Maryam
متخصص بخش ادبیات
۱. زن ژاپنی (نقابها)
چشم به راه خواهم ماند –
تا اشكهایم چون قطرههای رسیده
از درختها بیاویزند
چشم به راه تو میمانم
زیر ماه سفید
غازها میكوچند
بر شولای شب مانده
زنان ریزنقش پیر و فرتوت به كوهها
میروند تا بمیرند-----
من هم خواهم رفت
و باز خواهم گشت
كاجی صد ساله بر سر راهت
شبح زنی كه دوستش میداشتهای.
2-زمان
حالا دیگر زنجیرههای كهربا
آنقدرها بزرگ نیستند
پیوسته كوچكتر میشوند
خانههای ان كوچهها كه
زمانی از آنها به سمت دریا میدویدیم
و زنان
دیگر آنقدرها پیر نیستند
در كنار ساحل ...
۳. جادوگری
پس بگذار
دست سرنوشت خود را
بر دستِ
سرنوشت من
۴. رقصنده
برگك ِ
تنها
نیز میافتد
در پاییز
به آرامی
۵. از همهی زندگیام
از همهی زندگیام –
در یادم
فقط پاییزی است –
دمیكه از میان پنجرهی خیس از باران
نگاه میكنم و میبینم –
راهی روان به دوردست
بر راه –
مییابم جاپایی عمیق
در این جاپا –
خانهای میسازم
در این خانه-
میكارم سرخس كودكی ام را
بر این سرخس-
رؤیای شكوفهای رخشان میبینم
بر این شكوفه –
قطرهای میبینم
در قطره-
دوباره چهرهی قدیمی را باز میشناسم
در این چهره –
میشنوم صدای خودم را...
۶. سفر
شیر خریدن برای همهی زنان نپال
دشمنان را در خیال در آغوش گرفتن، از دور آرزوی آرامش كردن
(زیرا نه دوستانی هست و نه دشمنانی - تنها معلم)
آرزوها را مثل آب دهان، قطره قطره روی كُندُر ذوب كردن
دعا كردن، بی تمنای چیزی برای خود، نه تمنای تندرستی برای پدر و مادر
نه برای كوژپشت ِ معبد همآنجا، نه تمنای سعادت نه خواهش خرده نانی
مثل پرندههایی كه دیروز را نوك میزنند، و امروز را فراموش میكنند
همه ی اتاقها را بستن، درون دل را چهارتاق گشودن،
پذیرا شدن همهی تمنا نكردهها، غیره منتظرهها، غریبهها
عروس همهی مردها شدن، و همهی گرسنگان و شوربختان
دوست داشتن مرگ، اشك نریختن هنگامی كه نزدیكترین همسایه ات میمیرد،
به یاد آوردن این كه همه چیز همواره نخستین و آخرین لحظه است
چنان كه كودكی به یاد میآورد، نیاموختن بیدار شدن،
انتظار نكشیدن، برای باز شدن همهی بندها –
تا ما دیگر به گونهی آدمیزاده نشویم،
و دوباره به هیئت باد، قطرهها
و دریا در آییم.
۷. به جای زندگینامه
1. آن نقش یا همه ی نقشها –
كه زمانی بازی كرده اند و از یادها رفته،
محبوبترین شان برای من، نقشهای اكنون اند،
و آنها كه در رؤیا دلخواهشانم...
2. آن سفر یا همه ی سفرها،
شهرهای ناشناس رودروی،
خطوط راه آهن و راه ِابرها،
آدمهایی، كه به هر روی سفر میكنند،
دیدار و بدرود، نامهها، مسافتها،
لحظات خوشبختی و عمر...
3. سكوت، یا آنچه از همه ی سفرها میماند،
از صداها، چهرهها، سروصداهای روزمره ...
آنچه از برگه ی سفید ِخالی آغاز میشود –
آرامش، خاطره، چهره ...
منبع: asreadineh.com
چشم به راه خواهم ماند –
تا اشكهایم چون قطرههای رسیده
از درختها بیاویزند
چشم به راه تو میمانم
زیر ماه سفید
غازها میكوچند
بر شولای شب مانده
زنان ریزنقش پیر و فرتوت به كوهها
میروند تا بمیرند-----
من هم خواهم رفت
و باز خواهم گشت
كاجی صد ساله بر سر راهت
شبح زنی كه دوستش میداشتهای.
2-زمان
حالا دیگر زنجیرههای كهربا
آنقدرها بزرگ نیستند
پیوسته كوچكتر میشوند
خانههای ان كوچهها كه
زمانی از آنها به سمت دریا میدویدیم
و زنان
دیگر آنقدرها پیر نیستند
در كنار ساحل ...
۳. جادوگری
پس بگذار
دست سرنوشت خود را
بر دستِ
سرنوشت من
۴. رقصنده
برگك ِ
تنها
نیز میافتد
در پاییز
به آرامی
۵. از همهی زندگیام
از همهی زندگیام –
در یادم
فقط پاییزی است –
دمیكه از میان پنجرهی خیس از باران
نگاه میكنم و میبینم –
راهی روان به دوردست
بر راه –
مییابم جاپایی عمیق
در این جاپا –
خانهای میسازم
در این خانه-
میكارم سرخس كودكی ام را
بر این سرخس-
رؤیای شكوفهای رخشان میبینم
بر این شكوفه –
قطرهای میبینم
در قطره-
دوباره چهرهی قدیمی را باز میشناسم
در این چهره –
میشنوم صدای خودم را...
۶. سفر
شیر خریدن برای همهی زنان نپال
دشمنان را در خیال در آغوش گرفتن، از دور آرزوی آرامش كردن
(زیرا نه دوستانی هست و نه دشمنانی - تنها معلم)
آرزوها را مثل آب دهان، قطره قطره روی كُندُر ذوب كردن
دعا كردن، بی تمنای چیزی برای خود، نه تمنای تندرستی برای پدر و مادر
نه برای كوژپشت ِ معبد همآنجا، نه تمنای سعادت نه خواهش خرده نانی
مثل پرندههایی كه دیروز را نوك میزنند، و امروز را فراموش میكنند
همه ی اتاقها را بستن، درون دل را چهارتاق گشودن،
پذیرا شدن همهی تمنا نكردهها، غیره منتظرهها، غریبهها
عروس همهی مردها شدن، و همهی گرسنگان و شوربختان
دوست داشتن مرگ، اشك نریختن هنگامی كه نزدیكترین همسایه ات میمیرد،
به یاد آوردن این كه همه چیز همواره نخستین و آخرین لحظه است
چنان كه كودكی به یاد میآورد، نیاموختن بیدار شدن،
انتظار نكشیدن، برای باز شدن همهی بندها –
تا ما دیگر به گونهی آدمیزاده نشویم،
و دوباره به هیئت باد، قطرهها
و دریا در آییم.
۷. به جای زندگینامه
1. آن نقش یا همه ی نقشها –
كه زمانی بازی كرده اند و از یادها رفته،
محبوبترین شان برای من، نقشهای اكنون اند،
و آنها كه در رؤیا دلخواهشانم...
2. آن سفر یا همه ی سفرها،
شهرهای ناشناس رودروی،
خطوط راه آهن و راه ِابرها،
آدمهایی، كه به هر روی سفر میكنند،
دیدار و بدرود، نامهها، مسافتها،
لحظات خوشبختی و عمر...
3. سكوت، یا آنچه از همه ی سفرها میماند،
از صداها، چهرهها، سروصداهای روزمره ...
آنچه از برگه ی سفید ِخالی آغاز میشود –
آرامش، خاطره، چهره ...
منبع: asreadineh.com