" غاز پیر " عادت داشت که همه را نصیحت کند ، یک روز که با زرافه جوان قدم می زد ، شروع کرد به شکوه کردن از جوانهای امروزی :" اصلن اینها حرمت هیچ چیز را نگه نمی دارند ، ادب درست و حسابی ندارند ، یک شبه می خواهند به همه جا برسند تو سعی کن مثل اینها نباشی "
زرافه جوان گردن خود را پایین آورد ، نگاهی کرد و گفت " چیزی گفتی ؟
زرافه جوان گردن خود را پایین آورد ، نگاهی کرد و گفت " چیزی گفتی ؟