بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم
چون در خانه ببستم،دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت سرمن
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم.
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم
چون در خانه ببستم،دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت سرمن
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم.