مرگ نازلی نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه میفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
نازلی سخن نگفت،
سر افراز
دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
***
نازلی ! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته ست...