پیشاپیش از اینکه این ورژن از شوخی طولانی تر از بقیه شد عذر میخوام. بر حسب طرح کلی داستان چاره ای نبود :نیش:
این جسارت بنده رو هم ببخشید. من مامورم و معذور. مقصر اصلی یکی دیگه هست :نیش:
مطلعيد كه در زمين گونه هاي مختلفي زندگي مينموده اند مانند دايناسورها و ماموت ها تا بيا جلوتر مانند پلنگ مازندران كه اكنون نيستند و منقرض شده اند. خيلي هايشان به وسيله تغييرات آب و هوايي و خيلي ديگر را انسانها زحمتشان را كشيدند و خيلي هاي ديگر هستند كه در شرف انقراض مي باشند و انسانها دارند رويشان كار ميكنند و نامشان را گذاشته اند گونه حفاظت شده و آنها هم گول همين كلمه را ميخورند و از لانه اشان كه ميزنند بيرون با تير ميزنند شكارشان ميكنند و خلاص! :نیش: و انسان شام شب نخورد و گرسنه بخوابد كه مثلا فلان جور بز منقرض نشود؟؟!! بشود فداي سرم. :نیش: و اين همه گونه شكر خدا در دنيا هست و چيزي كه زياد است گونه،و ما همه رفتني هستيم و آنچه كه ميماند همين شامي است كه دور هم مينشينند و گونه مذكور را ميخورند و خوش ميگذرد و اين جور صميميت هاست كه ميماند.
از این رو ، ما با خودمان يك بررسي كوچكي نموديم و به اصطلاح يك فلش بكي داشتيم به آنچه كه گذشت و در اين عمل مبتكرانه، اينجانب به شخصه با تمام هوش و ذكاوتي كه از خود نمايان ساختم و با وارد ساختن فشاري معادل يك ميليون پاسكال به اين كله مبارك و همايوني به نتايج جالب و درخور توجهي دست يافتم و آن اینکه جناب پلنگ خان علی رغم داعیه هایی که مبنی بر اصیل بودن نسل خویش دارند ، آن چنان اصیل نیستند و نسخه ی چینی و مهندسی معکوس شده ی پلنگ مازندران هستند. چرا که پلنگ ِ مازندران ِ اصیل منقرض گشته اند.
اما نکته ی قابل توجه اینکه در این میان هر چه تلاش نمودیم تا اطلاعات کامل تری از زندگی و شخصیت این گونه ی عجیب و مرموز به دست بیاوریم ، موفق نشدیم. از این رو هر چه فشار را بيشتر كرديم بر اين كله نازنين براي یافتن ِ منبعی قابل استناد ، افاقه نكرد. نميدانم مشكل از كله اينجانب بود يا از ميزان فشار وارده!!! ولي همينجا به شما قول ميدهم كه حتما آمار اين گونه ی مرموز را در بياورم كه ناكام از دنيا نروم.
در همین راستا ، دست به دامان دوستی گرانمایه و توانمند در امور اکتشاف و تجسس گشتیم. این دوست توانمند کسی نیست جز طاهره بانوی گرامی :نیش:
تصویر زیر مربوط به زمانیه که طاهره بانو برای تجسس و کسب اطلاعات ، از راه های کوهستانی به سمت قلمرو و مخفی گاه پلنگ حرکت کردند :نیش:
از اونجایی که ایشون در خبرنگاری هم تجربه داشتند ، اطلاعات به روز و مرتبی جهت گزارش دادن به شما سروران گرامی ، به من مخابره کردند که در ادامه با هم مرور میکنیم.
و اما بخوانید گزارش های طاهره بانوی کاشف گر را :نیش:
بالاخره پس از روزهای طولانی و خسته کننده و گذر از کوره راه های باریک ، به قلمرو و مخفی گاه پلنگ خان ِ مرموز رسیدم :نیش: چیزی که واسه من خیلی عجیب بود ، سبک زندگی مدرنی بود که در قلمرو ایشون در جریان بود. همون روز اول پلنگ خان رو دیدم که با ژستی مظلوم گونه دم ِ در خونه اشون واستاده بود و خانوم ِ نسبتا محترمی هم داشت ازشون عکس میگرفت و این جمله رو هم زمزمه میکرد که میگیرم عکس ِ یادگاری تا بماند روزگاری :نیش:
از اون جایی که من خیلی فرز تشریف دارم سریعا دوربین آخرین مدل ( این آخرین مدلش خیلی مهم بود :نیش: ) خودمو در آوردم و این لحظه ی تاریخی رو شکار کردم.
اینم دوربین ِ آخرین مدل ِ خانوم ِ طاهره بانو :نیش:
اما این همه ی ماجرا نیست.صبر کنید تا شخصیت پلید ایشون رو واستون رو کنم.
در روز دوم متوجه شدم که پلنگ عاشق شد . اینم مدرکش :نیش:
خلاصه اینکه بعد از کلی رفتن و اومدن ها و التماس و خواهش و تمنا ، این خانوم ِ سیاه بخت پذیرفتن که با پلنگ ِ قصه ی ما مزدوج بشن.
اینجا پلنگ خان رو میبینید که لبخند ژکوند ِ بدترکیبی از سر ِ رضایت دارن :نیش:
ولی زندگی همش عشق و عاشقی نیست پلنگ خان. میگی نه ؟ به زودی بهت اثبات میشه :نیش:
چند روز بعد پلنگ فهمید که زندگی فقط این داستان ها و خوردن و خوابیدن نیست و خرج و مخارج بالاست پس تصمیم گرفت تا کار کنه . اوایل میرفت به قلمرو های مجاور و شکار میکرد. چیز های زیادی هم نصیبش میشد
اما خیلی زود همه رو منقرض کرد :نیش: ( اول ماجرا که خدمتتون عرض کرده بودم. چه معنی میده آدم شکار نکنه. گشنه بخوابیم که فلان گونه منقرض نشه؟ بشه. فدای سرم :نیش: )
واسه همین پلنگ مجبور شد کمین کنه و در موقعیت مناسب به همسایه هاش هجوم ببره . ( ای پلنگ نالوتی :نیش: چقد زود به لطف طاهره بانو دستت واسه همه رو شد :نیش: )
بعد از کلی کشیک طولانی مدت بالاخره موقعیت مناسب فراهم شد
اما این حیوانات ِ لطیف فوتبالیستند و به همین خاطر خیلی فرز هستند و از دست پلنگ خان گریختند. ولی ببینید چه بلایی سرشون آورد این پلنگ چینی ِ بی هویت ِ سنگ دل :ناراحت:
خلاصه ، سرتون رو درد نیارم . بعد از اینکه پلنگ به کلی نا امید شده بود و دست از پا دراز تر داشت بر میگشت خونه ، یهویی چشش به دو موجود بی گناه بی دفاع افتاد. پلنگ هم از این فرصت استفاده کرد و سریع رفت تا مخشون رو برنه و بصورت مسالمت آمیز ببرتشون خونه اش. تا مبادا فرار کنن :نیش:
ولی چشمان تیز ِ انسان های حامی حیوانات ، به همه سمت میگرده و درست در لحظه ی نهایی این کلانتر کوچولوی محله مچ ِ پلنگ خان رو گرفت :نیش:
پلنگ خان اینبار هم ناکام موند :نیش:
از اونجایی که زندگی خرج داره ، خیلی زود خانومش ترکش میکنه و میره خونه ی باباش :نیش:
حتی روز ِ تولد پلنگ هم حاظر نشد تا بیاد و با هم جشن بگیرن . پلنگ خان کل شب ِ تولدش رو تنها جلوی این کیک نشست
خلاصه خانومش حاظر نشد دیگه برگرده و پلنگ خان هم خودکشی کرد و به رحمت ایزدی رفت . روحش شاد و یادش گرامی :نیش:
اینم آخرین لحظه های زندگی ِ پلنگ خان :نیش:
گزارش طاهره بانو از این منطقه ی کشور تموم شد. واسه همین ایشون راه افتادن تا اکتشافات دیگه ای رو هم واسه ما ممکن کنن . با تشکر از زحمات ایشون :احترام:
ایشون تصمیم گرفتن تا برن به سمت پادگان ِ امید . واسه همین از مشهد به سمت ِ قم بعدش تهران و بعدش مازندران راه افتادن. چجوری ؟ :نیش: نمیدونم :نیش:
تو میونه ی راه یهو با آقا مهدی برخورد کردند :نیش: (MAHDI)
اینم آخرین تصویر کشف شده از مهدی :نیش:
از اونجایی که مهدی خیلی بامعرفته ، از نماینده و سفیر ما خیلی استقبال گرمی داشت و ایشونو به منزلش دعوت کرد. در منزل مهدی تصاویر بسیار عجیبی مشاهده شد.
اینجا ایشون و یکی از دوستانش در حال استراحت زیر باد ِ کولر هستند. ابتکار رو میبینید خدا وکیلی :نیش: بی خود نیست بهش میگن نخبه :نیش:
طاهره خانوم همیشه معترض ، اینبار هم کوتاه نیومدن و گفتن که منم گرممه. شورشو در آوردین. این چه وضعشه و از این حرفا. کلی هم کهلی بازی در آوردن :نیش: خلاصه این دوستان ِ گرامی بازم هم ابتکار به خرج دادن :نیش: ببینیم با هم :نیش:
فرداش قرار شد مهدی با ماشین ِ آخرین سیستمش طاهره خانوم رو به ترمینال ِ قم – تهران برسونن و ایشون رو به سمت تهران راهی کنن. ابنجا هم اتفاقات ِ عجیب از چشمان ِ تیزبین ِ سفیر ما دور نموند :نیش: ببینید چه بلایی سر ماشینش اومد در اثر رعایت نکردن ِ نکات ِ ایمنی:نیش:
طاهره بانو در تهران ، خانوم ِ معصومه بانو رو هم زیارت کردند. چون دیر وقت بود تصمیم گرفتن شب رو در منزل معصومه بانو بگذرونن. ببینید آدمو به چه کارایی وا میداریدا :نیش: تصاویر خصوصی زندگی شخصی ملت رو باید واستون رو کنیم حتما ؟ :نیش: خواهر گرامی ِ من ، بنده عذر میخوام ولی چه کنم که مامورم و معذور. باید زورگویی های شما به همسر گرامی شما رو بشه واسه بقیه. :نیش:
خلاصه ، هنوز یک ساعت از ورود طاهره بانو به منزل معصومه بانو نگذشته بود که یهو صداهای ناهنجاری به گوش خانوم ِ طاهره بانو رسید. ایشون هم مثل صحنه های اکشن تو فیلما سریعا پریدن و دوربینشونو از تو کیف در آوردن و صحنه رو واسمون شکار کردن :نیش:
معصومه بانوی گرامی ، خواهر محترم ، باید خدمتتون عرض کنم که اون گوشه خواهر من. حواستون هست آیا ؟ :نیش:
اون صداهای ناهنجار هم فریاد های همسر گرامی ایشون بود :نیش:
سفیر محترمه و گران مایه بنده از تهران هم جون ِ سالم به در بردن و رسیدن به ولایت ِ خودشون :نیش: و این آغاز دور جدیدی از گزارش های ایشون بود.
بعد از یک روز استراحت ایشون رفتن به پادگان قدس ِ ساری. اشتباه نکنید ، نرفتن اونجا خدمت کنن. بلکه رفتن تا خبری از امید بیارن واستون :نیش: و چه خبرهای دسته اولی هم آوردن :نیش:
اینجا امید در حال خوندن ِ سرود ملی کشورمون با تمام ِ وجود هست
ایشون اون گوشه ها همچنان پرسه میزد که یهو متوجه شد امید احترام زده و داره خودشو به فرمانده ها معرفی میکنه
تو همین گیر و دارها بود که هارد امید به طور اتفاقی افتاد دست خانوم ِ طاهره :نیش: وای که چه چیزهایی توش نبود :نیش: با هم تصویرش رو میبینیم :نیش:
از قضا ، طبق گزارش های طاهره بانو ، امید خیلی سرباز شر و پر رویی تشریف داشت. واسه همین همیشه اضافه خدمت میخورد. اون موقع ها این خبر طاهره خانوم رو زیاد جدی نمیگرفتم ولی همین امروز استاد چخوف ( پیش گوی جدید ایران انجمن :نیش: ) آینده ی امید رو بهم نشون داد :نیش:
سالیان سال گذشت و امید همچنان به خدمت مقدس سربازی مشغوله :نیش: داره مرزبانی میکنه :نیش: آخه تبعیدش کردن لب مرز :نیش:
از این قضیه بگذریم که وقت تنگه. طاهره خانوم قصد برگشت به منزل رو کردند. در مسیر برگشت از ساری به تنکابن یهو چششون به ماشینی افتاد که آقاهه دهن خانومه رو بسته بود. اینجا بود که گارآگاه بازی طاهره بانو گل کرد و یه عملیات کبری 11 رو اجرا کردن و تو رشت گیر انداختن این ماشین رو :نیش:
هنوز سر نشینان از ماشین پیاده نشده بودن که ایشون دریافتند سرنشینان کسی نبودند جز خانوم ِ سایه و یه آقای محترم. بعد از سلام و خوش و بش مشخص شد که سایه خانوم ازدواج کردن و رو نکردن قضیه رو :نیش: همگی یه شام افتادیم :نیش: خلاصه باز هم طاهره بانو لنگر انداخت :نیش: ( فکر میکنم خانوم ِ سایه و همسر گرامیشون داشتن از ماه عسل بر میگشتن :نیش: . خوش گذشت ماه عسل خانوم ِ سایه ؟ :نیش: )
طبق گزارشات ایشون ، خانوم ِ سایه یک کد نویس خیلی ماهری شدند و چندین بار هم به کشورهای خارجه رفتن واسه تدریس و سمینار و این حرفا . اینم مدرکش
ولی خب باز هم استاد چخوف رو احظار کردیم تا آینده ی سایه خانم رو هم ببینیم. من چیزی نمیگم. خودتون ببینید :نیش:
اینم برنامه نویسیه خانوم ِ سایه ؟ :نیش:
اما این پایان ماجرا نبود. در ادامه ایشون با خانوم ِ سولماز هم یه قراری گذاشتن . لابد با خودشون گفتن حالا که تا اینجا اومدم ، یه سری هم به سوسولی خانوم بزنم ( سوسولی = سولی = سولماز :نیش: ) خلاصه، ماحصل این دیدار یک چیز جالبی بود. ایشون برگه ی امتحان ریاضی خانوم ِ سولماز رو هم واسمون فرستادن :نیش:
اینم یکی دیگه از شاهکار های سولماز خانوم :نیش:
و اما چیزی که من باید اینجا متذکر بشم اینه که سعی کنید همیشه سرتون تو کار خودتون باشه و تو زندگی مردم تجسس نکنین. خوب نیست. چرا ؟ خب بفرمایید ببینید. اینم دلیلیش :نیش:
این تصویر رو هم استاد چخوف به من نشون دادن. تصویری از آینده ی طاهره بانو. انقد تو زندگی مردم سرک کشیدین که آخر سر هیچی نشدین که هیچ ، معتاد هم شدین :نیش:
این جسارت بنده رو هم ببخشید. من مامورم و معذور. مقصر اصلی یکی دیگه هست :نیش:
مطلعيد كه در زمين گونه هاي مختلفي زندگي مينموده اند مانند دايناسورها و ماموت ها تا بيا جلوتر مانند پلنگ مازندران كه اكنون نيستند و منقرض شده اند. خيلي هايشان به وسيله تغييرات آب و هوايي و خيلي ديگر را انسانها زحمتشان را كشيدند و خيلي هاي ديگر هستند كه در شرف انقراض مي باشند و انسانها دارند رويشان كار ميكنند و نامشان را گذاشته اند گونه حفاظت شده و آنها هم گول همين كلمه را ميخورند و از لانه اشان كه ميزنند بيرون با تير ميزنند شكارشان ميكنند و خلاص! :نیش: و انسان شام شب نخورد و گرسنه بخوابد كه مثلا فلان جور بز منقرض نشود؟؟!! بشود فداي سرم. :نیش: و اين همه گونه شكر خدا در دنيا هست و چيزي كه زياد است گونه،و ما همه رفتني هستيم و آنچه كه ميماند همين شامي است كه دور هم مينشينند و گونه مذكور را ميخورند و خوش ميگذرد و اين جور صميميت هاست كه ميماند.
از این رو ، ما با خودمان يك بررسي كوچكي نموديم و به اصطلاح يك فلش بكي داشتيم به آنچه كه گذشت و در اين عمل مبتكرانه، اينجانب به شخصه با تمام هوش و ذكاوتي كه از خود نمايان ساختم و با وارد ساختن فشاري معادل يك ميليون پاسكال به اين كله مبارك و همايوني به نتايج جالب و درخور توجهي دست يافتم و آن اینکه جناب پلنگ خان علی رغم داعیه هایی که مبنی بر اصیل بودن نسل خویش دارند ، آن چنان اصیل نیستند و نسخه ی چینی و مهندسی معکوس شده ی پلنگ مازندران هستند. چرا که پلنگ ِ مازندران ِ اصیل منقرض گشته اند.
اما نکته ی قابل توجه اینکه در این میان هر چه تلاش نمودیم تا اطلاعات کامل تری از زندگی و شخصیت این گونه ی عجیب و مرموز به دست بیاوریم ، موفق نشدیم. از این رو هر چه فشار را بيشتر كرديم بر اين كله نازنين براي یافتن ِ منبعی قابل استناد ، افاقه نكرد. نميدانم مشكل از كله اينجانب بود يا از ميزان فشار وارده!!! ولي همينجا به شما قول ميدهم كه حتما آمار اين گونه ی مرموز را در بياورم كه ناكام از دنيا نروم.
در همین راستا ، دست به دامان دوستی گرانمایه و توانمند در امور اکتشاف و تجسس گشتیم. این دوست توانمند کسی نیست جز طاهره بانوی گرامی :نیش:
تصویر زیر مربوط به زمانیه که طاهره بانو برای تجسس و کسب اطلاعات ، از راه های کوهستانی به سمت قلمرو و مخفی گاه پلنگ حرکت کردند :نیش:
از اونجایی که ایشون در خبرنگاری هم تجربه داشتند ، اطلاعات به روز و مرتبی جهت گزارش دادن به شما سروران گرامی ، به من مخابره کردند که در ادامه با هم مرور میکنیم.
و اما بخوانید گزارش های طاهره بانوی کاشف گر را :نیش:
بالاخره پس از روزهای طولانی و خسته کننده و گذر از کوره راه های باریک ، به قلمرو و مخفی گاه پلنگ خان ِ مرموز رسیدم :نیش: چیزی که واسه من خیلی عجیب بود ، سبک زندگی مدرنی بود که در قلمرو ایشون در جریان بود. همون روز اول پلنگ خان رو دیدم که با ژستی مظلوم گونه دم ِ در خونه اشون واستاده بود و خانوم ِ نسبتا محترمی هم داشت ازشون عکس میگرفت و این جمله رو هم زمزمه میکرد که میگیرم عکس ِ یادگاری تا بماند روزگاری :نیش:
از اون جایی که من خیلی فرز تشریف دارم سریعا دوربین آخرین مدل ( این آخرین مدلش خیلی مهم بود :نیش: ) خودمو در آوردم و این لحظه ی تاریخی رو شکار کردم.
اینم دوربین ِ آخرین مدل ِ خانوم ِ طاهره بانو :نیش:
اما این همه ی ماجرا نیست.صبر کنید تا شخصیت پلید ایشون رو واستون رو کنم.
در روز دوم متوجه شدم که پلنگ عاشق شد . اینم مدرکش :نیش:
خلاصه اینکه بعد از کلی رفتن و اومدن ها و التماس و خواهش و تمنا ، این خانوم ِ سیاه بخت پذیرفتن که با پلنگ ِ قصه ی ما مزدوج بشن.
اینجا پلنگ خان رو میبینید که لبخند ژکوند ِ بدترکیبی از سر ِ رضایت دارن :نیش:
ولی زندگی همش عشق و عاشقی نیست پلنگ خان. میگی نه ؟ به زودی بهت اثبات میشه :نیش:
چند روز بعد پلنگ فهمید که زندگی فقط این داستان ها و خوردن و خوابیدن نیست و خرج و مخارج بالاست پس تصمیم گرفت تا کار کنه . اوایل میرفت به قلمرو های مجاور و شکار میکرد. چیز های زیادی هم نصیبش میشد
اما خیلی زود همه رو منقرض کرد :نیش: ( اول ماجرا که خدمتتون عرض کرده بودم. چه معنی میده آدم شکار نکنه. گشنه بخوابیم که فلان گونه منقرض نشه؟ بشه. فدای سرم :نیش: )
واسه همین پلنگ مجبور شد کمین کنه و در موقعیت مناسب به همسایه هاش هجوم ببره . ( ای پلنگ نالوتی :نیش: چقد زود به لطف طاهره بانو دستت واسه همه رو شد :نیش: )
بعد از کلی کشیک طولانی مدت بالاخره موقعیت مناسب فراهم شد
اما این حیوانات ِ لطیف فوتبالیستند و به همین خاطر خیلی فرز هستند و از دست پلنگ خان گریختند. ولی ببینید چه بلایی سرشون آورد این پلنگ چینی ِ بی هویت ِ سنگ دل :ناراحت:
خلاصه ، سرتون رو درد نیارم . بعد از اینکه پلنگ به کلی نا امید شده بود و دست از پا دراز تر داشت بر میگشت خونه ، یهویی چشش به دو موجود بی گناه بی دفاع افتاد. پلنگ هم از این فرصت استفاده کرد و سریع رفت تا مخشون رو برنه و بصورت مسالمت آمیز ببرتشون خونه اش. تا مبادا فرار کنن :نیش:
ولی چشمان تیز ِ انسان های حامی حیوانات ، به همه سمت میگرده و درست در لحظه ی نهایی این کلانتر کوچولوی محله مچ ِ پلنگ خان رو گرفت :نیش:
پلنگ خان اینبار هم ناکام موند :نیش:
از اونجایی که زندگی خرج داره ، خیلی زود خانومش ترکش میکنه و میره خونه ی باباش :نیش:
حتی روز ِ تولد پلنگ هم حاظر نشد تا بیاد و با هم جشن بگیرن . پلنگ خان کل شب ِ تولدش رو تنها جلوی این کیک نشست
خلاصه خانومش حاظر نشد دیگه برگرده و پلنگ خان هم خودکشی کرد و به رحمت ایزدی رفت . روحش شاد و یادش گرامی :نیش:
اینم آخرین لحظه های زندگی ِ پلنگ خان :نیش:
گزارش طاهره بانو از این منطقه ی کشور تموم شد. واسه همین ایشون راه افتادن تا اکتشافات دیگه ای رو هم واسه ما ممکن کنن . با تشکر از زحمات ایشون :احترام:
ایشون تصمیم گرفتن تا برن به سمت پادگان ِ امید . واسه همین از مشهد به سمت ِ قم بعدش تهران و بعدش مازندران راه افتادن. چجوری ؟ :نیش: نمیدونم :نیش:
تو میونه ی راه یهو با آقا مهدی برخورد کردند :نیش: (MAHDI)
اینم آخرین تصویر کشف شده از مهدی :نیش:
از اونجایی که مهدی خیلی بامعرفته ، از نماینده و سفیر ما خیلی استقبال گرمی داشت و ایشونو به منزلش دعوت کرد. در منزل مهدی تصاویر بسیار عجیبی مشاهده شد.
اینجا ایشون و یکی از دوستانش در حال استراحت زیر باد ِ کولر هستند. ابتکار رو میبینید خدا وکیلی :نیش: بی خود نیست بهش میگن نخبه :نیش:
طاهره خانوم همیشه معترض ، اینبار هم کوتاه نیومدن و گفتن که منم گرممه. شورشو در آوردین. این چه وضعشه و از این حرفا. کلی هم کهلی بازی در آوردن :نیش: خلاصه این دوستان ِ گرامی بازم هم ابتکار به خرج دادن :نیش: ببینیم با هم :نیش:
فرداش قرار شد مهدی با ماشین ِ آخرین سیستمش طاهره خانوم رو به ترمینال ِ قم – تهران برسونن و ایشون رو به سمت تهران راهی کنن. ابنجا هم اتفاقات ِ عجیب از چشمان ِ تیزبین ِ سفیر ما دور نموند :نیش: ببینید چه بلایی سر ماشینش اومد در اثر رعایت نکردن ِ نکات ِ ایمنی:نیش:
طاهره بانو در تهران ، خانوم ِ معصومه بانو رو هم زیارت کردند. چون دیر وقت بود تصمیم گرفتن شب رو در منزل معصومه بانو بگذرونن. ببینید آدمو به چه کارایی وا میداریدا :نیش: تصاویر خصوصی زندگی شخصی ملت رو باید واستون رو کنیم حتما ؟ :نیش: خواهر گرامی ِ من ، بنده عذر میخوام ولی چه کنم که مامورم و معذور. باید زورگویی های شما به همسر گرامی شما رو بشه واسه بقیه. :نیش:
خلاصه ، هنوز یک ساعت از ورود طاهره بانو به منزل معصومه بانو نگذشته بود که یهو صداهای ناهنجاری به گوش خانوم ِ طاهره بانو رسید. ایشون هم مثل صحنه های اکشن تو فیلما سریعا پریدن و دوربینشونو از تو کیف در آوردن و صحنه رو واسمون شکار کردن :نیش:
معصومه بانوی گرامی ، خواهر محترم ، باید خدمتتون عرض کنم که اون گوشه خواهر من. حواستون هست آیا ؟ :نیش:
اون صداهای ناهنجار هم فریاد های همسر گرامی ایشون بود :نیش:
سفیر محترمه و گران مایه بنده از تهران هم جون ِ سالم به در بردن و رسیدن به ولایت ِ خودشون :نیش: و این آغاز دور جدیدی از گزارش های ایشون بود.
بعد از یک روز استراحت ایشون رفتن به پادگان قدس ِ ساری. اشتباه نکنید ، نرفتن اونجا خدمت کنن. بلکه رفتن تا خبری از امید بیارن واستون :نیش: و چه خبرهای دسته اولی هم آوردن :نیش:
اینجا امید در حال خوندن ِ سرود ملی کشورمون با تمام ِ وجود هست
ایشون اون گوشه ها همچنان پرسه میزد که یهو متوجه شد امید احترام زده و داره خودشو به فرمانده ها معرفی میکنه
تو همین گیر و دارها بود که هارد امید به طور اتفاقی افتاد دست خانوم ِ طاهره :نیش: وای که چه چیزهایی توش نبود :نیش: با هم تصویرش رو میبینیم :نیش:
از قضا ، طبق گزارش های طاهره بانو ، امید خیلی سرباز شر و پر رویی تشریف داشت. واسه همین همیشه اضافه خدمت میخورد. اون موقع ها این خبر طاهره خانوم رو زیاد جدی نمیگرفتم ولی همین امروز استاد چخوف ( پیش گوی جدید ایران انجمن :نیش: ) آینده ی امید رو بهم نشون داد :نیش:
سالیان سال گذشت و امید همچنان به خدمت مقدس سربازی مشغوله :نیش: داره مرزبانی میکنه :نیش: آخه تبعیدش کردن لب مرز :نیش:
از این قضیه بگذریم که وقت تنگه. طاهره خانوم قصد برگشت به منزل رو کردند. در مسیر برگشت از ساری به تنکابن یهو چششون به ماشینی افتاد که آقاهه دهن خانومه رو بسته بود. اینجا بود که گارآگاه بازی طاهره بانو گل کرد و یه عملیات کبری 11 رو اجرا کردن و تو رشت گیر انداختن این ماشین رو :نیش:
هنوز سر نشینان از ماشین پیاده نشده بودن که ایشون دریافتند سرنشینان کسی نبودند جز خانوم ِ سایه و یه آقای محترم. بعد از سلام و خوش و بش مشخص شد که سایه خانوم ازدواج کردن و رو نکردن قضیه رو :نیش: همگی یه شام افتادیم :نیش: خلاصه باز هم طاهره بانو لنگر انداخت :نیش: ( فکر میکنم خانوم ِ سایه و همسر گرامیشون داشتن از ماه عسل بر میگشتن :نیش: . خوش گذشت ماه عسل خانوم ِ سایه ؟ :نیش: )
طبق گزارشات ایشون ، خانوم ِ سایه یک کد نویس خیلی ماهری شدند و چندین بار هم به کشورهای خارجه رفتن واسه تدریس و سمینار و این حرفا . اینم مدرکش
ولی خب باز هم استاد چخوف رو احظار کردیم تا آینده ی سایه خانم رو هم ببینیم. من چیزی نمیگم. خودتون ببینید :نیش:

اما این پایان ماجرا نبود. در ادامه ایشون با خانوم ِ سولماز هم یه قراری گذاشتن . لابد با خودشون گفتن حالا که تا اینجا اومدم ، یه سری هم به سوسولی خانوم بزنم ( سوسولی = سولی = سولماز :نیش: ) خلاصه، ماحصل این دیدار یک چیز جالبی بود. ایشون برگه ی امتحان ریاضی خانوم ِ سولماز رو هم واسمون فرستادن :نیش:


