ماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش
مذاق حرص و آز اى دل بشو از تلخ و از شورش
بياور مى كه نتوان شد ز مكر آسمان ايمن
به لعب زهره ء چنگى و مريخ سلحشورش
كمند صيد بهرامى بيفكن جام جم بردار
كه من پيمودم اين صحرا نه بهرامست و نه گورش
بيا تا در مى صافيت راز دهر...