• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گرگ :> سروده ی فریدون مشیری

baroon

متخصص بخش ادبیات




گفت دانایی که گرگی خیره سر * هست پنهان در نهاد هر بشر


لاجرم جاریست پیکاری سترگ * روزو شب مابین این انسان وگرگ


زور و بازو چاره ی این گرگ نیست * صاحب اندیشه داند چاره چیست


ای بسا انسان رنجورپریش * سخت پیچیده گلوی گرگ خویش


ای بسا زورآفرین مرد دلیر * هست در چنگال گرگ خود اسیر


هر که گرگش را دراندازد به خاک * رفته رفته می شود انسان پاک


وآن که ازگرگش خورد هردم شکست * گر چه انسان می نماید گرگ هست


وآن که با گرگش مدارا می کند * خلق وخوی گرگ پیدا می کند


در جوانی جان گرگت را بگیر * وای اگر این گرگ گردد با تو پیر


روز پیری، گر که باشی همچو شیر * ناتوانی در مصاف گرگ پیر


مردمان گر یکدگر را می درند * گرگ هاشان رهنما و رهبرند


این که انسان هست این سان دردمند * گرگ ها فرمانروایی می کنند


وآن ستمکاران که با هم محرم اند * گرگ هاشان آشنایان هم اند


گرگ ها همراه و انسانها غریب * باکه باید گفت این حال عجیب




-فریدون مشیری-







 
آخرین ویرایش:
بالا