قامت خم برد آرام و قرار از جان من
خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا
----
قرب و بعد از طرف توست چو حق نشناسی
نسبت نقطه ز اطراف به پرگار یکی است
----
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم
پاک نتوان کرد با دامانِ تر آیینه را
----
که میآید به سر وقت دل ما جز پریشانی؟
که میپرسد بغیر از سیل، راه منزل ما را؟
----
کمان بیکار گردد چون هدف از پای بنشیند
نه از رحم است اگر بر پای دارد آسمان ما را
----
کشور دیوانگی امروز معمور از من است
من بپا دارم بنای خانهی زنجیر را
----
کاش وقت آمدن واقف ز رفتن میشدم
تا چو نی در خاک میبستم میان خویش را
----
کم نشد از گریهی مستانه، خواب غفلتم
سیل نتوانست کَند از جای خود این سنگ را
----
کرد تسلیم به من مسند بیتابی را
هر سپندی که درین انجمن از جا برخاست
----
کار آتش کند آبی که به تلخی بخشند
ورنه دریا به من تشنه جگر نزدیک است
----
کفّارهی شراب خوریهای بی حساب
هشیار در میانهی مستان نشستن است
----
کنعان ز آب دیدهی یعقوب شد خراب
ابر سفید اینهمه باران نداشته است
----
کیفیت طاعت مطَلب از سر هشیار
مینای تهی بی خبر از ذوق سجودست
----
کدام روز که صد بت نمیتراشد دل؟
خوشا حضور برهمن که یک صنم دارد
----
کجاست تیشه ی فرهاد و مرگ دستآموز؟
که ماند کوه غم و غمگسار رفت به گَرد
----
کمکم دل مرا غم و اندیشه میخورد
این باده عاقبت سر این شیشه میخورد
----
کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق
بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد
----
کدام دیدهی بد در کمین این باغ است؟
که بی نسیم، گل از شاخسار میریزد