آجی گفتین پسرخاله، ب یاد پسرخاله کلاه قرمزی افتادم:خنده های شیطانی در غیاب پسرخاله::دی
ممنون از احوالپرسیتون:گل:، اونم خوبه:همسری مهربان با لبخندی درخشان::دی
راستش من با تهران اومدن موافقم، منتهی آجی از اون سوغاتی ها دیگه چیزی نمونده اآآآ:سوت:
آخه نوه ها و پسرخاله عزیز دخل همشون رو آوردن:همچنان همسری مهربان با لبخندی ک کم فروغ تر شده::دی
نمیدونین ما چه داستانی داشتیم بابت این درخت و محصولش:باز کردن گره های سفره دلمون::دی
هر هفته مامان و پسرخاله عزیز سرشماری میکردن و آمار شکوفه ها و بعد از اون میوه هاشو میگرفتن، یه چند هفته ک کار ب جایی کشید ک نزدیک بود دادگاه صحرایی واسه اون وروجکی ک یه چندتا از اون کالهاش رو چیده بود و گوشه و کنار انداخته بود، برگزار بشه ک با ریش سپیدی بنده:تاب دادن سیبیل::دی، قضیه ختم ب خیر شد:دی
خب هنوزم ما رو در تهران پذیرا هستین:چشم درشته چمدون ب دست::دی
ممنون از احوالپرسیتون:گل:، اونم خوبه:همسری مهربان با لبخندی درخشان::دی
راستش من با تهران اومدن موافقم، منتهی آجی از اون سوغاتی ها دیگه چیزی نمونده اآآآ:سوت:
آخه نوه ها و پسرخاله عزیز دخل همشون رو آوردن:همچنان همسری مهربان با لبخندی ک کم فروغ تر شده::دی
نمیدونین ما چه داستانی داشتیم بابت این درخت و محصولش:باز کردن گره های سفره دلمون::دی
هر هفته مامان و پسرخاله عزیز سرشماری میکردن و آمار شکوفه ها و بعد از اون میوه هاشو میگرفتن، یه چند هفته ک کار ب جایی کشید ک نزدیک بود دادگاه صحرایی واسه اون وروجکی ک یه چندتا از اون کالهاش رو چیده بود و گوشه و کنار انداخته بود، برگزار بشه ک با ریش سپیدی بنده:تاب دادن سیبیل::دی، قضیه ختم ب خیر شد:دی
خب هنوزم ما رو در تهران پذیرا هستین:چشم درشته چمدون ب دست::دی