• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

کوندالینی و تاثیر صحیح آن بر فیزیولوژی انسان

gorg nama

متخصص بخش
درود دوستان
مطلبی رو قرار میدم که حتما براتون جالب هست ، خوشبختانه مدیر همین بخش با این مورد آشنایی دارن و سوالی داشتید مطرح بفرمایید.

...........

هنگامی که کوندالینی موفق به پالایش کردن چاکراهای پایینی شود به سوی قلب پیش می رود . درداخل قلب نوری بی اندازه زیبا وجود دارد که انسان فقط قادر است که در هنگام انجام دادن تمرینات مراقبه آن را مشاهده نماید ... در آنجا مرکزی وجود دارد که به عنوان مرکز دانش برین وناب معروف است . در چنین مرحله ای از تکامل معنوی شما می توانید از نعمت قدرتهایی چون غیب شنوایی ، روشن بینی وقدرت شفادهی بهره مند شوید ... کوندالینی حالتی را برای شما بوجود می آورد بنام حالت تاندرا tandra در حالت تاندرا شخص مراقبه کننده می تواند مکاشفاتی زیبا ببیند :


تصاویری از کوههای مرتفع و باشکوه یا رودخانه ها ونهرآبهایی زلال ویا حتی مشاهده قدیسانی پاک ومطهر ویا حتی سفر به دنیاهایی دیگر در کهکشانهایی دیگر ... این مکاشفات ماهیتی کاملاً واقعی وفیزیکی دارند درست مانند آنچه شما در اکنکار شاهد آن هستید .


موکتاناندا که خود این حالت را تجربه کرده است می گوید :


من در حالت مراقبه به دنیای کره ماه به دنیای اموات به دنیای برزخ ودوزخ سر زدم وبه دنیای استادان نیز راه یافتم پس از دیدن این دنیاها من به این حقیقت بزرگ پی بردم که توصیف سطوح گوناگون حیات وهستی که انسان در کتب مقدس ودر نوشته های مذهبی باستانی
می خواند که به وسیله عرفا و خردمندان واستادن هر آیین وهر مذهبی به رشته تحریر در آمده است کاملاً صحت وواقعیت دارد .
هنگامی که کوندالینی بیدار می شود شما می توانید در عرض یک ثانیه به دنیاهای بسیار دور دست بروید .
اشخاصی هستند که پس از بیداری کوندالینی شان به شاعرانی بسیار با احساس مبدل شده اند و یا کتابهای فلسفی ویا عرفانی بسیار جامع ودقیقی به رشته تحریر در آورده اند ...
هنگامی که کوندالینی در قسمت عدسیهای چشم مستقر شود چشمها از قدرت تازه ای بهره مند خواهند شد وانسان می تواند اشیاء را از فاصله ای بسیار دورتر از آن چه که هست مشاهده نماید .

شما می توانید عالم هستی را آنگونه که هست مشاهده کنید یعنی بعنوان توده ای از نور آبی که تمام مدت می درخشد و چشمک می زند . این نور مانند یک صفحه یکدست ویکپارچه نیست بلکه از هزاران ذرات ریز براق که پیوسته در حال در خشیدن هستند تشکیل شده است .


میدانید که ماهانتا استاد در قید حیات نیز نور آبی را بسیار می پسندد وبطور مشخص از لباس آبی استفاده می کند .
درمرکز چشایی انسان قادر خواهد بود جوهر بسیار ظریف وفرّار رایحه را کشف کند اصل زمین از همین رایحه شکل گرفته است اصل تمام خوراکیها ازاین رایحه الهام گرفته شده در قسمت گوشها شما میتوانید موسیقی افلاک را بشنوید و ..
اما مهمترین هدف بیداری کوندالینی از دید استادان مکاشفه مروارید آبی است . ....
 

gorg nama

متخصص بخش
در کتب مقدس مروارید آبی را بعنوان « نور الهی آگاهی توصیف کرده اند که در وجود هر انسانی هست ... این در واقع همان شکل اصلی و حقیقی نفس است که مخفی ترین و درونی ترین واقعیت موجود در خویشتن ما است و شکل خدایی است که در هر یک از ما سکنی دارد ... اندازه آن به قدر یک دانه کنجد است ... در داخل مراورید آبی میلیونها میلیون عالم هستی وجود دارد ... ! در واقع در داخل مروارید آبی ، یک کیهان کامل وجود دارد ! این را مقایسه کنید با کیهانهای درون در اکنکار .
نور آن بسیار فرّار است هنگامی که از مقابل دیدگانتان می گذرد چشم قادر به دیدن آن نخواهد بود تنها با مراقبه بسیار می توان موفق شد که این نور را ثابت نگاه داشت و آن زمانی است که شما بتوانید عشق و احترامی عمیق وبیتابانه برای خداوند عالم قائل شوید واین زمانی خواهد بود که شما می توانید مروارید آبی را ساکن نگاه دارید .

شما قادر خواهید بود دراین وضعیت نور الهی را مشاهده کنید به این تجربه نام :
تجلی و تجسم نماد الهی به شکل قابل رویت داده اند . این موجود با شما سخن خواهد گفت همین موجود آبی فرمان استاد شدن را به انسان صادر می کند ... مکاشفه این موجود آبی پایان سفر معنوی شما نخواهد بود در نهایت پس از آنکه پیوسته مراقبه کردید و به این کار ادامه دادید روزی این نورآبی منفجر خواهد شد و نور درخشانش تمام عالم را روشن خواهد ساخت وشما نفوذ یافتن خودتان رابر هر قسمتی از عالم هستی تجربه خواهید کرد ... این تجربه نقطه اوج سادهانا وبالاترین وبرترین تحقق از سوی شما خواهد بود ... در این حالت شما آگاهی کالبدتان را از دست خواهید داد و با نور الهی ادغام می شوید . در چنین حالت سرمستی و شور بود که یکی از صوفیان بزرگ اسلام منصور حلاج که مردی بسیار مقدس بود به حالت الهی خود آگاهی یافت وبا صدایی بلند فریاد بر آورد : « انا الحق ! »

پس از تجربه کردن این حالت شیفتگی کامل بود که استاد بزرگی به نام شانکاراچاریا با فریادی که به نشانه اعتقاد وایمان راسخش بود فریاد بر آورد : « من شیوا هستم ! »
{ دوستان عزیز متن بالا جز قسمتهای مربوط به اکنکار که جایز دیدم اضافه کنم بقیه از آن استاد سوامی موکتاناندا بود . البته منظوراز استاد در اینجا بااستادی در اک فرق می کند . قسمت مربوط به منصور حلاج نیز توسط ایشان نوشته شده است و بنده به هیچ عنوان این قسمت را اضافه نکرده ام او خود کسی است که تمام این نیروها را تجربه کرده است و این شرح خلاصه ما بود از توضیحات استاد اما داستان منصور حلاج به همین جا خلاصه نمی شود به ادامه مطلب توجه نمایید }

باتوجه به این مطلب دربررسی زندگی منصور حلاج به این نتیجه رسیدم که حلاج دو مرحله عمده در زندگی خود داشته است مرحله اول بیداری نیروی کوندالینی که یک قسمت آن را خواندید ومرحله بعد فهم نیروی معنوی اک . دراینجا نمی خواهم زندگینامه حلاج رابنویسم بلکه فقط
می خواهم ردپای این دو گرایش را در زندگی او نشان دهم برای پیدا کردن متن منقحی که حلاج را بدون حب وبغض نشان دهد کار زیاد سختی در پیش نداشتم استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب صاحب پله پله تا ملاقات خدا مرا دعوت به مطالعه اثرگرانقدر دیگر خود شعله طور نمود . این اثر از بیطرفانه ترین و لذت بخش ترین آثاری است که به زبان فارسی درباره حلاج نوشته شده است . ...
 

gorg nama

متخصص بخش
اوبا استفاده از این نیرو مریضان را شفا می داد وفکر دیگران را می خواند که از آن به « اشراف بر ضمایر » یاد می شود در این زمان به او منصور اسرار می گفتند می گویند طی الارض نیز می کرد که بعید نیست یا اینکه از دیوار عبور می نمود و ... البته با تمام این اوصاف او همیشه قرآن
می خواند و هرگز واجبات را ترک نمی کرد و هر موقع می توانست به حج می رفت و آداب آنرا به جا می آورد و هربار بیش از چهار صد مرید و فدایی اورا همراهی می کردند اما در این میان اتفاقی برای اومی افتد که نظیر این اتفاق برای مولوی افتاد اما مولوی این شانس را داشت که نام استادش شمس تبریزی فاش گردد اما چنین اتفاقی برای منصور حلاج نیفتاد و نام استادی که در مکه بر او ظاهر گشت هرگز فاش نشد .
حلاج در سال 290 . ه به مکه رفت در اینکه آنجا چه اتفاقی برای او افتاد هیچکس اطلاع دقیقی ندارد اما همین را می دانیم که او نیز مانند مولوی به کنج عزلت گریخت وخود را از مریدان پنهان نمود این عزلت گزینی دو سال تمام طول کشید . دراین مدت بی شک قسمتی از اوقاتش صرف مراقبت وتامل شده بود. رویاهای شگرف روحانی که سالک راه حق را گه گاه در مراتب سیر
می دهد برایش حاصل گشته بود . حلاج دررویاهایش چه می بیند وبا چه کسانی دیدار می کند هر چه هست از او یک حلاج ثانی میسازد چون یک مولوی ثانی .
دکترزرین کوب می گوید :
« دراین ایام بکلی شوریده یا شوریده وار بود . طوری در کوچه وبازار راه می رفت که گویی هیچ کس ، وحتی هیچ چیز را در سر راه خود نمی دید . زمین وآسمان گرد سرش می گشتند . گنبدها و مناره ها وماذنه های شهر دور سرش طواف می کردند سرش مال خودش نبود .زبانش هم انگار از اختیار او خارج شده بود ... همه جا می ایستاد بر عصای خود تکیه می کرد ، زبان به وعظ میگشود ، شعرهای عاشقانه می خواند ، اشک می ریخت ، دیوانه وار فریاد می کرد از عشق می نالید ... مرد بکلی مقهور بود ، خرد و درهم شکسته ، مغلوب یک قدرت نامحدود ، مقهور یک عظمت خرد کننده . »
و چه چیزی می تواند جز نور وصوت سوگماد اینچنین انسانی را بی تاب کند . او که زمانی
می توانست دیگران را شفا دهد چرا اکنون نمی توانست خود را شفا دهد گره کار درکجاست؟ پس نیروی کوندالینی کجا رفت ؟ چه نیرویی می توانست این نیروی عظیم را در خود فرو برد واگر جادوی سیاهی از درون کاسموس سربرآورده چون اژدهایی آنراببلعد ؟ نیرویی که به اشاره ای آتلانتیس رابا تمام غرورش و باتمام سهم خواهی او از خدا به اعماق اقیانوسها فرستاد و طوفانی برای بدکاران پدید آورد که به تعبیر قرآن تنوره اش[1] از درون موجودات را ذوب نمود . چه نیرویی جز طنین پر خروش اک The Drums Eck نیرویی که کوندالینی جزء کوچکی از آن است . جزء کوچکی که باید با تلسکوپ دنبالش بگردید . آنچه که بر حلاج رفت و رنجی که پس از آن تا زمان مرگ دردناکش هشت سال طول کشید همه و همه به استهلاک کارمای او کمک فراوان نمود این مرد به واقع رنج فراوان کشید و شایسته احترام ولقب شهید است .

داروی درد دلم درد ویست
دل بدردش ز چه رونسپارم
عزت وحرمتم آنگه باشد
که کند عشق عزیزش خوارم
کلیات شمس تبریزی
 
بالا