• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گزیده اشعار خالق شازده کوچولو

Maryam

متخصص بخش ادبیات
33237.jpg



آیا راست است که آدمی ‌از عشق می‌میرد؟ شاید... پاسخ‌ها را بعدها فهمیدم....






تنها به سوی تو

با خویشتن و سفر
شادمانه باز می‌گردم،
با کوهها، طوفان و شن
که معبود من بودند
باز می‌گردم
با خویشتن، سفر و آنچه معبود من بودند،
تنها به سوی تو ...
**********

از دورها!

از دورها
دورها می‌آیی
و فقط
یک چیز
یک چیز کوچک
در زندگی من جابه جا می‌شود
این که دیگر بدون تو
در هیچ کجا نیستم!
**********

اگر فرصت بود

اگر فرصت بود
کیمیای تو
مرا طلا می‌کرد
اما فرصت نبود ...
تو رفتی
من طلا نشدم،
و کسی راز کیمیای تو را نفهمید ...
**********

نمی‌دانم

در درون من چه می‌گذرد؟
نمی‌دانم!
من طلسم شده ام
و راز شکست این طلسم را نمی‌دانم ...
**********

تو برتری داشتی
تو را هرگز شگفت زده ندیدیم
تو برتری داشتی بر همه چیز
تو ابدی بودی
و می‌دانستیم
که تو همه چیز را می‌دانی
و ما
در جستجوی تمام راهها و دامها بودیم
تا تو را از راه به در کنیم ...
**********

آیا آدمی‌ از عشق می‌میرد؟
آیا راست است
که آدمی ‌از عشق می‌میرد؟
شاید ...
پاسخ‌ها را بعدها فهمیدم
بعدها ... وقتی که عاشقت شدم ...
بدون تو
بدون تو
باد آواره است
و شب
صحنۀ خالی نمایشی
بدون بازیگر ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


چند دقیقه دیگر


چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...



ای سپیده دم

ای سپیده دم
ای خورشید
یاری کن
تا امروز را بسازم ...
امروز،
فقط امروز
برای ساختن دنیا
کافی است ...




مسافر سرزمین اسرار

تو از سرزمین اسرار آمده ای
و من از تو می ترسم ...
آری، آدمی همیشه از اسرار می ترسد ...
باید به موقع می خوابیدم
برای چشم به خوبی زیبایی
برای گوش به خوبی لالایی
و برای دل به خوبی هدیه ...
تو از کجا می آیی ای پری؟
راه گم کرده ای بر این خاک،
یا مسافری؟
و من باید به موقع می خوابیدم
تا خواب تو را می دیدم ...




باد و گیسوانت

باد
همیشه یکسان خواهد ورزید
اما نه برای تو ...
آنجا که تو باشی
باد همیشه بی قرار و نابسامان
به فریاد بدل می شود
به سوز دل
و هیاهو
و گم می شود در خرمن بی کرانه گیسوانت ...





گنج

در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکدۀ دور
گنجی پنهان
در خطر هجوم غارتگران
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن می زنم ...




آرامش فاتحان

ما هم اکنون شکست خوردیم
اما من آرامش فاتحان را حس می کنم
همچنین آرامش دانه ای در دل خاک ...

منبع: کتاب شاهزاده سرزمین عشق
 
بالا