• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

•:• حـوالـی بــاران •:•

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
چه رقابت شیرینی ست
میان من و باران
من ببارم
یا باران
من طوفان کنم یا باران
من از سر سبزی برگها
قطره قطره
به روی گلبرگهای نسترن ببارم
یا باران
تو خود بگو
شانه ها و گونه های ترا
من نشانه بگیرم یا باران ؟
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
برگرفته از وبلاگ یه دوست:
دلم برای باران تنگ شده است ، دلم برای صدای قطره هایش تنگ شده است
دلم تنگ است برای پرسه در زیر باران ، بارانی که به من آموخت رسم زندگی را....
دلم تنگ است برای صدای غرش آسمان ، برای ابرهای سیاه سرگردان ، برای زمستان......
در آن روزها بارانی بود برای قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل های پر از غم!
مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری ، این روزها تنها یک قلب است که پر از درد دل است!
نمی داند درد دلش را به چه کسی بگوید؟ پس ای باران ببار که درد دلم را به تو بگویم....
بگذار من نیز مانند تو و همراه با تو ببارم... ببارم تا خالی شوم ، از غصه ها از دلتنگی ها رها شوم....
اگر دستی نیست برای آنکه اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ای باران تو میتوانی با قطره هایت اشکهایی که از گونه هایم سرازیر شده است را پاک کنی....
اگر کسی نیست که در کنار من قدم بزند و با من درد دل کن ، ای باران تو بیا بر من ببار تا خیس خیس شوم ، خیس تر از پرنده ای تنها که بر روی بام خانه دلتنگی ها نشسته است و خسته است......
اگر بغض گلویم را گرفته است تنها یک آرزو برای خالی شدن خودم دارم ، آرزوی غروب و باران را دارم.....
کاش غروبی بیاید همراه با باران برای خالی شدنم و ای کاش و کاش و کاش یارم نیز در کنار آن دو باشد.......
اما افسوس که او مثل یک پرستوی تنها سفر کرده است ، مرا تنها گذاشته است ، چشمهای مرا بارانی کرده است ، و دل مرا غمگین کرده است......
باران بیا تا با هم خالی شویم ، تو از این بغضی که در آسمان فرا گرفته است خالی شو و من نیز از این سرنوشت و دوری خالی می شوم......
 
آخرین ویرایش:

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
زودتر بیا
من زیر باران ایستاده ام
و انتظار تو را می کشم.
چتری روی سرم نیست
می خواهم قدم هایت را،با تعداد قطره های باران شماره کنم
تو قبل از پایان باران می رسی
یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟
مرا که ملالی نیست
حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم
نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم
نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است.
هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند
و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا
من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...



و باز هم باران
شیشه پنجره را باران شست !
مانده ام چرا صورت من خیس است !




images

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...


نسبت آب ونژادت باران
نامت آرامش ویادت بارن
همه دریای تورامی جویند
رودکانون وستادت باران
ابررحمت متراکم شدوخوب
آسمان یک شبه زادت باران
عشق آموخت توراعلم سما
علم توعشق وسوادت باران
بی گمان حنجره ای طوفانی
می کندسرخوش وشادت باران
هم زمین قاب گرفته ست تورا
هم زمان نام نهادت باران
ازسربندگی ومهرووفا
ادب وعرض ارادت باران

دروووووود بارون زیبا...










 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...

نهایت عشق اوج باور و سر حد احساسی آسمانی است ..



وقتی نسیم عشق دستهای سپید ابر های عاشق را به دست هم می سپارد



به یمن این پیوند پاک وجودشان اشک شوق می ریزد




امروز به همراه نسیمی که می آمد بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...

پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم .


پاییز رنگ گذشته ها و خاطرات دور را می دهد.


پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید...
باز باران بارید ،


خیس شد خاطره ها ،


مرحبا بر دل ابریهوا ،


هر کجا هستی باش ،


آسمانت آبی ،


و تمام دلت از غصه دنیا خالی






 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...

خدایا دلم را
به باران گره زن
پر از بوسه کن ابرها را ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
پاسخ : باران که می بارد تو ...

تلو تلو می خورند

عصرهای بلند

روی بندهای رخت

میروم

تنها درباران

تا حس کنم

طیف رنگین کمان رادر نگاهت ...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...

به باران بگو بیش ازین‌ها ببارد
و باران مگر چیست؟
سلام تو وقتی که در می‌گشایی
صدای تو وقتی که از شوق خیس است...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : باران که می بارد تو ...

هوا هر وقت که بارونیست
تو فکر من چراغونیست
پرم از خاطرات تو
همونایی که می دونی

مگه یادم میره یک دم
تا هر وقتی که من زنده م
تو بانی یه مشت شعری
هم الان هم در آینده م

دلم می خواد بیام پیشت
بزارم سر روی دوشت
بگم می میرم از عشقت
برم گم شم تو آغوشت

من و تو زیر بارون بود
به جون هم قسم خوردیم
تو چشم هم نگاه کردیم
نگاه کردیم از عشق مردیم

سرتاسر خیال من
هزار تا باغ دلگشاست
هزار تا عشق دم بخت
منتظر یه پاگشاست

تو سرسراش یه مثنوی
راز و نیاز معنوی
پس تو کجایی ابدی ؟
کجای این تیره شبی ؟

رو آیه های بارونی نوشتم
بسته به تو جونم و سرنوشتم
تو مظهر تحملی تو ماهی
عشق منی برام تو تکیه گاهی

سرتاسر خیال من
نقاشیای کاشیاش
سبز میشن و ناز میکنن
مست و شبا تو کوچه هاش
هوای آواز میکنن

شمایل جمال تو
قلبمو روشن میکنه
نمی دونی که عشق تو
چه کاری با من میکنه
چه کاری با من میکنه
 
آخرین ویرایش:

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
پاسخ : باران که می بارد تو ...

زیر بارانم
تنها
خیالهایم خیس شده اند
میخواهم با آتش هیجان
سیاه نوشته هایم را
بسوزانم
با هیزمی از چوب خشک افکارم
زیر بارانم
سر یک چهارراه
ازدحام اضطراب آدمها
طپش ثانیه های یک چراغ راهنما
ته هر جاده کجاست...
زیر بارانم
پشت ثانیه های قرمز می مانم
که همه لذت باران
آنجاست..... ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
پاسخ : باران که می بارد تو ...

زیر بارانم
تنها
خیالهایم خیس شده اند
میخواهم با آتش هیجان
سیاه نوشته هایم را
بسوزانم
با هیزمی از چوب خشک افکارم
زیر بارانم
سر یک چهارراه
ازدحام اضطراب آدمها
طپش ثانیه های یک چراغ راهنما
ته هر جاده کجاست...
زیر بارانم
پشت ثانیه های قرمز می مانم
که همه لذت باران
آنجاست..... ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
پاسخ : باران که می بارد تو ...

باز هم وقت رفتن

پاک کن جای دستم...

حال که می روی

راه را هم ببر

خسته هست پاهایم.

همچو چشمان سر به زیرت

که دیوار می کارد

چتر تقدیرت را سپر کن

ابر من بارانی است...
 

Nicol

متخصص بخش گردشگری
پاسخ : باران که می بارد تو ...

باران بهانه ای بود که زیر چتر من،

تا انتهای کوچه بیایی.

کاش نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می امد.

کاش...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...

باران که می آید
تو را
به جای چتر با خودم می برم ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...



حوالی همین دقایق معصوم

اجابت باران را

شبیه دعاهای معطر مادر روی سجاده

بلند بلند می خوانم ...

و تند تند فوت می کنم به تن تبدار گل ها


می دانم


اگر بودی

شبنم انگشتانت چشم های شعمدانی را باز می کرد


تو خوب می دانی که چطور

می توان یکباره و بی هوا

همه سبزینه های بهاری را

روی زردی این روزگار ریخت

تا سبز شود!


حتی می توانی

پرواز را تا میعاد ترانه و پونه

برای شاپرک با چشم های بسته هجی کنی!


و آن چنان گرم و صمیمی

معجزه را زمزمه کنی

که از آبی ترین آسمان خدا هم

باران ببارد...


 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : باران که می بارد تو ...

باران که می‌بارد
باید آغوشی باشد
پنجره‌ی نیمه بازی
موسیقی باران
بوی خاک
سرمای هوا
گره‌ی کور دست‌ها و پاها
گرمای عریان عاشقي
صدای تپش قلب‌ها
خواب هشیار عصرانه
باران که می‌بارد
باید کسی باشد​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : باران که می بارد تو ...

هوا کبود شد، اين ابتدای باران است
دلا دوباره شب دلگشای باران است

نگاه تا خلاء وهم می‌کشاندمان
مرا به کوچه ببر، اين صدای باران است

اگر چه سينه ی من شوره زار تنهايی است
ولی نگاه ترم آشنای باران است

دلم گرفته از اين سقفهای بی روزن
که عشق رهگذر کوچه‌های باران است

بيا دوباره نگيريم چتر فاصله را
که روی شانه‌ی گل، جای پای باران است

نزول آب، حضور دوباره ی برگ است
دوام باغچه در های‌های باران است

سلمان هراتی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...




بارون میاد تا پشت در باشیم
ما تو لباس یه نفر باشیم
بارون و چتر و کوچه همدستن
تا ما به هم نزدیک تر باشیم

من مال یه دنیای کوچیکم
دنیای کوچیکی که تاریکم
دورم که باشم از تو می دونم
به دوری تو خیلی نزدیکم

تقویم من هر روز غم داره
هر روز صدتا متهم داره
دنیام پر از فردا و دیروزه
تقویم من امروزو کم داره

صحبت سر امروز و فردا نیست
تو دنیای تو واسه من جا نیست
هر جای این کابوسو می گردم
انگیزه ای به اسم رویا نیست

پیراهن بارونو می پوشم
دنیا رو می گیرم در آغوشم
اما چه آسون میرم از یادت
وقتی میگی یادت فراموشم



دانلود کنید



 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : باران که می بارد تو ...

ديشب گذشت از كوچه ها يك مرد در باران
خسته، شكسته، خسته …، يك شبگرد در باران

بر صورت تب كرده اش خط مي كشيد آرام

شلاق خون آلود سوزي سرد در باران

او مي گذشت و روي خواب كوچه ها رقصيد

روح غريبش ، مثل برگي زرد در باران

گويا به دنبال قرار خيس سالي دور،

يا جستجوي شانه اي همدرد در باران،

- رنگين كمان شعله بر لب هاش و – پي در پي

- نام عتيقي را صدا مي كرد در باران

عريانِ عريان بود روح اش، زخميِ زخمي

با خود ولي چتري نمي آورد در باران

آهسته مي پرسند از هم كوچه ها، آن مرد

امشب اگر آمد چه خواهد كرد در باران ؟!

او رفت و مشق كودكان شهر بعد از اين

پُر مي شود از قصه‌ي :
آن
مَرد
در
باران...
 
بالا