اگه وقت داشتین حتما بخونیدش:گل:
شکی نیست که اعتماد به نفس پایین مشکلی شایع در جوامع امروزی است و عامل اصلی آن در تجربیات منفی افراد در دوران کودکی از قبیل بد رفتاری های زبانی/فیزیکی/جنسی است. و هراسی ندارم از گفتن اینکه من خودم هم از این مشکل شایع جوامع امروزی بی نصیب نبوده ام، اما تلاش کردم اعتماد به نفس خودم را افزایش دهم. این یک بیماری است که ظاهراً بیشتر افراد با آن درگیر هستند.
در کتاب «شکستن زنجیر اعتماد به نفس» نوشته پرفسور «مارلین سورنسن» نویسنده توضیح می دهد که چگونه روانشناسان کمبود اعتماد به نفس را با افسردگی اشتباه می گیرند. کمبود اعتماد به نفس یکی از علت های تشدید کننده افسردگی است اما یک بیماری کاملاً مجزاست. این گونه درمان کردن مانند این است که روی زخم افسردگی را تمیز کنید و درمان کنید در حالی که ریشه عفونی آن که همان کمبود اعتماد به نفس است را نادیده بگیرید.
بنده به هیچ وجه نمی گویم درمان های ضد افسردگی برای ایجاد تعادل و پایداری ذهنی بی مصرف هستند. اگرچه مارلین در کتابش این ریشه ها را با توجه به گذشته افراد بیشتر نمایان می کند به گونه ای که می توانیم بفهمیم الگوی این افکار منفی چه ساختاری دارد و چگونه در ذهن ما نهادینه شده است و چرا ضمیر ناخودآگاه ما همچنان به همان افکار منفی پناه می دهد و فکر می کند این افکار منفی همان حقیقت هستند.
همان طور که می دانید کلمات می توانند بسیار آسیب زا باشند همان طور که می توانند بسیار آرامش بخش و درمان گر باشند. به یاد دارم وقتی مرا به عنوان تنبیه بعد از مدرسه نگه داشته بودند آن زمان کلاس اول بودم. معلمم روی میز کوچک من نشسته بود و فریاد می کشید « چرا نمی تونی اینو حل کنی؟» و یک برگه جلوی من بود که روی آن یک مساله ریاضی نوشته شده بود.
احتیاجی به گفتن نیست که نه تنها دلگرمی برای حل آن مساله در من وجود نداشت بلکه ذهنم هم قفل شده بود قفلی که نمی توانستم آن را باز کنم تا سوال وارد مغز من شود چه برسد به آنکه بخواهم آنرا حل کنم. به علاوه این کار آن معلم سبب شد که هر بار در موقعیت مشابهی برای حل مساله مواجه شوم ترس وجودم را بگیرد و همیشه از اینکه ممکن است اشتباه کنم خجالت می کشیدم. به نظر می رسید این احساس همیشه با من است و هیچگاه نمی توانم از آن دوری جویم و البته از بهترین خاطراتم نبود!
آموزگاران توصیه می کردند معلم خصوصی بگیرم در حالیکه اشتباه می کردند. مشکل جای دیگری بود. بعد از مدرسه با معلم خود کار می کردم او از من پرسید آیا در درس دیگری هم مشکلی داری؟ و من پاسخ دادم راستشو بخواین بله! من خیلی تو ریاضی ضعیف هستم. و بدون اینکه کسی بفهمد ما با هم ریاضی کار می کردیم و نمره من به C رسید در حالیکه قبل از آن نمره من زیر D بود.
آن روز برای من نقطه عطفی بود چون کسی به من ریاضی را آموزش می داد که حوصله و صبر زیادی داشت هیچگاه از من نخواست خیلی زود همه چیز را بفهمم، مرتب مرا تشویق می کرد او می گفت من می توانم هر آنچه را که بخواهم در زندگی انجام دهم.
از آن روز به بعد من تصمیم گرفتم با معلم کلاس اول خودم در افکارم آشتی کنم و سعی کنم نا شکیبایی او را درک کنم. بعد ها فهمیدم او همیشه می خواسته فرزندی داشته باشد و به هر دلیلی که من به آن اهمیت نمی دهم نمی توانست فرزندی داشته باشد. شاید این مشکل منبع آتش بود که در وجودش شعله ور بود و با نا شکبیایی خود مرا هدف قرار می داد البته نه از روی عمد کسی چه می داند؟
معمولا افراد ناملایماتی را در جوانی متحمل می شوند که منجر به نا امیدی و یاس می شود آنها این احساس را در آینده هم تجربه می کنند کافی است در شرایط مشابه قرار گیرند البته بیشتر افراد این گونه هستند طبق یک تحقیق آماری از هر 10 نفر 9 نفر چنین هستند. به عنوان مثال می توانید شریک زندگی خود را در نظر بگیرید. آنها در دنیایی کاملا متفاوت از دنیای ما بزرگ شده اند. و بدون شک هیچ کس منبع نا تمام روحی ندارد تا مرتب ذهنش را به سمت افکار مثبت تغییر مسیر دهد. حال اگر همسر شما در کودکی آسیب روحی بزرگی دیده باشد. معمولا در چنین شرایطی مشکلات رفتاری مشاهده می شود و افراد فکر می کنند بهترین برخورد ساکت بودن و سازش کردن است. ولی کمتر کسی به ریشه این مشکل توجه می کند ریشه مشکلی که معمولاً در کودکی دانه آن کاشته شده است.
طبیعتاً این ناامیدی ها بر پرورش کودک سایه می افکند. این مانند یک پاسخ اتومات است آنها کم کم به آن اعتقاد پیدا می کنند و بعد از اینکه زمان زیادی می گذرد آموزش دوباره مغز کار دشواری می شود مغز شما منفی دیدن را آموخته است.
من سالها با روان شناسان مختلف کار کردم و مدتی طولانی تحت درمان بودم تا اینکه استادی بسیار بزرگ به من کتاب مارلین را درباره اعتماد به نفس پایین توصیه کرد. من همیشه در ذهنم خودم را سرزنش می کردم و با خود چنین عباراتی می گفتم: « من هیچ کاری رو نمی تونم درست انجام بدم.» یا «تنها کاری که من خوب می تونم انجام بدم خرابکاریه» یا « ای کودن» البته وقتی می گفتم کودن کمی هم با خندم می گرفت.
مارلین در این کتاب داستان هایی از زندگی واقعی افراد درباره اعتماد به نفس پایین نقل کرده است، او حتی به گذشته آنها رجوع می کرد و سعی می کرد کاملا بفهمد فرایند فکری آنها در چه شرایطی قرار دارد، آنها خود و دنیای اطراف خود را چگونه می بینند. با خواندن کتاب و داستان هایش رابطه نزدیکی بین شرایط خودم و این افراد دیدم. خواندن این کتاب چشمان مرا باز کرد به گونه ای که در نهایت ابزاری در اختیارم گذاشت که به کمک آن توانستم قدرتمند تر باشم و خود را درمان کنم.
بدست آوردن اعتماد به نفس چالشی درونی است که برنده آن شما هستید اما به شرطی که بدانیدچگونه آن را انجام دهید.
نمی توانید همیشه بنشینید و منتظر باشید تا شانس در خانه شما را بزند. اگر این گونه رفتار کنید در این نبرد تنها می مانید. شما باید خود بهترین مشوق و حامی خود باشید تا اینکه منتظر بمانید تا کسی بیاید و دست شما را بگیرد. بسیار مهم است تا بتوانید با خلاقیت خود راه هایی برای ایجاد انگیزه بیشتر بیابید.
کتابی که 6 سال پیش خواندم پیشنهاد جالبی داشت هر چند نام کتاب را نمی توانم به خاطر بیاورم و از این بابت شرمنده هستم اما می دانم نوشته «هنریت آن کلاسر» بود او در این کتاب گفته یک جعبعه دلگرمی بسازید. هر چه تعریف و کلمات مثبت درباره خود می شنوید را بنوسید و در این جعبه بیندازید هر گاه جمله زیبایی شنیدید که در شما احساس خوبی القا کرد آنرا روی کاغذی بنویسید و درون جعبه بیندازید. هر گاه احساس نا امیدی می کنید در جعبعه خود را باز کنید و آن ورق کاغذ ها را مرور کنید و اجازه دهید روی شما تاثیر بگذارد و درون شما را آرم کند.
این روش کمک فوق العاده ای به من کرد بسیار بیشتر از آن که فکرش را بکنید. هر بار از شدت شادی گریستم، به خاطر می آوردم چقدر مرا دوست داشته اند و چقدر برایم ارزش قائل شده اند و بخاطر ایمانی که به خداوند داشتم چقدر پاداش های زیبا از او گرفتم. و من همه آن لحظات زیبا را می توانم به یاد آورم.
همه ما با موقعیت هایی روبرو می شویم که ممکن است زندگی ما را تغییر دهد این موقعیت ها چه خوب و چه بد مهم این است که انعطاف پذیری خود را برای مواجهه با این موقعیت ها تقویت کنیم. مدتها بود که من تنهایی را تجربه می کردم و راهی که من برای مواجه با آن خلق کردم نوشتن بود راهی فوق العاده برای اینکه خود را با احساسات مثبت را تقویت کنم و با حقایق زندگی روبرو شوم. و با نوشتن سعی می کنم ضربه ای به احساسات مثبت خوانندگان بزنم و آنرا بیدار کنم و گاه گاهی هم اشک آنها را در می آورم!
مراحلی برای تقویت اعتماد به نفس
مرحله اول: موفقیت ها، تمجید ها و هر بار که از شما تعریف شده است به خاطر آورید و بنویسید از تاریکی خارج شوید و حرکت کنید. مثبت ها را به خاطر آورید.
مرحله دوم: به تیتر برگه های خود نگاه کنید و ارزش خود را به خاطر بیاورید، بخاطر بیاورید که بالاتر از همه خداست که همه ما را در بالاترین عزت نفس می خواهد. به خاطر بیاورید که اوست که ما را هدایت می کند تا از غار تاریک اعتماد به نفس پایین خارج شویم.
مرحله سوم: به دنیای خارج خود نگاه کنید برای افرادی که در اطراف شما هستند کارهایی انجام دهید که رضایت آنها را به همراه داشته باشد. کار هایی به سادگی یک لبخند، یک سلام با روی خوش، خوش وبش کردن با افرادی که در نزدیکی شما هستند و از این قبیل کار ها. با نگاه خوب به اطراف و ایجاد احساس خوب در دیگران شما از سرمایه گذاری که روی اطرافیان می کنید به زودی امواج مثبت و احساس خوبی دریافت خواهید کرد. این هم یکی دیگر از معجزات کوچک خداوند است که می تواند به شما کمک کند مثبت زندگی کنید و در مقابل از بازتاب این برخورد مثبت لذت ببرید و احساس فوق العاده ای داشته باشید. سعی کنید با افراد مثبت نگر و خوش بین بیشتر در ارتباط باشید و ارتباط خود با افراد منفی نگر را محدودتر کنید.
شما موجودی خاص، بسیار ارزشمند و هدیه از سوی خدا هستید.
نویسنده متن به نام سارا معاون مدیر حقوقی شرکت هاردی و باکن است
شکی نیست که اعتماد به نفس پایین مشکلی شایع در جوامع امروزی است و عامل اصلی آن در تجربیات منفی افراد در دوران کودکی از قبیل بد رفتاری های زبانی/فیزیکی/جنسی است. و هراسی ندارم از گفتن اینکه من خودم هم از این مشکل شایع جوامع امروزی بی نصیب نبوده ام، اما تلاش کردم اعتماد به نفس خودم را افزایش دهم. این یک بیماری است که ظاهراً بیشتر افراد با آن درگیر هستند.
در کتاب «شکستن زنجیر اعتماد به نفس» نوشته پرفسور «مارلین سورنسن» نویسنده توضیح می دهد که چگونه روانشناسان کمبود اعتماد به نفس را با افسردگی اشتباه می گیرند. کمبود اعتماد به نفس یکی از علت های تشدید کننده افسردگی است اما یک بیماری کاملاً مجزاست. این گونه درمان کردن مانند این است که روی زخم افسردگی را تمیز کنید و درمان کنید در حالی که ریشه عفونی آن که همان کمبود اعتماد به نفس است را نادیده بگیرید.
بنده به هیچ وجه نمی گویم درمان های ضد افسردگی برای ایجاد تعادل و پایداری ذهنی بی مصرف هستند. اگرچه مارلین در کتابش این ریشه ها را با توجه به گذشته افراد بیشتر نمایان می کند به گونه ای که می توانیم بفهمیم الگوی این افکار منفی چه ساختاری دارد و چگونه در ذهن ما نهادینه شده است و چرا ضمیر ناخودآگاه ما همچنان به همان افکار منفی پناه می دهد و فکر می کند این افکار منفی همان حقیقت هستند.
همان طور که می دانید کلمات می توانند بسیار آسیب زا باشند همان طور که می توانند بسیار آرامش بخش و درمان گر باشند. به یاد دارم وقتی مرا به عنوان تنبیه بعد از مدرسه نگه داشته بودند آن زمان کلاس اول بودم. معلمم روی میز کوچک من نشسته بود و فریاد می کشید « چرا نمی تونی اینو حل کنی؟» و یک برگه جلوی من بود که روی آن یک مساله ریاضی نوشته شده بود.
احتیاجی به گفتن نیست که نه تنها دلگرمی برای حل آن مساله در من وجود نداشت بلکه ذهنم هم قفل شده بود قفلی که نمی توانستم آن را باز کنم تا سوال وارد مغز من شود چه برسد به آنکه بخواهم آنرا حل کنم. به علاوه این کار آن معلم سبب شد که هر بار در موقعیت مشابهی برای حل مساله مواجه شوم ترس وجودم را بگیرد و همیشه از اینکه ممکن است اشتباه کنم خجالت می کشیدم. به نظر می رسید این احساس همیشه با من است و هیچگاه نمی توانم از آن دوری جویم و البته از بهترین خاطراتم نبود!
آموزگاران توصیه می کردند معلم خصوصی بگیرم در حالیکه اشتباه می کردند. مشکل جای دیگری بود. بعد از مدرسه با معلم خود کار می کردم او از من پرسید آیا در درس دیگری هم مشکلی داری؟ و من پاسخ دادم راستشو بخواین بله! من خیلی تو ریاضی ضعیف هستم. و بدون اینکه کسی بفهمد ما با هم ریاضی کار می کردیم و نمره من به C رسید در حالیکه قبل از آن نمره من زیر D بود.
آن روز برای من نقطه عطفی بود چون کسی به من ریاضی را آموزش می داد که حوصله و صبر زیادی داشت هیچگاه از من نخواست خیلی زود همه چیز را بفهمم، مرتب مرا تشویق می کرد او می گفت من می توانم هر آنچه را که بخواهم در زندگی انجام دهم.
از آن روز به بعد من تصمیم گرفتم با معلم کلاس اول خودم در افکارم آشتی کنم و سعی کنم نا شکیبایی او را درک کنم. بعد ها فهمیدم او همیشه می خواسته فرزندی داشته باشد و به هر دلیلی که من به آن اهمیت نمی دهم نمی توانست فرزندی داشته باشد. شاید این مشکل منبع آتش بود که در وجودش شعله ور بود و با نا شکبیایی خود مرا هدف قرار می داد البته نه از روی عمد کسی چه می داند؟
معمولا افراد ناملایماتی را در جوانی متحمل می شوند که منجر به نا امیدی و یاس می شود آنها این احساس را در آینده هم تجربه می کنند کافی است در شرایط مشابه قرار گیرند البته بیشتر افراد این گونه هستند طبق یک تحقیق آماری از هر 10 نفر 9 نفر چنین هستند. به عنوان مثال می توانید شریک زندگی خود را در نظر بگیرید. آنها در دنیایی کاملا متفاوت از دنیای ما بزرگ شده اند. و بدون شک هیچ کس منبع نا تمام روحی ندارد تا مرتب ذهنش را به سمت افکار مثبت تغییر مسیر دهد. حال اگر همسر شما در کودکی آسیب روحی بزرگی دیده باشد. معمولا در چنین شرایطی مشکلات رفتاری مشاهده می شود و افراد فکر می کنند بهترین برخورد ساکت بودن و سازش کردن است. ولی کمتر کسی به ریشه این مشکل توجه می کند ریشه مشکلی که معمولاً در کودکی دانه آن کاشته شده است.
طبیعتاً این ناامیدی ها بر پرورش کودک سایه می افکند. این مانند یک پاسخ اتومات است آنها کم کم به آن اعتقاد پیدا می کنند و بعد از اینکه زمان زیادی می گذرد آموزش دوباره مغز کار دشواری می شود مغز شما منفی دیدن را آموخته است.
من سالها با روان شناسان مختلف کار کردم و مدتی طولانی تحت درمان بودم تا اینکه استادی بسیار بزرگ به من کتاب مارلین را درباره اعتماد به نفس پایین توصیه کرد. من همیشه در ذهنم خودم را سرزنش می کردم و با خود چنین عباراتی می گفتم: « من هیچ کاری رو نمی تونم درست انجام بدم.» یا «تنها کاری که من خوب می تونم انجام بدم خرابکاریه» یا « ای کودن» البته وقتی می گفتم کودن کمی هم با خندم می گرفت.
مارلین در این کتاب داستان هایی از زندگی واقعی افراد درباره اعتماد به نفس پایین نقل کرده است، او حتی به گذشته آنها رجوع می کرد و سعی می کرد کاملا بفهمد فرایند فکری آنها در چه شرایطی قرار دارد، آنها خود و دنیای اطراف خود را چگونه می بینند. با خواندن کتاب و داستان هایش رابطه نزدیکی بین شرایط خودم و این افراد دیدم. خواندن این کتاب چشمان مرا باز کرد به گونه ای که در نهایت ابزاری در اختیارم گذاشت که به کمک آن توانستم قدرتمند تر باشم و خود را درمان کنم.
بدست آوردن اعتماد به نفس چالشی درونی است که برنده آن شما هستید اما به شرطی که بدانیدچگونه آن را انجام دهید.
نمی توانید همیشه بنشینید و منتظر باشید تا شانس در خانه شما را بزند. اگر این گونه رفتار کنید در این نبرد تنها می مانید. شما باید خود بهترین مشوق و حامی خود باشید تا اینکه منتظر بمانید تا کسی بیاید و دست شما را بگیرد. بسیار مهم است تا بتوانید با خلاقیت خود راه هایی برای ایجاد انگیزه بیشتر بیابید.
کتابی که 6 سال پیش خواندم پیشنهاد جالبی داشت هر چند نام کتاب را نمی توانم به خاطر بیاورم و از این بابت شرمنده هستم اما می دانم نوشته «هنریت آن کلاسر» بود او در این کتاب گفته یک جعبعه دلگرمی بسازید. هر چه تعریف و کلمات مثبت درباره خود می شنوید را بنوسید و در این جعبه بیندازید هر گاه جمله زیبایی شنیدید که در شما احساس خوبی القا کرد آنرا روی کاغذی بنویسید و درون جعبه بیندازید. هر گاه احساس نا امیدی می کنید در جعبعه خود را باز کنید و آن ورق کاغذ ها را مرور کنید و اجازه دهید روی شما تاثیر بگذارد و درون شما را آرم کند.
این روش کمک فوق العاده ای به من کرد بسیار بیشتر از آن که فکرش را بکنید. هر بار از شدت شادی گریستم، به خاطر می آوردم چقدر مرا دوست داشته اند و چقدر برایم ارزش قائل شده اند و بخاطر ایمانی که به خداوند داشتم چقدر پاداش های زیبا از او گرفتم. و من همه آن لحظات زیبا را می توانم به یاد آورم.
همه ما با موقعیت هایی روبرو می شویم که ممکن است زندگی ما را تغییر دهد این موقعیت ها چه خوب و چه بد مهم این است که انعطاف پذیری خود را برای مواجهه با این موقعیت ها تقویت کنیم. مدتها بود که من تنهایی را تجربه می کردم و راهی که من برای مواجه با آن خلق کردم نوشتن بود راهی فوق العاده برای اینکه خود را با احساسات مثبت را تقویت کنم و با حقایق زندگی روبرو شوم. و با نوشتن سعی می کنم ضربه ای به احساسات مثبت خوانندگان بزنم و آنرا بیدار کنم و گاه گاهی هم اشک آنها را در می آورم!
مراحلی برای تقویت اعتماد به نفس
مرحله اول: موفقیت ها، تمجید ها و هر بار که از شما تعریف شده است به خاطر آورید و بنویسید از تاریکی خارج شوید و حرکت کنید. مثبت ها را به خاطر آورید.
مرحله دوم: به تیتر برگه های خود نگاه کنید و ارزش خود را به خاطر بیاورید، بخاطر بیاورید که بالاتر از همه خداست که همه ما را در بالاترین عزت نفس می خواهد. به خاطر بیاورید که اوست که ما را هدایت می کند تا از غار تاریک اعتماد به نفس پایین خارج شویم.
مرحله سوم: به دنیای خارج خود نگاه کنید برای افرادی که در اطراف شما هستند کارهایی انجام دهید که رضایت آنها را به همراه داشته باشد. کار هایی به سادگی یک لبخند، یک سلام با روی خوش، خوش وبش کردن با افرادی که در نزدیکی شما هستند و از این قبیل کار ها. با نگاه خوب به اطراف و ایجاد احساس خوب در دیگران شما از سرمایه گذاری که روی اطرافیان می کنید به زودی امواج مثبت و احساس خوبی دریافت خواهید کرد. این هم یکی دیگر از معجزات کوچک خداوند است که می تواند به شما کمک کند مثبت زندگی کنید و در مقابل از بازتاب این برخورد مثبت لذت ببرید و احساس فوق العاده ای داشته باشید. سعی کنید با افراد مثبت نگر و خوش بین بیشتر در ارتباط باشید و ارتباط خود با افراد منفی نگر را محدودتر کنید.
شما موجودی خاص، بسیار ارزشمند و هدیه از سوی خدا هستید.
نویسنده متن به نام سارا معاون مدیر حقوقی شرکت هاردی و باکن است