• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گزیده ی اشعار | احمدرضا احمدی

baroon

متخصص بخش ادبیات



phpThumb.php






چکیده ای از دفتر عمر او :


احمدرضا احمدی شاعر بزرگسالان و نویسنده كتاب های كودكان از آغاز دهه ۱۳۴۰ كار فرهنگی خود را در گستره شعر نو بزرگسالان آغاز کرد و به عنوان شاعری از موج نو شعر فارسی در محفل های فرهنگی و ادبی شناخته شد. در پایان همین دهه با آشنایی با بخش انتشارات كانون پرورش فكری در زمینه داستان های كودكان نیز به تجربه آزمایی پرداخت.

احمد رضا احمدی فرزندی از سرزمین کرمان است. در سال ۱۳۱۹ در این شهر به دنیا آمد.

یکی از بهترین کتاب های او داستان "نوشتم باران ، باران بارید" است. همچنین کار برجسته دیگر از او "اسب و سیب و بهار" است که در آغاز دهه ۸۰ از او منتشر شد.

 

baroon

متخصص بخش ادبیات




چنان ابری...



چنان ابری بر دلم می‌تابد
که باران را
گریه می‌کنم
حدس آن پیرهن را
بر تنم داشتم
که تنم دور بود
پیرهنم نزدیک بود
فنجان‌ها را از ابر پر می‌کردم
گیسوانم را
شانه می‌زدم
که عصیان و طغیان را
در گیسوانم سپید نبینم

آینه را به تنهایی دوست نداشتم
آینه را در آینه دوست داشتم
گفته بودند:
عمر آفتاب از مهتاب
بیشتر است
آفتاب را در خانه حبس کردم
در مهتاب
کنار باغچه‌ی انبوه از ریحان خفتم.

بشقاب‌ها از هوا پُر بودند
غذاها پیر بودند
دلم برای بهار تنگ بود
چه غصه‌ها از کوچه
به خانه آوردم
که در کنار پله‌های خانه
غریب بودند
به خانه که رسیدند
قریب شدند

غصه در خانه دوام داشت
غصه محرم بود
خانه گرم بود



از مجموعه‌ی «لکه‌ای از عمر بر دیوار بود»
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




طرح



با همه‌ ی آنها از همه‌ ی زمین‌ها روییدیم
با گل‌های اقاقیا شکفتیم
با شاخه‌های ماه به خواب رفتیم
در کشتزار انبوه ستارگان دویدیم
در آینه، تصویر همه‌ ی گل‌های رویا را چیدیم
درِ باغ رویای کودکان را گشودیم و میوه‌های روشن و سبک اندیشه‌شان را چیدیم
با دست‌های شفافمان، در سبد آرزوی دختران، طلاهای دژم عشق را کاشتیم
در جام ساعت دیواری، گل‌های بنفشه را خواب کردیم
در پنجره‌ی خواب ماهیان بودیم و روی صدف‌های بسترشان طرح صیادان را کشیدیم
با همه‌ی دختران و پسران شهرهای نیافتنی، فانوس شکوفه‌ها را روشن کردیم
و بر
درختان تهی از میوه‌ی جنگلی آویختیم
از مرز همه‌ ی باغ‌های شیشه‌ ای روشن که آویزش زرورق بود گذشتیم
از کرانه‌ی همه‌ی دیوارهای نفوذناپذیر که روکشش کاشی پژمرده بود عبور کردیم
همه‌ی گردن‌بندهای مروارید را که دانه‌هایشان از غم بود گسستیم
و دانه‌های
شسته و شفاف را
بر روی تصویر ماهیگیرانی که فقط حسرت را به تور کشیدند ریختیم
با رنگ‌ها به شهرها آمدیم
از شهرها بی طرح رفتیم

صبحگاه، به کنار گل‌های یخ آمد
خورشید از پشت گل‌های یخ کنار رفت
تصویر همه‌ی آنها بر روی گل‌های یخ دویده بود
تصویری از کودکان بود که از همه‌ی ما زنده‌ تر بودند

و اندوه باغ رویای کودکان، گل‌های یخ را آب کرده بود



از مجموعه‌ی «طرح»





 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ما در زمستان



آن وقت ما از سر سیری نان را انکار کردیم، عشق را
صیقل ندادیم
مرواریدها را فراموش کردیم، در زیر برگ‌های یائسه
پنهان کردیم
بهار ما را به فراموشی سپرده بود و ما ناگهان
بدون مقصد به زمستان پرتاب شده بودیم
زمستانی که عنکبوت‌ها به دور قندیل‌های یخ
تار تنیده بودند
ما در زمستان سقوط کرده بودیم بدون
کلاه – چتر – پالتو
این دستان ما خاموش و سرد در زمستان
به دنبال مأوا و سکوت بودند
ما نمی‌توانستیم به سراغ دست‌هامان بیاییم
و آنان را در زمستان پرستاری کنیم
ما دشمنان را نمی‌شناختیم
فقط سرما و زمستان را حریف خویش می‌دانستیم
کسی از میان برف و یخ گفت: صبوری ما
توانست این سرما و زمستان را
برای ما رقم بزند. همه با دهان خاموش
سخنش را با سر تأیید کردیم

هنوز برف می‌بارید...





به: ع. پاشایی

از مجموعه‌ی «چای در غروب جمعه روی میز سرد می‌شود»

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



صبح


صبح تو به‌خیر
که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی
که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم
دوستان من ساعت حرکت قطار را
در شب گذشته به من گفته بودند
بر شانه‌های تو خزه و خزان روییده بود
تو توانستی با این شانه‌های مملو از خزه و خزان
سوار قطار شوی
دستانت را تا صبح نزد من
به امانت نهادی
نان را گرم کردی به من دادی
دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه
ما طلاها و سنگ‌های فیروزه جهان را
تصاحب کردیم
سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب
بر سینه آویختم
هر روز در آینه به این سکوت خیره می‌شدم
سپس روز را آغاز می‌کردم
می‌خواستم زیر پای تو را پس از صبحانه
از آفتاب فرش کنم
دندان‌های تو ارج و قرب فراوان داشت
که نان بیات شده‌ی خانه‌ی مرا
گاز زدی
ما
من و تو
چگونه به صدای پرندگان رسیدیم
که کنار پنجره از سرما جان باختند
پرندگان بی‌آشیانه را همیشه دوست داشتی
اما دیگر عمر آنان تکرار نمی‌شد
هم‌چنان که عمر من و تو هم
دیگر تکرار نمی‌شد



از مجموعه‌ی «ساعت ده صبح بود»




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



هوای آغشته به مه



هوای آغشته به مه
انار آغشته به هفته و ماه را
برای تو به خانه می‌آورم
کدام را ترجیح داری و کدام را دوست داری
چه باک اگر به تو بگویم:
من مرده‌ام
به دستانت نگاه کن
هنوز لکه‌ای جوهر بر انگشتان داری
که طی همه‌ی این سال‌ها پاک نشده است
همه‌ی زخم‌های من که از سالیان جراحت یافته‌اند
کنار فنجان گرم چای تو التیام می‌پذیرند
دیگر صفت صبوری را دوست ندارم
می‌خواهم به دریا بریزم
دریا دور و من ناتوان از رسیدن به دریا
کوچه‌ات آرام و رنگ پریده بود
تو به من گیلاسی کال تعارف کردی
هنگامی که گیلاس رسیده شد
من دیگر پیر بودم
نمی‌خواستم پیری را باور کنم
چون تو هنوز
در انتهای کوچه‌ی آرام و رنگ پریده
این بار گیلاس رسیده را به من هدیه کن.


از مجموعه‌ی «ساعت۱۰ صبح بود»





 

baroon

متخصص بخش ادبیات


نامی برای تو ندارم


نامی برای تو ندارم
که بتوانم تابستان را ادعا کنم

ابریشم از دست تو دور است
گل‌های بعد از ظهر پنجشنبه
اکنون چشم‌انداز برگ می‌شوند
دیگر گرما
صعودی بر خلیج پشت بندرگاه نیست
فراموش کن
که فقط دو گل سرخ
در بعد از ظهر
از سرخی در بندرگاه شکستند
صدای ابر بود
که ارغوان را خسته کرد

ابریشم به دست‌های تو نزدیک است
ولی من فقط دست‌های خودم را غافلگیر می‌دانم

گاهگاهی
خروج گرما را از روی نخل‌ها به آب می‌بینم

و جاده را
تا انتهای سراسیمگی نیلوفر از خفگی می‌پوشم

آغاز می‌کنم از تو
که نمی‌توانم فراموش کنم


از مجموعه‌ی «ما روی زمین هستیم»



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



باید گریست...


باید گریست و اندوه را
با
گُل‌های داوودی و لادن
مزین کرد
شاخه‌های بید می‌خرامد
که باد سرانجام به خانه‌ی ما می‌رسد
از هم‌اکنون
شاخه‌های بید در میان شعله‌های ابر
ابر گداخته شده را باران می‌کند
سیل و صدا
در گذرگاه باد
رفتار آب‌های دریا را دارد
که بر هم انباشته و در گُل نیلوفر
غرق می‌شوند
شاید بتوانیم
در این گریستن
در این تاراج اندوه
یک شاخه‌ی گل یخ از زمستان
سلانه - سلانه - بیاوریم
ابتدا به قلب و چشمان بفشاریم
سپس دوان - دوان
تا زمستان بدویم
اگر زمستان هنوز بر جای مانده باشد



برای: داریوش دولتشاهی

از مجموعه‌ی «از نگاه تو در زیر آسمان لاجوردی»



 
بالا