♥●•٠·˙ لحظه های کاغذی♥●•٠·˙

[zomorrod]

ادعای بی تفاوتی سخت است!

آن هم نسبت به کسی که

زیباترین حس دنیا را،

با او تجربه کردی…!

​

​

​

 

[zomorrod]

درد دارد...

"امــــروز" حرفی برای گفتن نداشته باشی

با کسی که...

تا "دیــــروز" تمام حرفهایت را به او میگفتی!!!
​

 

[zomorrod]

انصاف نیست …

دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …

و آنقدر بزرگ باشد …

که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …

​

 

[zomorrod]

اینکه باید فراموشت می کردم را

فراموش کردم

تو تکراری ترین حضور روزگار منی

عجیب

به بودن تو

از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام ...

​

 

[zomorrod]

در خاطرش جایی دارم...

دلم تنگ همان کسی است که دیگر حتی

جواب سلامم را هم نمی دهد

دلم تنگ همان کسی است که وَقتی

از کنارش میگذرم دیگر به من نگاهی نمیکند

دلم تنگ است...تنگ

نمیدانم دیگر چطور باید میبودم که نبودم

​

 

[zomorrod]

این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم

هست کسی که مثل من دلش

نه برای کسی،

نه برای عشقی،

نه برای جایی…

نه برای چیزی!

بلکه دلش برای خودش تنگ شده…

برای خود خودش!؟

​

 

[zomorrod]

صدایت میزنم ...

پرستوها لال میشوند .


نگاهت میکنم ...


شب رنگش را به چشمان تو میبخشد .


دست هایت را


میگیرم ...


خورشید جلوی پاهای من زانو میزند .


در آغوشت آمدم ...


دیگر ادامه ی شعر یادم رفت....

​

 

[zomorrod]

رهایم کنید

میخواهم خودم باشم ، خودِ خودم

خسته شدم


از تمام وابستگی ها و اما و اگرها

می خواهم جامه خود را از تن بر کنم

سبک شوم مثل قاصدک رهایم کنید

می خواهم چرخ بزنم ، درآسمان صبح ، سوار بر نسیم

سبک چون قاصدک ، می خواهم عریان شوم از تو

از همه کابوس ها

رهایم کنید...

​

 

[zomorrod]

بازگشته ام

با کوله باری از شعر های ناگفته....

تنها اینجا

مکان امن عاشقانه های من است ....

​

 

[zomorrod]

ساده هستم

ساده می بینم

ساده می پندارم زندگی را

نمیدانستم جرم می دانند سادگی را

سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم

ساده می مانم…

ساده میمیرم…

اما…

ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …

​

 

[zomorrod]

هی فلانی!

زندگی شاید همین باشد؟!!

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی.

من گمانم زندگی باید همین باشد. ...
​

 

[zomorrod]

تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!

وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ...

چیزی شبیه غرور!

لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم ...

بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ...

نمیگذارم ...

نمیخواهم ...!

من همین که هستی دوستت دارم ...

​

 

[zomorrod]

یکرنگ که باشی زود چشمشان را میزنی

خسته میشوند از رنگ تکراریت

این روز ها دوره ی رنگین کمان هاست...
​

 

[zomorrod]

بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــغض کرده ام !!!

این بــــــــــــــغضه لــــــــــــــــعنتی

با هیچ چیز نـــــــــــــــــــــمی شکند !!!

جــــــــــــــز با صدای تــــــــــــــــــــــــ ـــــــــو ...

صــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــدایت را مــــــــــــــیخواهم !!!

هــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــستی ...؟!!!
​

 

[zomorrod]

مـن یـــــک دنـــیا

دوستت دارم …

و تو زیر بـار این همــــه عشـــــق

قــــد خـم نمیکنی
​

 

[zomorrod]

[h=2]

مــــــن تــــــورو ذره ذره جــــــمع کـــردم

حــــــق نـــــــــداري خــــــروار خــــــروار بـــــــــري

لعنتي !!
​

​

 

[zomorrod]

دلــــــــم . .

آغــــــــوشــــــی میــــــــــخـــــــــواه ــــــــد . .

کــــــه نـــــه مــــــــرد بــــــاشــــــد نـــــــه زن . . .؛

خــــــــــــــــــــــدا یـــــــــا . .

زمــــــــــــــین نــمـــــــــی آیــــــــی ..؟!

​

 

[zomorrod]

وقتے نیستے ؛ یکــــے مےآیـــב ؛ یکـــے مــے روב . .

ایــــטּ قانـــوטּ بقـــاے زندگےستــــ . .

امــّـــا . . ؛

تـــــو کـــه رفتے ؛ هیــچ کـس نیـــامـב . .

انــگـــار . .؛

قـــانـــوטּ بقــــا هــم ، پــــوچ استــــ؛ وقتــے تــــــو نیستــے . . .!!

​

 

[zomorrod]

گیـرم تمـام ایـن صفـحـه را هـم عاشقـانـه نـوشتـم ...

از ایـن ستـون تـا آن ستـون ..

هیـــــــچ فرجــی نخـواهـد شـد ..

وقـتی کـه دلـت بـرایــم تـنگ نـمـی شـود ...

​

 

[zomorrod]

خـــــــــــدایا ...

یـه چیـزی هسـت ..

اینجـــا، آره همینجایی که دســـــــتامه ..

داره خـــــــفم میکنــــــه ..

بهم بــــــــگو چیـــــــکار کنم ..؟؟؟

​