من مدتهاست که از زمین کندهام! تو این راز بزرگ را میدانی و همه برگهای پائیز که بی هیاهو، بر زمین ریختند و همه درختان لختی که هیچ باکی از عریانی نداشتند. همه روزهائی که شب شدند و شبهائی که سرد شدند و برفهائی که بیصدا، بر حریر سپید شب زمستانی من و تو پا گذاشتند. همه آمدگان و رفتگان و همه...