن لذت ببرم. تا زمانیکه با خودتان صادق باشید و علایق و ارزشهایتان را دنبال کنید، میتوانید با این عشق به موفقیت برسید. و مهمتر اینکه دوست ندارید چندین سال دیگر متوجه شوید که روز و شبتان را به شغلی میگذرانید که هیچ علاقهای به آن ندارید. پس اگر متوجه شدید که از هر ثانیه انجام هر کار سختی بالاترین لذت را میبرید، دست از آن نکشید. چراکه وقتی روی علایقتان تمرکز کنید، کار سخت دیگر سخت نخواهد بود.
هر روز برای خودتان وقت، انرژی و پول هزینه کنید. وقتی برای خودتان خرج کنید، هیچوقت نمیبازید و به مرور زمان قسمتهای ناراحت کننده زندگیتان را تغییر خواهید داد. شما محصول چیزهایی هستید که میدانید. هرچه وقت، انرژی و پول بیشتری برای دست یافتن به علم و دانش برای خودتان هزینه کنید، کنترل بیشتری روی زندگیتان پیدا خواهید کرد.
هرازگاهی ایده ها و فرصتهای جدید را امتحان کنید. ترس طبیعی شما از شکست باعث میشود نخواهید چیزهای جدید را امتحان کنید. اما باید این ترسها را کنار بگذارید زیرا داستان زندگی شما از این تجریبات کوچک و خاص ساخته میشود. و هرچه تجربیات شما خاصتر باشد، داستان زندگیتان جالبتر خواهد شد. پس تاجایی که میتوانید تجربیات جدید به دست آورید و حتماً آن را با دیگران هم درمیان بگذارید.
وقتی مهارتهای کاریتان را ارتقاء میدهید، روی کمتر، بیشتر تمرکز کنید. مثلاً ورزش کاراته را در نظر بگیرید، کمربند مشکلی خیلی هیجان انگیزتر از کمربند قهوه ای به نظر میرسد. اما آیا کمربند قهوه ای هیجان انگیزتر از کمربند قرمز نیست؟ شاید برای خیلیها اینطور نباشد. یادتان باشد جامعه متخصصین را تا اوج بالا میبرد. این تلاش و زحمت است که اهمیت دارد اما به این شرط که در جهتهای مختلف پراکنده نشود. پس تمرکزتان را روی یاد گرفتن کارهای کمتر و استاد شدن در آنها باریکتر کنید.
آدمها نمیتوانند فکر بخوانند، به آنها بگویید که چه فکری میکنید. آدمها هیچوقت نمیفهمند چه احساسی دارید مگر اینکه به آنها بگویید. رئیستان؟ بله، او نمیداند که آرزوی ترفیع دارید چون به او نگفته اید. دختر زیبایی که دوستش دارید اما چون خجالت میکشید تابحال با او حرف نزدهاید؟ بله، درست حدس زدید؛ بخاطر این روزش را در اختیارتان قرار نمیدهد که شما هم روزتان را در اختیار او قرار نداده اید. در زندگی، باید با دیگران ارتباط برقرار کنید. باید دهانتان را باز کرده و با آنها صحبت کنید. باید به آدمها بگویید که به چه فکر میکنید، به همین سادگی!
زود تصمیم بگیرید و زود وارد عمل شوید. اگر شما وارد عمل نشوید یا فرصتهای جدید را امتحان نکنید، یک نفر دیگر اینکار را خواهد کرد. با نشستن و فکر کردن درمورد آن نمیتوانید چیزی را تغییر دهید یا پیشرفت کنید. یادتان باشد، بین اینکه بدانید چطور کاری را انجام دهید و واقعاً آن را انجام دهید تفاوت زیادی وجود دارد. علم بدون عمل بیفایده است.
تغییر را قبول کرده و در آغوش بکشید. یک موقعیت بد باشد یا خوب، تغییر میکند. روی این میتوانید حساب کنید. پس تغییر را در آغوش بکشید و بدانید که تغییر به دلیلی رخ میدهد. شاید همیشه اول کار ساده و واضح نباشد اما در آخر ارزشش را خواهد داشت.
درمورد اینکه دیگران درموردتان چه فکری میکنند نگران نباشید. در اکثر مواقع اینکه بقیه چه فکری درمورد شما میکنند اهمیتی ندارد. وقتی من 18 سالم بود، نظر همکلاسی هایم تاثیر زیادی در تصمیماتم داشت. و گاهی اوقات آنها من را از ایده ها و اهدافی که شدیداً باورشان داشتم، دور میکردند. الان میفهمم این روش زندگی واقعاً احمقانه بود مخصوصاً وقتی میفهمم که تقریباً همه این افراد که ایده هایشان برایم خیلی مهم بود دیگر بخشی از زندگی من نیستند. به جز وقتی که میخواهید یک تاثیر اولیه عمیق روی کسی بگذارید (مثلاً در یک مصاحبه شغلی، اولین قرار ملاقات اولیه و از این قبیل)، اجازه ندهید ایده های دیگران سر راهتان قرار گیرد. اینکه آنها چه فکر میکنند و درموردتان چه میگویند اصلاً اهمیتی ندارد. آنچه مهم است این است که خودتان درمورد خود چه فکر میکنید.
همیشه با خودتان و دیگران صادق باشید. صادق زندگی کردن باعث آرامش فکر است و آرامش فکر واقعاً قیمتی.
در دانشگاه با آدمهای زیادی درمورد کارتان حرف بزنید. رئیسها، همکاران، پروفسورها و اساتید دانشگاه، همکلاسیها، بقیه دانشجویان خارج از دایره اجتماعی شما، استادیارها، دوستان دوستانتان، همه! اما چرا؟ این یعنی شبکه سازی حرفهای. من از وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل شدم، برای سه کارفرما کار کردهام اما فقط با کارفرمای اول مصاحبه کردم. دو نفر بعدی قبل از اینکه حتی یک مصاحبه رسمی انجام دهم، بنابر توصیه یک مدیر (کسی که چندین سال شبکه حرفه ای من بود) به من کار پیشنهاد کردند. وقتی کارفرماها میخواهند کسی را استخدام کنند، اولین کاری که میکنند این است که از کسانیکه میشناسند میپرسند که کسی را میشناسند که به درد آن مقام بخورد یا نه.اگر این شبکه حرفهای را زود بسازید، خودتان را خوب جا خواهید انداخت. به مرور زمان، با افراد جدیدی در شبکه حرفه ایتان آشنا میشوید و حرف میزنید و این افراد فرصتهای تازهای در اختیارتان قرار خواهند داد.
هر روز حداقل 10 دقیقه در سکوت بنشینید. از این زمان برای فکر کردن، نقشه کشیدن، برنامه ریختن و خیالپردازی استفاده کنید. تفکر خلاق در سکوت و تنهایی اتفاق میافتد. در سکوت می توانید افکارتان را بشنوید، به عمق وجودتان دست پیدا کنید و روی قدم منطقی بعدی زندگیتان تمرکز کنید.
زیاد سوال بپرسید. بزرگترین ماجراجویی ممکن، توانایی سوال کردن است. گاهی اوقات در این فرایند، خودِ جستجو مهمتر از پاسخهاست. پاسخها از دیگران، از جهان علم و تاریخ و از بینش و خرد عمیق درون خودتان سرچشمه میگیرند. این پاسخها اگر نتوانید سوالات درست را بپرسید هیچوقت به ظاهر نمیآیند. درنتیجه، عمل ساده سوال کردن و پرسیدن سوالات درست، پاسخ اصلی است.
منابعی که در اختیار دارید را کاوش کنید. آدمهای سالم وقتی یک فرد علیل را میبیند که نشانه هایی از شادی احساسی بروز میدهد، تعجب میکنند. چطور کسی که چنین وضعیت فیزیکی محدودی دارد میتواند اینقدر شاد باشد؟ پاسخ در این است که چطور از منابعی که در اختیار دارند استفاده میکنند. استیو واندر نمیتوانست ببیند، به همین دلیل از حس شنوایی خود برای موسیقی استفاده کرد و الان 25 جایزه بین المللی از آنِ اوست.
پایین تر از سطح معیشتتان زندگی کنید. یک زندگی راحت داشته باشید، نه یک زندگی تظاهری. برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران خرج اضافی نکنید. طوری زندگی نکنید که خودتان را گول بزنید که ثروت با اموال مادی سنجیده میشود. پولتان را عاقلانه مدیریت کنید تا پولتان شما را مدیریت نکند.
به دیگران احترام بگذارید و به آنها حسی خوب منتقل کنید. در زندگی و کار، اینکه چقدر حرف میزنید مهم نیست، اینکه چطور باعث میشوید دیگران شاد شوند اهمیت دارد. به بزرگترها و کوچکترهایتان و همه آدمهایی که شایسته احترامند احترام بگذارید. با همه با همان سطح احترامی که با پدربزرگتان برخورد میکنید و با همان میزان صبری که برای برادر کوچکترتان صرف میکنید رفتار کنید.
در هر کاری بهترین باشید. اگر قرار نیست کاری را درست انجام دهید اصلاً چه دلیلی دارد آن را انجام دهید. در کار و در تفریحاتتان بهترین باشید. برای خودتان یک اعتبار ایجاد کنید، اعتبار انجام فوق العاده هر کار.
کسی باشید که برای آن زاده شدهاید. باید از قلبتان پیروی کنید و کسی شوید که قرار بوده بشوید. بعضی از ما زاده شدهاید که موسیقیدان شویم. بعضی از ما شاعر به دنیا آمدهایم و بعضی دیگر به دنیا آمدهایم که تجارت کنیم. هرکاری که تصمیم میگیرید دنبال کنید را باید در همه نسوخ بدنتان حس کنید. زندگیتان برای برآوردن آمال و آرزوهای دیگران تلف نکنید.
اما از اینها گذشته، هرکجا که توانستید بخندید، هرکجا که باید عذرخواهی کنید و چیزی را که نمیتوانید تغییرش دهید، رها کنید. زندگی کوتاه اما اعجابانگیز است. از آن لذت ببرید.