• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گــزیده ی اشعــار | ســهیل محمــودی

baroon

متخصص بخش ادبیات


آسمانم را گرفتی سایبانم را مگیر
بال هایم را گرفتی آشیانم را مگیر

نامی از من بر زبان جاری مکن بگذار تا
مدتی هم در خودم باشم نشانم را مگیر

طعنه های آشکار لحظه های شک و شرک
گریه ی پنهانی و سوز نهانم را مگیر

وقت نه گفتن به نامردم دهانم را مبند
لحظه ی آتش به پا کردن زبانم را مگیر

راحتم از بیم دشمن فارغم از خیر دوست
دوستانم را رها کن دشمنانم را مگیر

روزگار، ای بی مروت فتنه ی ایمان ستان
هر چه خواهی بگیر اما امانم را مگیر

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



دلم شکسته ترین شاخه ی درخت خداست
دل شکسته ی من نیز چون خدا تنهاست

به غربت دل من هیچ دل نمی سوزد
مباد هیچ کسی را دلی چنین که مراست

میان آینه ی چشمهای من قدری
بخند! جلوه ی مهتاب نیم شب زیباست

به وقت فاصله، لبخند تو پلی ست عظیم
که بی گذشتن از این پل، عبور بی معناست

مگر که گام نهی در حریم کوچه ی ما
همیشه باز، نگاه تمام پنجره هاست

نگاهت ، از سر من دست برنمی دارد
چه فتنه ای ست که در چشم های تو پیداست ؟

سری به سینه بنه ، ژاله باش داغ مرا
که دل ، شقایق پژمرده ای در این صحراست


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



گر چه خویش را به هر چه خواستم رسانده ام
عشق من! قبول کن هنوز بی تو مانده ام

تو نهایت تمام قله های دوردست
من کسی که عشق را به قله ها رسانده ام

هر شب از هزار و یک شبی که با تو بوده ام
دامنی ستاره پیش پای تو فشانده ام

گرچه من سرم برای عشق درد می کند
با وجود این تو را به دردسر کشانده ام

دامن تمام ابرهای دوردست را
با هوای آفتاب روی تو تکانده ام

گرچه آسمان تمام هستی مرا گرفت
بر لبم به خاطر تو شکوه ای نرانده ام

خوب من! به جان آینه، به چشم تو، قسم
یک دل زلال در برابرت نشانده ام

حرف آخرم همین که با تمام شاعریم
غیر تو، برای هیچکس غزل نخوانده ام


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ماييم و پرسه های شبانه، همين و بس
تا بانگ صبح شعر و ترانه، همين و بس

فرجام ماجرای بد روز را مپرس
خوش باد قصه های شبانه، همين و بس

بعد از من و تو، از من و تو يادگار چيست ؟
يک مشت داستان و فسانه، همين و بس

مشتاقم و به خاطر يک لحظه ديدنت
آورده ام هزار بهانه، همين و بس

‌يک روح شرحه شرحه و يك جسم چاک چاک
از من جز اين مجوی نشانه، همين و بس

تنها در اين حوالي متروک، روح من
با ياد توست شانه به شانه، همين و بس

چون عابری خلاصه بگويم در اين مسير
مانديم زير چرخ زمانه، همين و بس
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




من به یک احساس خالی دلخوشم
من به گل های خیالی دلخوشم

در کنار سفره ی اسطوره ها
من به یک ظرف سفالی دلخوشم

مثل اندوه کویر و بغض خاک
با خیال آبسالی دلخوشم

سر نهم بر بالش اندوه خویش
با همین افسرده حالی دلخوشم

در هجوم رنگ در فصل صدا
با بهار نقش قالی دلخوشم

آسمانم، حجم سرد یک قفس
با غم آسوده بالی دلخوشم

گرچه اهل این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوشم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
هر آنچه منتظرش بودم اتفاق افتاد
دوباره عشق، خودِ عشق کار دستم داد

کجاست آنکه مرا شرحه شرحه می طلبید؟
که باز عشق مرا تکه تکه داده به باد

اگر چه زیستنم از بهانه خالی بود
به یمن عشق، پُرم از بهانه های زیاد

پرنده ای که نگاهش از آسمان پُر بود
به روی شاخه ی خالیم آشیانه نهاد

مرا به اسم صدا کرد با زبان بهار
تمام زندگی ام را به دست باران داد

کسی به عشق مرا خواند - در سیاهی محض -
که هرگزم نرود نام آبی اش از یاد :

زنی که سایه ی نیلوفرانه ی خود را
قلندرانه فکنده بر این خراب آباد

اتاق کوچک من، از هوای «دوست» پُر است
اتاق کوچک من، بی هوای «دوست» مباد

523957_415315471853042_375738859_n.jpg


خط زیبای استاد اسرافیل شیرچی




 
بالا