آسمانم را گرفتی سایبانم را مگیر
بال هایم را گرفتی آشیانم را مگیر
نامی از من بر زبان جاری مکن بگذار تا
مدتی هم در خودم باشم نشانم را مگیر
طعنه های آشکار لحظه های شک و شرک
گریه ی پنهانی و سوز نهانم را مگیر
وقت نه گفتن به نامردم دهانم را مبند
لحظه ی آتش به پا کردن زبانم را مگیر
راحتم از بیم دشمن فارغم از خیر دوست
دوستانم را رها کن دشمنانم را مگیر
روزگار، ای بی مروت فتنه ی ایمان ستان
هر چه خواهی بگیر اما امانم را مگیر