عشق چیست؟
عشق، مسافری است که جز با جان نازنین و دل غمگین آشنایی نکند؛
عشق، مهمانی است که جز دل کباب و چشم پر آب نخواهد؛
عشق، مرغی است که در هر باغ دل آشیانه نسازد؛
عشق، شمعی است که هر جانی را به پروانگی قبول نکند؛
عشق، همای دولتی است که جز در فضای هوای دل صاحبدلان پرواز نکند؛
عشق، ارغنونی است که متاع سماع وی به هر گوش نرسد؛
عشق، نسیم لطیفی است که جز در باغ دل مستمندان و جان نیازمندان نوزد؛
عشق، داستانی است که جز بر صفحه دل دوستان ننویسند؛
عشق، گلستانی است که خار سودای وی در سویدای هر خس نیاید؛
عشق، سلطانی است که درالملک را جز در دل لطیفان و نازک طبعان نسازد؛
عشق، پادشاهی است که در کیش او قربان عید جز دل احرار و جان ابرار نباشد.
* * *
اما جان ها سرگشته و دل ها گم گشته که از جام مالامال عشق چشیده باشند و از مستی این سودا شیدایی شده و خاک خرابات محنت بر سر کرده برین سنگ نصیحت کجا التفات کنند و از این تیر ملامت چگونه سر اندازند. جز آنکه هر یکی از این جان ها این پاسخ دهند:;بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول ;من گوش استماع ندارم لِمَنْ یَقُول؟
دل ها این جواب گویند که شما خشک زاهدان خانقاه سلامتید و از گرم روان خرابات عشق چه خبر دارید. سلامتیان را از ذوق حالت ملامتیان چه چاشنی؟
شدتِ محبت:
بعضی گفتند: عشق عبارت از شدت محبت است و گویند اشتقاق «حب» از «حب» است. یعنی چنان که «حب» در زمین پاک نمناک افتد و از تربیت آب و هوا مدد یابد، به تدریج درختی مُثمِر شود، تخم نظر خوش آمد نیز چون در زمین دلی افتد که از خس و خاشاک و بغض و حسد پاک بود و از آب لطف نمناک و از نزهت هوا نخیل و آب تصور مدد یابد شجری گردد که محبت، عبارت از اوست.
شاخ این درخت همه وفا بود و برگ این درخت همه ولا. شکوفه وی شیفتگی و بی سنگی بود و میوه وی دلبستگی و خستگی بود. و چون این درخت محبت به کمال رسد و سایه وی زمین دل فراهم گیرد و عکس نهال خیال دلدار در آینه روح افتد، محب خود را از محبوب باز نشناسد. دویی از میان برخیزد، بیگانگی در یگانگی مندرج شود و اثنینیّت به اتحاد مبدل گردد.
بعضی تعریف عشق چنین کرده اند: «اضطرابٌ بلا سکونٍ». یعنی جنبشی است که آرام ندارد و سوز دلی است که تسکین نپذیرد.
و طایفه ای گفته اند که: «اوّلُهُ وَسْواسٌ و آخِرُهُ اِفْلاسٌ». و گروهی گفته اند که: «اَوَّلُهُ جُنُونٌ وَ آخِرُهُ فُنُونٌ»، یعنی هر که را مرغ عشق در باغ دل آشیانه سازد، در دل او خانه دلش را از عقل و خرد پاک کند تا عاقبت الامر تن هلاک کند.
تشریف عشق:
گویند که حق سبحانه و تعالی چون خواهد که بنده را به تشریف عشق ارزانی دارد و تاج محبت حقیقی بر سر نهد، او را به عشق مجازی مبتلا کند تا رسوم عشق بازی بیاموزد و شداید و مکاید این شیوه را دریابد، و شراب محبت مجازی بکشد.
بر ضربت بلا و عنا، عشق حقیقی که مستلزم تیر باران محبت و غم است صبر نتواند کرد. پس به حکمت بالغه خود سالکان راه طبیعت را به بلای عشق مخلوق مبتلا کند تا از خامی ناز به پختگی نیاز برسند.
پس به حقیقت بباید دانست که هر که را طلب رضای خالق، که مقصود حقیقی است و محبوب اصلی، در خاطر آید و در طلب این حضرت دامن گیر شود، چنگ در دامن انبیا و اولیا زند که مقربان این حضرت اند و راهبران این بارگاه اند.
عاشقی چیست؟:
عاشقی چیست؟ بر رهگذر تیر پّران خوش خرامی کردن و با شمشیر برّان هم نیامی نمودن و در دریای بلا و عنا غوطه خوردن و در کام نهنگْ، خور و خواب طلبیدن و با محنت و غم هم خانه گشتن و از کوی شادی و راحت بیگانه شدن و مهره مهر در حُقّه وفا انداختن، و از شهر نشاط و طرب آواره شدن، و در دست اسیری و رنج و تعب بیچاره گشتن، عود عاقبت را به آتش محبت سوختن و نیل ملامت به رخسار سلامت کشیدن و در میدان بلا گرفته فتنه انگیختن و شیشه سلامت را به سنگ ملامت شکستن و خون هستی به تیغ نیستی ریختن، با حریف درد در مجلس وجد نشستن، کاروان جور و جفا را نزل مهر و وفا پیش نهادن و جواهر قطرات عبرات در پای پیک جمال خیال ریختن، با حریف دغا نرد صفا باختن و با جلیس غم در محنتکده ندم ساختن، و مرغ نازنین جان را چون پروانه دیوانه از تابش آتش شمع تجلی وصال جمال جانان ریختن. زهر مشقت را از دست ساقی محبت چشیدن و بار وفا را بر دوش جفا کشیدن.
انواع حُسن:
حسن دو گونه است: حسن صورتی و حسن معنوی. اما حسن صورتی کسبی نیست بلکه موهبتی است، و لیکن زوال پذیرست و حسن معنوی کسبی است و زوال پذیر نیست، بلکه هر روز و هر ساعت افزون تر می شود، و مراد از این حسن، علم است و اخلاق حمیده و انواع هنر.
پس معشوق باید که اکرام و اعزاز عاشقی را که به حسن معنوی موصوف باشد واجب داند و در طلب حسن معنوی موصوف باشد. ناز بسیار نکند و دل ایشان را به شمشیر جور و جفا خسته نگرداند که حسن صورتی را دوام و ثبات نیست.
حکایت
سعدی گوید: وقتی سلطان محمود در شکارگاه، بازی را در طلب صید رها کرده بود. از قضا باز در طلب صید به پرواز بود. ناگاه در چنگ نااهلی صید شد. آن بیچاره نادان نااهل باز را به خانه برد. پاره ای جو و گندم پیش او ریخت. پنداشت که طعمه او از این جنس خواهد بود. باز چون التفات نکرد، نادان گمان برد که آن بی التفاتی به سوی دانه به سبب آن است که منقارش برّان شده است. کارد برکشیده و منقار باز را ببرید. در حال آن نادان را در سلسله غرامت کشیدند و پیش سلطان بردند و به مقدار جنایت عقوبتش کردند.
حجابِ راه:
هرچند آدمی را تعلق به مخلوقات زیادت تر می شود، حجاب وی به حضرت عزت بیشتر می گردد، و با هر چیزی که آدمی در دنیا تعلق می سازد و مؤانست می گیرد، حجابی وی را از آن در راه آخرت پیدا می آید.
و فایده عشق مجازی آن است که قطع علایق کند. چنانکه شاعر گوید:;ای آنکه بمانده ای تو در مرکزِ گِل ;دستی بزن و دام علایق بگسل
;تا زیر قدم نیاوری شهوت و حرص ;حاصل نشود مرادت از عالم دل
و دیگر حکما گویند که نفس انسانی از عالم غیب که منقول است بدین عالم که حاضر و محسوس است غریب است، و اندر این عالم به حقیقت محبوس و مشحون است از جواهر نامتناهی، و اندر جوهر متناهی که جسم است به تکلیف آمده است از بهر آنکه تا بهتر از آن شود که هست و باز وی را به همان جا مراجعت خواهد نمود.
و لکن به حقیقت آنکه نفس را در این عالم فرستادند از عنایت الهی است تا به شرف و کمال خود برسد، و کمال او علم و عقل است، آن تحصیل علم معقولات و محسوسات است و شناختن خود و شناختن مبدأ خود و این تن او را به محل خانه و جامه است و مرکب، هر آینه رجوع او به همان جای باشد، و کمال حقیقی او آن است که باز مقام خویش رود که آن عالم ارواج است.
هرچند که روح در دنیا تعلق بیشتر دارد، رفتن وی از عالم ارواح متعذر باشد، تا قطع علایق نکند از تنگنای زندان سرای دنیا به فراخ نای بستان سرای عقبی نتوان رفت، و هر که را در دنیا تعلق بسیار شود و روح وی را بر آسمان عروج و صعود ممکن نگردد و در تنگنای عالم کون و فساد نماند.
در وقت کار به وی مشکل گردد و به عوض هر تعلق که کرده باشد به واسطه قطع آن، و هر آینه الَمی به وی رسد و به حقیقت هر که را در دنیا تعلق بیشتر بود جان دادن مشکل تر گردد.
پس فایده عشق آن است که تعلق خاطر از همه چیزها گسسته کند و به یک چیز باز گردد.
پدیدآورنده: محمد بن محمد زنگی بُخاری
عشق، مسافری است که جز با جان نازنین و دل غمگین آشنایی نکند؛
عشق، مهمانی است که جز دل کباب و چشم پر آب نخواهد؛
عشق، مرغی است که در هر باغ دل آشیانه نسازد؛
عشق، شمعی است که هر جانی را به پروانگی قبول نکند؛
عشق، همای دولتی است که جز در فضای هوای دل صاحبدلان پرواز نکند؛
عشق، ارغنونی است که متاع سماع وی به هر گوش نرسد؛
عشق، نسیم لطیفی است که جز در باغ دل مستمندان و جان نیازمندان نوزد؛
عشق، داستانی است که جز بر صفحه دل دوستان ننویسند؛
عشق، گلستانی است که خار سودای وی در سویدای هر خس نیاید؛
عشق، سلطانی است که درالملک را جز در دل لطیفان و نازک طبعان نسازد؛
عشق، پادشاهی است که در کیش او قربان عید جز دل احرار و جان ابرار نباشد.
* * *
اما جان ها سرگشته و دل ها گم گشته که از جام مالامال عشق چشیده باشند و از مستی این سودا شیدایی شده و خاک خرابات محنت بر سر کرده برین سنگ نصیحت کجا التفات کنند و از این تیر ملامت چگونه سر اندازند. جز آنکه هر یکی از این جان ها این پاسخ دهند:;بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول ;من گوش استماع ندارم لِمَنْ یَقُول؟
دل ها این جواب گویند که شما خشک زاهدان خانقاه سلامتید و از گرم روان خرابات عشق چه خبر دارید. سلامتیان را از ذوق حالت ملامتیان چه چاشنی؟
شدتِ محبت:
بعضی گفتند: عشق عبارت از شدت محبت است و گویند اشتقاق «حب» از «حب» است. یعنی چنان که «حب» در زمین پاک نمناک افتد و از تربیت آب و هوا مدد یابد، به تدریج درختی مُثمِر شود، تخم نظر خوش آمد نیز چون در زمین دلی افتد که از خس و خاشاک و بغض و حسد پاک بود و از آب لطف نمناک و از نزهت هوا نخیل و آب تصور مدد یابد شجری گردد که محبت، عبارت از اوست.
شاخ این درخت همه وفا بود و برگ این درخت همه ولا. شکوفه وی شیفتگی و بی سنگی بود و میوه وی دلبستگی و خستگی بود. و چون این درخت محبت به کمال رسد و سایه وی زمین دل فراهم گیرد و عکس نهال خیال دلدار در آینه روح افتد، محب خود را از محبوب باز نشناسد. دویی از میان برخیزد، بیگانگی در یگانگی مندرج شود و اثنینیّت به اتحاد مبدل گردد.
بعضی تعریف عشق چنین کرده اند: «اضطرابٌ بلا سکونٍ». یعنی جنبشی است که آرام ندارد و سوز دلی است که تسکین نپذیرد.
و طایفه ای گفته اند که: «اوّلُهُ وَسْواسٌ و آخِرُهُ اِفْلاسٌ». و گروهی گفته اند که: «اَوَّلُهُ جُنُونٌ وَ آخِرُهُ فُنُونٌ»، یعنی هر که را مرغ عشق در باغ دل آشیانه سازد، در دل او خانه دلش را از عقل و خرد پاک کند تا عاقبت الامر تن هلاک کند.
تشریف عشق:
گویند که حق سبحانه و تعالی چون خواهد که بنده را به تشریف عشق ارزانی دارد و تاج محبت حقیقی بر سر نهد، او را به عشق مجازی مبتلا کند تا رسوم عشق بازی بیاموزد و شداید و مکاید این شیوه را دریابد، و شراب محبت مجازی بکشد.
بر ضربت بلا و عنا، عشق حقیقی که مستلزم تیر باران محبت و غم است صبر نتواند کرد. پس به حکمت بالغه خود سالکان راه طبیعت را به بلای عشق مخلوق مبتلا کند تا از خامی ناز به پختگی نیاز برسند.
پس به حقیقت بباید دانست که هر که را طلب رضای خالق، که مقصود حقیقی است و محبوب اصلی، در خاطر آید و در طلب این حضرت دامن گیر شود، چنگ در دامن انبیا و اولیا زند که مقربان این حضرت اند و راهبران این بارگاه اند.
عاشقی چیست؟:
عاشقی چیست؟ بر رهگذر تیر پّران خوش خرامی کردن و با شمشیر برّان هم نیامی نمودن و در دریای بلا و عنا غوطه خوردن و در کام نهنگْ، خور و خواب طلبیدن و با محنت و غم هم خانه گشتن و از کوی شادی و راحت بیگانه شدن و مهره مهر در حُقّه وفا انداختن، و از شهر نشاط و طرب آواره شدن، و در دست اسیری و رنج و تعب بیچاره گشتن، عود عاقبت را به آتش محبت سوختن و نیل ملامت به رخسار سلامت کشیدن و در میدان بلا گرفته فتنه انگیختن و شیشه سلامت را به سنگ ملامت شکستن و خون هستی به تیغ نیستی ریختن، با حریف درد در مجلس وجد نشستن، کاروان جور و جفا را نزل مهر و وفا پیش نهادن و جواهر قطرات عبرات در پای پیک جمال خیال ریختن، با حریف دغا نرد صفا باختن و با جلیس غم در محنتکده ندم ساختن، و مرغ نازنین جان را چون پروانه دیوانه از تابش آتش شمع تجلی وصال جمال جانان ریختن. زهر مشقت را از دست ساقی محبت چشیدن و بار وفا را بر دوش جفا کشیدن.
انواع حُسن:
حسن دو گونه است: حسن صورتی و حسن معنوی. اما حسن صورتی کسبی نیست بلکه موهبتی است، و لیکن زوال پذیرست و حسن معنوی کسبی است و زوال پذیر نیست، بلکه هر روز و هر ساعت افزون تر می شود، و مراد از این حسن، علم است و اخلاق حمیده و انواع هنر.
پس معشوق باید که اکرام و اعزاز عاشقی را که به حسن معنوی موصوف باشد واجب داند و در طلب حسن معنوی موصوف باشد. ناز بسیار نکند و دل ایشان را به شمشیر جور و جفا خسته نگرداند که حسن صورتی را دوام و ثبات نیست.
حکایت
سعدی گوید: وقتی سلطان محمود در شکارگاه، بازی را در طلب صید رها کرده بود. از قضا باز در طلب صید به پرواز بود. ناگاه در چنگ نااهلی صید شد. آن بیچاره نادان نااهل باز را به خانه برد. پاره ای جو و گندم پیش او ریخت. پنداشت که طعمه او از این جنس خواهد بود. باز چون التفات نکرد، نادان گمان برد که آن بی التفاتی به سوی دانه به سبب آن است که منقارش برّان شده است. کارد برکشیده و منقار باز را ببرید. در حال آن نادان را در سلسله غرامت کشیدند و پیش سلطان بردند و به مقدار جنایت عقوبتش کردند.
حجابِ راه:
هرچند آدمی را تعلق به مخلوقات زیادت تر می شود، حجاب وی به حضرت عزت بیشتر می گردد، و با هر چیزی که آدمی در دنیا تعلق می سازد و مؤانست می گیرد، حجابی وی را از آن در راه آخرت پیدا می آید.
و فایده عشق مجازی آن است که قطع علایق کند. چنانکه شاعر گوید:;ای آنکه بمانده ای تو در مرکزِ گِل ;دستی بزن و دام علایق بگسل
;تا زیر قدم نیاوری شهوت و حرص ;حاصل نشود مرادت از عالم دل
و دیگر حکما گویند که نفس انسانی از عالم غیب که منقول است بدین عالم که حاضر و محسوس است غریب است، و اندر این عالم به حقیقت محبوس و مشحون است از جواهر نامتناهی، و اندر جوهر متناهی که جسم است به تکلیف آمده است از بهر آنکه تا بهتر از آن شود که هست و باز وی را به همان جا مراجعت خواهد نمود.
و لکن به حقیقت آنکه نفس را در این عالم فرستادند از عنایت الهی است تا به شرف و کمال خود برسد، و کمال او علم و عقل است، آن تحصیل علم معقولات و محسوسات است و شناختن خود و شناختن مبدأ خود و این تن او را به محل خانه و جامه است و مرکب، هر آینه رجوع او به همان جای باشد، و کمال حقیقی او آن است که باز مقام خویش رود که آن عالم ارواج است.
هرچند که روح در دنیا تعلق بیشتر دارد، رفتن وی از عالم ارواح متعذر باشد، تا قطع علایق نکند از تنگنای زندان سرای دنیا به فراخ نای بستان سرای عقبی نتوان رفت، و هر که را در دنیا تعلق بسیار شود و روح وی را بر آسمان عروج و صعود ممکن نگردد و در تنگنای عالم کون و فساد نماند.
در وقت کار به وی مشکل گردد و به عوض هر تعلق که کرده باشد به واسطه قطع آن، و هر آینه الَمی به وی رسد و به حقیقت هر که را در دنیا تعلق بیشتر بود جان دادن مشکل تر گردد.
پس فایده عشق آن است که تعلق خاطر از همه چیزها گسسته کند و به یک چیز باز گردد.
پدیدآورنده: محمد بن محمد زنگی بُخاری