• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

◘ ارامش سبز ◘

redroze

کاربر ويژه
نمی دانم چرا این زندگی با ما چنین قهر است


خدایی کو بگویم دردهایم را؟

بسازد چاره این خستگیها را



خدا می خواهم انسانها

خدا را سخت می خواهم

خدا را سخت می جویم



بدان وسعت که می گویند اگر باشد خدا آخر

چرا او را نمی یابم

چرا من را نمی یابد؟

هماره منتظر هستم که او خود را نمان گرداند و آید

در این ماتم سرای کوچک دنیا

بگیرد دستهایم را



برای او بنالم دردهایم را

خدا می خواهم انسانها

خدا را سخت می خواهم

خدا را سخت می جویم



گذشته ماهها و سالها اما

نشد پیدا خدای ما

اگر دیدید در جایی خدایم را

بگوئید اسم من از دفتر مخلوقیان جا مانده تنهایم

بدو گوئید یا آید به سوی ما

ویا گیرد تمام لطف خویش از ما

بمیراند مرا چون خسته ام از این پریشانی

در این عصری که دلها غرق طوفان است

همیشه کلبه امید ما هم سخت لرزان است

در این اوضاع بحرانی

که ویران است دین ما

خدا می خواهم انسانها

دگر از زندگی سیرم

چنین زارم که می بینید

اگر روزی خدای مهربانی را

در اوج آسمان دیدید

بگوئید اسم من از دفتر مخلوقیان جا مانده

تنهایم


اگر فرمود من را از در لطفش خدا رانده

بگوئید آخرین رویای من این است

که میخواهم بمیرم گر خدائی را ندارم حامی ام باشد...........



 
آخرین ویرایش:

redroze

کاربر ويژه
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیستبه دنبالش نگردخدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد
خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری

در قلبی است که شاد می کنی

در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در بتکده و مسجد نیست

گشتنت زمان را هدر می دهد

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آنجا نیست
او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست
زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم

فرصت یکه و یکتای زندگی را

نباید صرف چیزهای کم بها کرد

چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم

و سپیده دمان از آن بیرون می رویم

فقط یک چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند

همچون معرفت بر الله و به خود آیی
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم

دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم


سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است

و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند

کسانی که از دنیا روی برمی گردانند

نگاهی تیره و یأس آلود دارند

آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:
آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
این نوشته رو خیلی دوست دارم :

خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیستبه دنبالش نگردخدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیردخدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
 

redroze

کاربر ويژه
حسرتش به دلم مونده،
که یکبار نمازی قسمتم بشه،

بدون یادی از دنیا ؛ پر از یاد خدا!

دلم به دو رکعتش هم راضیست...

1349792726146349_large.jpg

 

redroze

کاربر ويژه
هیــــچ پستی حرف دلم را نمی زند!

مانده ام بین بغض و بغض.. دنیای من دنیای بارانی است!
هرچه کمتر بدانی کمتر خیس خواهی شد....
آن روز ها که بچه تر بودم ..

وقتی به "اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته" دعایِ کمیل می رسیدم...
باران بود که می بارید!

این روز ها که باید آدم تـــر شده باشم، اگر حالِ دعـــایی باشد (که نیست!!!!!!)، ....
دیگر "کیف تؤلمه النــــار" هم تـــکانم نمی دهد!
نوشته هایم مثل نمــــار یومیــــه است!
اگر مقبـــول دلتـــ شد ،بدان: فقط با نیت او قامت بسته و می نویســـم
وگرنه فریضـــه ایست پر از *سجـــده ی سهـــــــو*!!!
که روزی برای نوشتنشان بایــــد، توبه کنم......

عرصه که تنگ می شود به صرافت حسابــ و کتاب می افتم!
2*2 تا هایم 2 تا هم نمی شود. می ترســـم.... گوشه ی چشمی می اندازم،
به گوشه ای از آسمان وسیعت که سهم پنجره های من است......
زمزمــــه می کنــــــم زیر لب:

بســــم الله العزیـــز و الرحــیـــــــــــــم الذی لیس کمثله شی و هـــــــــــــــوالعزیز و الغفـــور
فــــالله خیـــر حافظا و هـــــــــــو ارحم و الراحمیــــن......



 

redroze

کاربر ويژه
هر هزارسال، یک بار فرشته ها قالی جهان را در هفت آسمان می تکانند
تا گرد وخاک هزارساله اش بریزد وهربار با خود می گویند:
این نیست قالی که انسان قرار بود ببافد
این فرش فاجعه است...
با زمینه سرخ خون...
و حاشیه های کبود معصیت...
با طرح های گناه و نقش برجسته های ستم...
فرشته ها گریه می کنند و قالی آدم را می تکانند
و دوباره با اندوه بر زمین پهنش می کنند.
رنگ در رنگ... گره در گره... نقش در نقش...
قالی بزرگی است زندگی...
که تو می بافی و من می بافم و او می بافد
همه بافنده ایم
می بافیم و نقش می زنیم
می بافیم و رج به رج بالا می بریم
می بافیم و می گستریم
دار این جهان را خدا به پا کرد.
و خدا بود که فرمود: ببافید و آدم نخستین گره را بر پود زندگی زد.
هر که آمد گره ای تازه زد و رنگی ریخت و طرحی بافت.
چنین شد که قالی آدمی رنگ رنگ شد
آمیزه ای از زیبا و نازیبا...
سایه روشنی از گناه و صواب...
گره تو هم بر این قالی خواهد ماند
طرح و نقشت نیز...
و هزارها سال بعد آدمیان برفرشی خواهند زیست که گوشه ای از آن را تو بافته ای.
کاش گوشه را که سهم توست زیبا تر ببافی...
 
بالا